گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
شفاءالغرام باخبارالبلدالحرام
جلد دوم
باب سی و هشتم: وقایع و حوادث مکه پس از اسلام‌





تاریخچه حج‌گزاری پس از اسلام‌

تردیدی نیست که اخبار مربوط به این باب، بسیار زیادند و بسیاری از آنها نیز بر ما پوشیده مانده است، زیرا در تدوین آنها در زمان خود، دقت و توجه و عنایت کافی به عمل نیامده است. پیش از این، در جای جای این کتاب، به مواردی از این اخبار اشاره کرده‌ایم. برخی مربوط به باروهای مکه در نخستین باب این کتاب، برخی دیگر متعلق به نشان‌های حرم که در باب سوم از این کتاب آورده شده، بخشی نیز در باره مقام [ابراهیم علیه السلام] است که در باب شانزدهم این کتاب، گرد آمده، و برخی دیگر مربوط به اخبار حجر است که در باب هیجدهم و نوزدهم این کتاب ذکر شده، برخی نیز اخبار مربوط به زمزم و سقاداری عباس بود که در باب بیستم آمد. در بخش دیگر، اخبار مربوط به اماکن مقدس مکه و اطراف آن در باب بیست و یکم از نظر گذشت، در باره مکان‌هایی بود که به مراسم حج ارتباط پیدا می‌کرد و در باب بیست و دوم این کتاب مطرح شد، برخی نیز اخبار مربوط به مکتب‌خانه‌ها و مدرسه‌های مکه بود و در باب بیست و سوم این کتاب از نظر گذشت، برخی اخبار نیز درباره والیان مکه در اسلام بود که در باب سی و هفتم این کتاب ارائه شد و اخباری نیز در باره حوادث و سیل‌های مکه و گرانی و بیماری‌هایی است که در باب سی و نهم این کتاب خواهد آمد و برخی از این اخبار نیز در باره بازارهای مکه است که در باب چهلم این کتاب مطرح خواهد شد.

ص: 336
آن‌چه بنا داریم در این باب، یعنی باب سی و هشتم بدان بپردازیم، اخباری است در مورد حاجیان و آن چه به مکه و صحرای مکه مربوط می‌شود و نیز حج گروهی از خلفا و پادشاهان به هنگام خلافت و پادشاهی و کسانی که در ایام خلافت عباسی‌ها، به نام ایشان خطبه قرائت شده و وقایعی که در پی آن پدید آمد، و نیز عوارض و مالیات‌هایی که از اهل مکه اخذ شده است. در همه این موارد نه علل این پدیده‌ها و حوادث، بلکه تاریخ وقوع آنها مدنظر بوده و اختصار را نیز رعایت کرده‌ایم.
از جمله این اخبار، آن است که ابوبکر در سال دوازدهم هجری بر مردم حج گزارد، هم او در سال نهم هجری نیز برای مردم، حج گزارده بود. (1) عمر بن خطاب جز در سال اول در همه سال‌های حکومت خود برای مردم حج گزارد. در آن سال نیز که سال سیزده هجری بود، عبدالرحمن بن عوف زُهری مسئولیت حج گزاری مردم را بر عهده داشت. (2) عثمان بن عفان در تمامی سال‌های حکومت خود- جز سال اول، یعنی سال 24 ه. ق که عبدالرحمن بن عوف زُهری حج گزارد و نیز سال آخر، یعنی سال 35 ه. ق که عبداللَّه بن عباس بن عبدالمطلب مسئولیت حج را بر عهده داشت. (3) در سال 39 ه. ق نزدیک بود در مکه میان قثم بن عباس کارگزار مکه از سوی [حضرت] علی بن ابی‌طالب علیه السلام و یزید بن شجرة الرهاوی که معاویه برای اقامه حج و گرفتن بیعت برای خود در مکه و بیرون کردن کارگزار [حضرت] علی علیه السلام اعزام داشته بود، برخوردی پیش آید، ولی آنها سازش کردند و قرار شد هر دو نماز خواندن برای مردم را به کناری نهند و مردم خود امام جماعت و حج‌گزار خود را برگزینند و مردم نیز شیبة بن عثمان حجبی را انتخاب کردند و او برای آنها نماز خواند و حج گزارد. (4)

1- مروج الذهب، ج 4، ص 396.
2- همان، ص 396؛ ابن‌جبیب بغدادی، المحبر، صص 17- 11.
3- همان، ص 397.
4- همان، ص 397؛ المحبر، ص 17.

ص: 337
در سال 40 ه. ق مردم در روز هشتم [ذی‌الحجه]، در عرفه توقف کردند و به گفته عتیقی در امراء الموسم روز نهم قربانی کردند؛ او می‌گوید: در سال چهلم، مغیرة بن شعبه با ارائه حکم جعلی از جانب معاویه، برای مردم حج گزارد، ولی بیم آن داشت که [معاویه] از موضوع باخبر شود، لذا در روز ترویه به عنوان این که روز عرفه است، مردم را نگه‌داشت و آنها در روز عرفه، قربانی کردند. (1) ذهبی در «تاریخ اسلام» به نقل از لیث بن سعد مطلبی در تأیید گفته عتیقی آورده و نکته‌ای بر آن افزوده که عتیقی نگفته است؛ ذهبی در اخبار سال چهلم هجرت می‌گوید: مغیرة بن شعبه، برای مردم حج گزارد و برای معاویه، دعا کرد [او را به رسمیت شناخت] و لیث بن سعد می‌گوید: او در سال چهل از سوی معاویه حج گزارد، وی در طائف عزلت گزیده بود و برای همین، نوشته‌ای ساختگی ارائه کرد و مردم را فریب داد و حج را از ترس این که امیر [الحاج] برسد، یک روز جلو انداخت، ولی ابن‌عمر همراهی‌اش نکرد و اغلب مردم، با ابن‌عمر بودند. لیث به نقل از نافع می‌گوید: ما از منا باز می‌گشتیم ولی آنها در جمع [عرفه] به استقبالمان آمدند و ما نیز پس از آنها، یک شب ماندیم. و اگر این گفته درباره مغیره درست باشد چه بسا به علت آن است که رؤیت هلال ذی‌الحجه از نظر او محرز بوده و طبق آن عمل کرده است، ولی کسانی که صحت چنین روایتی را تأیید نکرده‌اند، با او مخالفت کرده و لذا مناسک را بعد از او انجام داده‌اند.
معاویة بن ابوسفیان، بنا به گفته عتیقی در سال 44 ه. ق (2) و سال 50 ه. ق (3) برای مردم حج گزارد.
همچنین به گفته عتیقی، عبداللَّه بن زبیر بن عوام نُه بار سرپرستی حج را به عهده

1- مروج الذهب، ج 4، ص 398؛ المحبر، ص 20.
2- همان، ص 398؛ تاریخ خلیفه، ص 207.
3- از نظر مسعودی، ج 4، ص 398 و تاریخ خلیفه ص 211؛ کسی که در این سال برای مردم حج گزارد یزید بن معاویه بود.

ص: 338
داشت که اولین آنها سال 63 ه. ق و آخرینشان سال 71 ه. ق بود و در سال 72 ه. ق از سوی حجاج، محاصره شده بود. (1) در سال 66 ه. ق چهار پرچم در عرفه برافراشته شد. پرچم ابن‌زبیر برای جماعت، پرچم ابن‌عامر برای خوارج، پرچم محمد بن حنفیه برای شیعیان و پرچمی نیز برای اهل شام از سوی مضری‌ها و بنی‌امیه. مسبحی نیز همین مطلب را یادآور شده و می‌گوید:
عبداللَّه بن زبیر برای مردم حج گزارد. (2) به گفته عتیقی عبدالملک بن مروان در سال 75 (3) و 78 ه. ق (4) برای مردم حج گزارد.
ولید بن عبدالملک بن مروان آن گونه که گفته شده در سال 91 «5» و 95 ه. ق (5) برای مردم حج گزارد.
همچنین در سال 99 ه. ق سلیمان بن عبدالملک بن مروان برای مردم حج گزارد. (6) هشام بن عبدالملک بن مروان نیز در سال 106 ه. ق برای مردم حج گزارد. (7) در سال 129 ه. ق مردم در عرفه ناگهان متوجه پرچم‌ها و عمامه‌های سیاهی شدند که بر سر نیزه‌ها گذاشته شده بود. وقتی مردم این صحنه را دیدند ترسیدند و از آنها [یعنی صاحبان پرچم و عمامه] جویای اوضاع شدند. آنها نیز از مخالفت خویش با مروان و آل مروان گفتند. عبدالواحد بن سلیمان بن عبدالملک بن مروان که در آن زمان والی مکه و مدینه بود با آنها مکاتبه کرد و درخواست آتش‌بس کرد و آنها در جواب گفتند: ما در

1- مروج الذهب، ج 4، ص 398؛ الذهب المسبوک، مقریزی، ص 25.
2- تاریخ خلیفه، ص 263.
3- مروج الذهب، ج 4، ص 399؛ تاریخ خلیفه، ص 271.
4- از نظر خلیفه، ص 271، کسی که در این سال حج گزارد، ولید بن عبدالملک بوده است، و از نظر مسعودی، ج 4، ص 399، کسی که از سال 76 تا 80 ه. ق حج گزارد، ابان بن عثمان بن عفان بوده است.
5. مسعودی، ج 3، ص 399؛ خلیفه، ص 303.
5- از نظر خلیفه، ص 309 و مسعودی ج 4، ص 399 و ابن‌عساکر در تاریخ دمشق، ج 10، ص 132، کسی که برای مردم حج گزارد، بشر بن ولید بن عبدالملک بود.
6- از نظر خلیفه، ص 320 و مسعودی ج 4، ص 399 کسی که در این سال برای مردم حج گزارد، ابوبکرمحمد بن عمرو بن حزم بود.
7- خلیفه، ص 336؛ مسعودی، ج 4، ص 400.

ص: 339
حج گزاردن، محق‌تر و سزاوارتریم. او نیز با آنها بر این اساس سازش کردند که همگی ایشان امان بدهند تا این که مردم، نخستین حرکت خود را در حج انجام دهند. آنها در عرفه جداگانه ایستادند و عبدالواحد خود، مردم را رهنمون شد و از عرفه سوق داد و در منی به منزل سلطان رفت. ابوحمزه خارجی سردسته گروه دیگر نیز وارد قرن الثعالب (1) شد. وقتی نخستین گروه مردم حرکت کردند، عبدالواحد نیز حرکت کرد و از مکه بیرون رفت و در نتیجه، ابوحمزه (2) بدون درگیری وارد مکه شد (3) و آن چه پیش از این در باره والیان مکه گفته شده پیش آمد.
به گفته عتیقی، ابوجعفر منصور دومین خلیفه عباسی در سال‌های 140، 144، 147 و 152 ه. ق برای مردم حج گزارد و هم او در سال [یکصد و] سی و شش، پیش از آن که به خلافت برسد، برای مردم حج گزارد و همان سال نیز به خلافت رسید. (4) او در سال 158 ه. ق قصد حج برای مردم را داشت که در آستانه ورود به مکه اجل مهلتش نداد و در بئر میمون (5) در اطراف مکه، وفات یافت.
مهدی محمد بن ابی‌جعفر منصور عباسی (6) در سال 160 (7) و 164 ه. ق (8) برای مردم حج گزارد و در هر بار، دستور توسعه بنای مسجدالحرام را صادر کرد؛ بار اول همه پوشش‌های قبلی کعبه را از ترس این که سنگینی کند، برداشت و آن را با پوشش جدیدی

1- قرن الثعالب و یا قرن المنازل، میقات اهل نجد است. یاقوت می‌گوید: به فاصله یک روز و یک شب ازمکه فاصله دارد.
2- ابوحمزه اباضی از رهبران خوارج است و خطبه مشهوری در مکه دارد و نام وی یحیی بن مختار است البیان و التبیین، ج 2، ص 122.
3- تاریخ خلیفه، ص 385.
4- مراجعه کنید به: مروج الذهب، ج 4، صص 401 و 402.
5- بئر میمون در جاده منی به مکه است و از چاه‌های عین زبیده به شمار می‌رود.
6- از سال 158 تا 169 ه. ق عهده‌دار خلافت گردید.
7- تاریخ خلیفه ص 430، مروج الذهب، ج 4، ص 402.
8- از نظر خلیفه، ص 438 و مسعودی، ج 4، ص 402، کسی که در این سال حج گزارد صالح بن ابوجعفر بود.

ص: 340
پوشاند و در حج نخست خود، اموال فراوانی در حرمین، هزینه کرد که گفته می‌شود سی‌هزار هزار [سی میلیون] درهم از آنها از عراق رسیده و مبلغ سیصدهزار دینار از مصر و دویست‌هزار دینار از یمن رسیده بود و علاوه بر آن، یکصد و پنجاه‌هزار دست پیراهن را نیز شامل می‌شد. این مطلب را که مهدی عباسی دو بار در سال‌های 160 و 164 ه. ق به حج رفت، ازرقی در اخبار مکه نقل کرده است. (1) او یادآور شده که وی در هر یک از سفرهای خود، دستور ایجاد افزوده‌هایی در بنای مسجد را داده است، ولی عتیقی تنها به حج اول وی اشاره کرده و یادآور شده که در سال 164 ه. ق به حج رفت و به دلیل بیماری، از عقبه (2) بازگشت و او نخستین خلیفه‌ای است که در حج برای او یخ به مکه آوردند و این نخستین حج او بود.
بنا به گفته عتیقی، هارون الرشید بن مهدی عباسی (3) نُه بار به طور پراکنده برای مردم حج گزارد که در سال‌های 170، 173، 174، 175، 177، 179، 181، 186 و 188 ه. ق بوده است. (4) ابن‌اثیر از حج‌گزاردن هارون‌الرشید در این‌سال‌ها، یاد کرده و گفته است که او در سال 170 ه. ق در حرم بخشش‌های فراوانی انجام داد. (5) و این که در سال 173 ه. ق از بغداد، برای حج احرام پوشید (6) و در سال 174 ه. ق اموال زیادی میان مردم تقسیم کرد. (7) و در سال 179 ه. ق از مکه تا عرفات و سپس همه مشاعر را پای پیاده طی کرد و در رمضان این سال و به شکرانه کشته شدن ولید بن طریف، به عمره رفت و به مدینه بازگشت و تا زمان حج در آن جا ماند و برای مردم حج گزارد (8) و در سال 186 ه. ق

1- احتمال دارد که مؤلف در این مورد خطا کرده باشد، زیرا در تاریخ ازرقی مطلبی در تأیید حج مهدی درسال 164 ه. ق وجود ندارد اخبار مکه، ج 1، ص 263.
2- عقبه مرز طبیعی حجاز و شهری حجازی در مرزهای مصر و شرق اردن است.
3- او از سال 170 تا 193 ه. ق خلیفه بود و پنجمین خلیفه عباسی است.
4- مروج الذهب، ج 4، ص 403؛ تاریخ خلیفه، صص 458- 448.
5- الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 109.
6- الکامل، ج 6، ص 120.
7- همان، ص 121.
8- همان، صص 147- 146.

ص: 341
بخشش‌های او در حرمین بالغ بر هزارهزار و پنجاه‌هزار دینار شد و در کعبه میان خود و پسرانش امین و مأمون، عهد و پیمان بست (1) و در سال 188 ه. ق اموال فراوانی تقسیم کرد.
ابن‌اثیر می‌گوید: به گفته برخی این آخرین حج وی بود. (2) او آخرین خلیفه‌ای است که از عراق به حج رفت.
در سال 199 ه. ق مردم بدون امام در عرفه توقف کردند و بدون خطبه، نماز خواندند. علت آن نیز از این قرار بود که ابوالسرایا از مبلغین ابن‌طباطبا (3)، حسین افطس را برای استیلا بر مکه، گسیل داشت و او در موسم حج، در آن جا ماند. وقتی هنگام حج رسید والی مکه داوود بن عیسی بن موسی بن محمد بن علی بن عبداللَّه بن عباس با همراهانی از طرفداران بنی‌عباس به رغم توان نبرد و جنگ با او، مکه را ترک گفت و نوشته‌ای از طرف مأمون در تولیت پسرش محمد بن داوود برای نماز حج گزاران، جعل کرد و به او گفت: خارج شو و در منی برای مردم نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا بخوان و در آن جا بمان و نماز صبح را اقامه کن و آن گاه از راه مشاش بیا تا در بستان ابن‌عامر، به من ملحق شوی. او نیز چنین کرد و هنگامی که در روز عرفه، خورشید غروب کرد، گروهی از مردم مکه برای اقامه نماز، ازدحام کردند و از قاضی مکه خواستند که برای مردم خطبه بخواند و نماز بگذارد.
قاضی پرسید: در این صورت، برای چه کسی دعا کنم؟ [خطبه به نام چه کسی بخوانم؟] اینان که فرار کردند و آنان هم در آستانه ورود هستند. به او گفته شد: برای کسی دعا نکن. اما او نماز نخواند. مردی را آوردند و او برای مردم نماز اقامه کرد، ولی خطبه نخواند. پس از آن در عرفه توقف کردند و بدون امام، از آن جا کوچ کردند. وقتی افطس

1- الکامل، ج 6، ص 173.
2- همان، ص 190.
3- از رهبران و مبلغان شیعه که در سال 199 ه. ق در بیست و شش سالگی وفات یافت.

ص: 342
از خالی شدن مکه از بنی‌عباس، آگاه شد، اندکی پیش از غروب همراه با حدود ده نفر از یارانش وارد مکه شد؛ آنها طواف و سعی کردند و سپس رهسپار عرفه شدند و یک شب آن جا ماندند و به مزدلفه آمدند. حسین [افطس] نماز صبح را به جماعت اقامه کرد و مردم را به سوی منی روانه کرد و در ایام حج در آن جا ماند و پس از آن به مکه آمد و آن چه را که در مورد والیان مکه بیان کردیم، انجام داد.
در سال 200 ه. ق حاجیان، بستان ابن‌عامر (1) را غارت کردند و علتش هم آن بود ابراهیم بن موسی بن جعفر صادق علیه السلام برادر علی بن موسی الکاظم علیه السلام پس از استیلا بر یمن در این سال، مردی از فرزندان عقیل بن ابوطالب را همراه لشکریانی برای حج گزاردن برای مردم به مکه فرستاد؛ او نیز حرکت کرد و به بستان ابن‌عامر رسید. به او گفتند که ابواسحاق معتصم به اتفاق گروهی از فرماندهان از جمله حمدویة بن علی بن عیسی بن ماهان- که حسن بن سهل او را به عنوان کارگزار یمن، منصوب کرده بود- به حج رفته است. مرد عقیلی دانست که توان رویارویی با آنها را ندارد، لذا در بستان ابن‌عامر، باقی ماند و کاروانی از حجاج را که پوشش کعبه و عطر آن همراهشان بود، مورد چپاول قرار داد و کالاهی بازرگانی و پوشش کعبه و عطر آن را برای خود برداشت و حُجاج، چپاول شده وارد مکه شدند.
معتصم در این باره با یارانش مشورت کرد. جلودی گفت: این کار را به من واگذار کن. او یکصد نفر برگزید و به سراغ مرد عقیلی رفت و صبح به او رسید و با او و یارانش جنگ کرد. آنها شکست خوردند و بیشترشان اسیر شدند. [جلودی] پوشش کعبه و اموال تجار را جز آن چه فراریان با خود برده بودند بازستاند. اموال باز پس گرفته را آورد و اسیران را ده ضربه شلاق زد و سپس آزادشان کرد. آنها به یمن بازگشتند و از فرط گرسنگی از مردم گدایی می‌کردند و بیشترشان در راه مردند. بستان ابن‌عامر نیز همچنان که بیان شد در بطن نخله قرار داشت. (2) در سال 228 ه. ق مردم عرفه با گرمای شدیدی مواجه بودند، اما یک ساعت پس از آن باران بارید، پس از آن گرمای شدید، سرما بسیار شدت گرفت و در جمره عقبه کوه

1- بستان ابن‌عامر نزدیک مزدلفه است.
2- همه این حوادث در الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 314- 306 آمده است.

ص: 343
ریزش کرد و گروهی از حجاج کشته شدند. (1) همچنین در سال 251 ه. ق مردم نه شب و نه روز در عرفه، توقف نکردند و گروه بسیاری نیز کشته شدند و علتش این بود که اسماعیل بن یوسف علوی- که در باب والیان مکه از وی یاد شد- به عرفه آمده بود و محمد بن اسماعیل بن عیسی بن منصور، ملقب به کعب البقر و نیز عیسی بن محمد مخزومی که هر دو را معتزّ به مکه اعزام داشته بود، در عرفه بودند. بنا بر این با آنها در گیر شد و جنگید و حدود هزار و یکصد نفر از حجاج به قتل رسیدند. مردم غارت شدند و به مکه فرار کردند و در عرفه وقوف نکردند و اسماعیل و یارانش در آن جا ماندند. (2) از دیگر رویدادها این که در سال 262 ه. ق مردم از آن بیم داشتند که حج آنها باطل شود، زیرا در این سال در روز ترویه میان قصاب‌ها و آردفروش‌ها در مکه درگیری روی داد و مردم نگران بطلان حج خود شدند، ولی طرفین درگیری دست از نبرد کشیدند تا مردم حج را به اتمام رسانند. در این میان نوزده مرد کشته شدند. (3) در سال 266 ه. ق اعراب پوشش کعبه را به غارت بردند و قسمتی از آن به صاحب الزنج رسید و حاجیان سختی و مشقت فراوان دیدند. (4) همچنین در سال دویست و شصت و نه، جنگی میان حاجیان مصری و یاران احمد بن طولون از یک سو؛ و یاران عراقی ابواحمد موفق از سوی دیگر در گرفت که پیروزی از آن یاران موفق بود (5) که پیش از این به طور مفصل در باب والیان مکه، به این حادثه، اشاره شد.
در دوازدهم ذی‌الحجه سال دویست و نود و پنج، برخوردی میان عجّ بن حاج و سربازان در منی اتفاق افتاد و گروهی از ایشان کشته شدند، زیرا آنها برای بیعت با مقتدر،

1- الکامل، ج 7، ص 9.
2- مروج الذهب ج 4، ص 406؛ الکامل فی التاریخ، ج 7، صص 166- 165.
3- الکامل، ج 7، ص 306.
4- همان، ص 335.
5- همان، ص 397.

ص: 344
سهم خود را طلب می‌کردند. مردم به بستان ابن‌عامر گریختند، حاجیان نیز در بازگشت، گرفتار تشنگی شدید شدند و گروهی از ایشان جان باختند و حکایت شده که یکی از حجاج در کف دستش بول می‌کرد و آن را می‌نوشید. (1) به گفته عتیقی در سال‌های سیصد و چهارده و سیصد و پانزده و سیصد و شانزده از ترس قرمطی‌ها هیچ‌کس از عراق به حج نرفت. او یادآور شده که در این سال‌ها، حج در مکه بر قرار بوده و آنها یعنی اهل مکه در سال سیصد و چهارده با آسایش بیشتری حج به جا آوردند. (2) همچنین در سال سیصد و هفده، مردم از بغداد با منصور دیلمی به حج رفتند و در راه از [گزند] قرمطی آسوده بودند ولی قرمطی در مکه، به‌آنها رسید ودر کشتار و اسارت آنان، دریغ نکرد و در کعبه و مکه، کارهای زشتی انجام داد و گروهی از اهل تاریخ، وقایع این سال را ذکر کرده‌اند و از جمله ابو عبید بکری در کتاب خود «المسالک و الممالک» مطالبی را بیان کرده که در جای دیگر، نیامده است، او می‌گوید: ابوطاهر قرمطی در روز دوشنبه هفت روز گذشته از ذی‌حجه سال سیصد و هفده، همراه با هفتصد تن از مردان خود به مکه آمد و در مسجدالحرام حدود یک‌هزار و هفتصد تن زن و مرد را که به پرده‌های کعبه متوسل شده بودند، از دم تیغ گذراند. و [آب] زمزم را [با انداختن اجساد ایشان] آلوده کرد و سطح مسجدالحرام و اطراف آن، از کشته‌ها پوشیده‌شد و در خیابان‌ها و دره‌های مکه نیز خراسانی‌ها و مغربی‌ها و دیگران، نزدیک به سی‌هزار نفر را کشت و همین تعداد از زنان و کودکان را به اسارت گرفت و شش روز در مکه باقی ماند و در آن سال هیچ کس در عرفه، توقف نکرد و مناسک حج را نیز انجام نداد و این همان سالی است که به آن «سنه الحامی» می‌گویند. زیورآلات کعبه نیز برداشته شد و پرده‌های آن دریده گردید و پرده‌داران مسجدالحرام حمل مقام [ابراهیم علیه السلام] را بردند و آن را در یکی از دره‌های مکه پنهان کردند و وقتی [قرمطی] آن را نیافت، خشمگین شد، زیرا به

1- الکامل، ج 7، ص 397.
2- همان، ج 8، ص 12 و 11.

ص: 345
دنبال آن آمده بود، از این رو با ناراحتی بیشتر به سراغ حجرالاسود رفت و آن را از جا کند. [بکری] در بیان تاریخ از جا کندن حجرالاسود، مطالبی را که در اخبار حجرالاسود بیان کردیم، آورده و می‌گوید: ولی او ناودان را که از طلا بود، بر نداشت علتش هم این بود که هیچ کدام از قرمطی‌هایی که بر پشت بام کعبه رفته بودند، نتوانستند آن را از جای برکنند و به پشت یکی از آنها که در صدد کندن آن بر آمده بود، نیزه‌ای اصابت کرد و به هلاکت رسید. وی در ادامه می‌گوید: خداوند قرمطی را به بیماری جسمی مبتلا کرد و عذابش به درازا کشید و زجر فراوان دید و مایه عبرت دیگران شد. (1)و اما سخن عتیقی مبنی بر این که در این سال، هیچ کس از عراق به حج نرفت، جای تأمل دارد، زیرا اگر منظورش از عراق، عراق عجم باشد که با سخن پیش گفته ذهبی که «در خیابان‌ها و دره‌های مکه نزدیک به سی‌هزار نفر از خراسانی‌ها و مغربی‌ها و دیگران را از دم تیغ گذراند» منافات دارد که این خود دلیل بر حج گزاردن اهالی خراسان است که از عراق عجم می‌باشند، و اگر مراد وی عراق عرب است که با گفته ابن‌اثیر، متناقض است، زیرا او در اخبار مربوط به سال سیصد و هفده می‌گوید: منصور دیلمی در این سال برای مردم حج گزارد و آنان را از بغداد، به مکه آورد و لذا در راه، در امان بودند و ابوطاهر قرمطی در روز ترویه در مکه، به سراغ آنها آمد و اعمال ناپسند را که در مکه انجام داد- به شرحی که گفته شد- بیان می‌کند.
در سال سیصد و نوزده، بنا به گفته ذهبی در «تاریخ الاسلام» کاروان عراق به حج عزیمت نکرد.
در سال سیصد و بیست، بنا به گفته عتیقی و ذهبی، از عراق حجی صورت نگرفت؛ عتیقی یادآور شده که در این سال مردمی از اهل مغرب و یمن به حج آمدند.

1- در این باره نگاه کنید به: الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 8- 207. تاریخ الاسلام ذهبی حوادث سال 317، العبر ج 2، ص 167، دول الاسلام، ج 1، ص 192، عیون الحدائق ق 1، ج 4، ص 348، تجارت الامم، ج 1، ص 201، تکمله تاریخ الطبری، 62. تاریخ اخبار القرامطه، ص 54، إتعاظ الحنفا، ج 1، ص 182. نهایة الادب 23/ 83. المنتظم ج 6، ص 4- 222. مروج الذهب ج 4، ص 408، النجوم الزاهرة 3/ 5- 224، البدایة والنهایة ج 11/ ص 1- 160. منذرات الذهب، ج 2، ص 274، المختصر فی اخبار البشر، ج 2، ص 74.

ص: 346
در سال سیصد و بیست و سه بنا به گفته عتیقی و ابن‌اثیر، به دلیل وجود قرمطی در جاده- در فاصله قادسیه تا کوفه- حج از بغداد لغو شد. (1) در سال سیصد و بیست و چهار بنا به گفته عقیقی، عراقیان به حج نرفتند.
بنا به آن چه عتیقی و ذهبی گفته‌اند در سال سیصد و بیست و پنج از عراق انجام نشد.
و نیز بنا به گفته ذهبی در سال سیصد و بیست و شش حج از عراق صورت نگرفت.
عتیقی در باره اخبار این سال می‌گوید: از بغداد گروه اندگی از حجاج پیاده به حج رفتند گروهی از اعراب نیز مرکب‌هایی کرایه کردند و در مکه سر بریدند و حج کردند و از راه شام بازگشتند و گروهی از ایشان، میانه راه بازگشتند.
در سال سیصد و سی و دو بنا به گفته عتیقی (2) به دلیل دور بودن «متقی» از عراق و وجود آشوب، حج از عراق صورت نگرفت.
همچنین بنا به گفته عتیقی در سال سیصد و سی و چهار، انجام شد و نیز بنا به گفته ذهبی در «تاریخ الاسلام» در سال‌های سیصد و سی و پنج (3) و سیصد و سی و هفت و سیصد و سی و هشت کسی از عراق به حج نرفت ولی عتیقی، خلاف این را آورده و گفته است: در سال‌های [سیصد و] سی و پنج، سی و هفت و سی و هشت و سی و نه، عمر بن یحیی علوی با تولیت از سوی سلطان، برای مردم حج گزارد. در سال سیصد و چهل و یک یا یکسال پیش از آن بنا به گفته عتیقی میان حجاج عراقی و مصری در مورد خواندن خطبه در مکه، برخوردی روی داد. وی می‌گوید: در سال سیصد و چهل و یک، احمد بن فضل بن عبدالملک از مکه، برای مردم حج گزارد. اهالی مصر به ریاست عمر بن حسن بن عبدالعزیز، با او مخالفت کردند و [امامت] نماز برای احمد بن فضل، تأیید شد.
امیر الحاج عراق، عمر بن یحیی علوی بود و میان عمر بن یحیی علوی و ابن حسین محمد بن عبیداللَّه علوی که به حج آمده بود از یک سو؛ و مصری‌ها، از دیگر سو، نبرد سختی

1- الکامل، ج 8، ص 311، المنتظم، ج 6، ص 276.
2- المنتظم، ج 6، ص 336.
3- در ایام خلافت المطیع پسرعموی مستکفی عباسی 363- 334 ه.

ص: 347
درگرفت و احمد بن فضل بن عبدالملک بر فراز صندوق‌هایی که قرار داده بودند، به منبر رفت؛ زیرا مصری‌ها منبر عرفه را به سرقت برده بودند، حج را نیز عمر بن حسن عبدالعزیز همراه با ترک‌ها و مصری‌ها برگزار کرد. (1) بنا بر گفته مسبحی، این واقعه در سال سیصد و چهل اتفاق افتاده، زیرا در اخبار مربوط به این سال، می‌گوید: احمد بن عمر بن یحیی علوی، برای عراقی‌ها حج گزارد و احمد بن فضل بن عبدالملک هاشمی خطبه خواند و برای مصری‌ها نیز ابوحفص عمر بن حسن بن عبدالعزیز، حج به جای آورد؛ این سال، سال اختلاف بود و فتنه و آشوبی در مکه به پا شد. مورخ دیگری نیز ذکر کرده که این حوادث در سال سیصد و چهل و یک، اتفاق افتاده است. زیرا در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: در این سال، میان یاران معزّالدوله و یاران ابن‌طُغج، جنگی به وقوع پیوست و پیروزی از آن یاران معزّ الدوله بود.
به گفته ابن اثیر همین امر در سال‌های [سیصد و] چهل و دو چهل و سه نیز اتفاق افتاد. وی در اخبار سال سیصد و چهل و دو می‌گوید: در این سال ابوالحسن محمد بن عبداللَّه علوی و ابوعبداللَّه احمد بن عمر بن یحیی علوی، حجاج را به حج بردند و میان آنها و لشکریان مصری از یاران ابن‌طُغج، جنگ سختی در گرفت و آن دو پیروز شدند و برای معزالدوله در مکه، خطبه خوانده شد وقتی آنها از مکه خارج شدند، لشکریان مصری تعقیبشان کردند و با آنها درگیر شدند و پیروز گشتند. (2) همچنین وی در اخبار سال سیصد و چهل و سه می‌گوید: در این سال در مکه جنگی میان یاران معزالدوله و یاران مصری ابن‌طغج، رویداد و پیروزی از آن یاران معزالدوله بود و در مکه و حجاز به نام رکن‌الدوله و معزالدوله و پسرش عزالدوله بختیار و پس از آنها برای ابن‌طغج، خطبه خواندند. (3) به گفته مسبحی، برخوردی که میان دو گروه افتاد در سال [سیصد و] چهل و سه بوده و دیگران نیز همین نکته را تأیید کرده‌اند. مسبحی علاوه بر این، در اخبار مربوط به سال [سیصد و]

1- المنتظم، ج 6، ص 371- 370.
2- الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 506.
3- الکامل، ج 8، ص 509.

ص: 348
چهل و سه می‌گوید: در این سال نیز جنگ شدیدی میان یاران معزالدولة بن بویه و اخشید بن محمد بن طغج حاکم دیار مصر، در گرفت و یاران معزالدوله، یاران اخشید را از نمازگزاردن در منی و خطبه خواندن منع کردند و در عوض یاران اخشید نیز مانع از ورود یاران معزالدوله به مکه و طواف ایشان شدند.
گویند که در تمامی منابر مکه و حجاز، برای کافور اخشیدی حاکم مصر دعا می‌شد این مطلب را ملک مؤید حاکم حماة یادآور شده است (1) و ظاهر امر آن است که دعا برای کافور در مکه در سال سیصد و پنجاه و پنج بوده، زیرا او در این سال، پس از فوت فرزند استادش علی بن محمد بن طغج اخشیدی، عهده‌دار سلطنت گردید و او در زمان سلطنت فرزند استاد مذکور و نیز در ایام سلطنت برادرش ابوالقاسم او نجور یعنی محمود بن محمد بن طغج عهده‌دار اداره امور مملکت بود و چه بسا در زمان سلطنت هر دوی آنها به دلیل این که اداره مملکت را بر عهده داشته است، برایش دعا خوانده می‌شد.
بنا به‌گفته ذهبی (2)، در سال سیصدوپنجاه و هفت، کسی از شام و مصر، به حج نرفت.
و نیز در سال سیصد و پنجاه و هشت به نام معزّ بن تمیم معد بن منصور عبیدی حاکم مصر در مکه و مدینه و یمن، خطبه خوانده شد و نام بنی‌عباس حذف گردید و یکی از امرای حج از مصر، اموال زیادی در حرمین‌توزیع کرد؛ این‌مطالب را صاحب «المرآة» ذکر کرده ویادآور شده که در این سال سردسته طالبی‌ها (3) از بغداد، برای مردم حج گزارد.
بنا به گفته ابن‌اثیر، در سال سیصد و پنجاه و نه (359) خطبه در مکه به نام المطیع للَّه (4) و قرمطی‌های هجری بوده و در مدینه برای معزّلدین اللَّه علوی (5) خطبه خوانده شد و ابواحمد موسوی پدر شریف رضی نیز در خارج از مدینه برای مطیع‌للَّه (6) خطبه خواند.

1- المختصر فی تاریخ البشر، ج 2، ص 107.
2- تاریخ الاسلام حوادث 357 ه ص 13.
3- او ابواحمد موسوی پدر [سید] مرتضی است تاریخ الاسلام حوادث سال 358 ص 13.
4- خلافت وی از سال 334 تا سال 363 هجری بود.
5- فاطمی بوده و امیر و خلیفه مصر بود و در سال 365 وفات یافت.
6- الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 612.

ص: 349
صاحب «المرآة» یادآور شده که در این سال برای مطیع و سپس برای هجری‌ها توسط ابواحمد نقیب موسوی خطبه خوانده شد. او یادآور شده که وی در سال سیصد و هشت برای مردم حج گزارد که با گفته عتیقی در مورد عدم برگزاری حج در این سال و سال [سیصد و] پنجاه و نه (359) مغایرت دارد، زیرا گفته است: در سال [سیصد و] پنجاه و نه از عراق و در سال سیصد و شصت از عراق و مشرق به دلیل اختلافی که از سوی قرمطی‌ها واقع شد، حج برگزار نگردید و هیچ کس از این نواحی، به حج نرفت (1) و در مکه و حجاز تا سال سیصد و شصت و سه خطبه به نام المطیع للَّه‌خوانده می‌شد.
همچنین در سال سیصد و شصت و سه در ایام مراسم حج به نام المعزلدین اللَّه حاکم مصر، خطبه خوانده شد. (2) در این سال بنی‌هلال و گروهی از اعراب، با حاجیان به نبرد برخاستند و بسیاری از ایشان را به قتل رساندند و زمان حج تنگ شد و حج باطل گردید و تنها کسانی که همراه شریف ابواحمد موسوی پدر سید رضی به سمت مدینه رفتند، در امان ماندند و حجشان کامل گردید. (3) در سال سیصد و شصت و چهار حج عراقیان به رغم رسیدن حاجیان عراق به مکه، باطل شد، زیرا به دلیل گرفتاری که در راه برای حجاج پیش آمد، نتوانستد هنگام مناسک خود را برسانند لذا راه خود را به سوی مدینه کج کردند و در آن جا ماندند. ابن‌اثیر در این مورد مطلبی به این مضمون دارد (4)، ولی عتیقی در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: در سال سیصد و شصت و چهار ابن‌قمر بزرگ قرمطی‌ها برای مردم حج گزارد. (5) همچنین به گفته عتیقی، در سال سیصد و شصت و پنج نیز حج زائران عراق و

1- نگاه کنید به المنتظم، ج 7، ص 53.
2- الکامل، ج 8، ص 647.
3- همان، ص 647.
4- همان، ص 661، المنتظم، ج 7، ص 74.
5- نگاه کنید به: المنتظم، ج 7، ص 76.

ص: 350
مشرق، به دلیل وجود آشوب در آن جا، باطل شد. در سال سیصد و شصت و پنج بنا به گفته صاحب «مرآة» یک نفر علوی از سوی عزیز بن معزّ عبیدی حاکم مصر، برای مردم حج گزارد (1) و در مکه و مدینه، به نام او خطبه خواند. مورخ دیگری نیز همین مطلب را یادآور شده افزوده که در این سال، عزیز لشکریانی فرستاد که مکه را به محاصره در آوردند و بر اهالی آن تنگ گرفتند.
و دیگر این که در سال سیصد و شصت و شش، جمیله دختر ناصر الدوله ابو محمد حسن بن عبداللَّه بن حمدان محبی حج به جا آورد که ضرب‌المثل شد، زیرا در کاروان او تعداد چهارصد محمل هم‌رنگ و هم‌شکل وجود داشت که مردم نمی‌دانستند او در کدام یک از آنها، نشسته است؛ او ساکنان حرمین را جامه‌های بسیار عطا کرد و اموال بسیاری میان ایشان تقسیم کرد و وقتی چشمش به کعبه افتاد، ده‌هزار دینار از سکه‌های ضرب شده به نام پدرش را نثار کعبه کرد.
گروهی از اهل اخبار، به حج این زن اشاره کرده‌اند، از جمله ذهبی در اخبار سال سیصد و شصت و شش می‌گوید: در این سال، جمیله دختر ملک ناصرالدولة بن حمدان به حج رفت و او زبان‌زد شد، چرا که او ساکنان حرمین را بی‌نیاز کرد و گفته شده است که تعداد چهارصد محمل با او بود که معلوم نبود در کدام‌یک، نشسته است، زیرا تمام آنها از نظر زیبایی و آراستگی، یکسان بودند. او به هنگام ورود به کعبه، ده‌هزار دینار، صله داد.
دیگری نیز در باره حج او می‌گوید: تعداده ده‌هزار شتر و یک هزار پیرمرد او را همراهی می‌کردند وی به مردم از انواع خوردنی و آشامیدنی عطا کرد و از سر تا سر زمین، هم‌زمان با او، حج به جا آوردند و در مکه بیست هزار دینار انفاق کرد و زنان و مردان علوی را با هم وصلت داد و در مدینه نیز همین مبالغ را انفاق کرد. ذهبی در ادامه می‌گوید: گفته‌اند که او در این حج، یک میلیون و یکصد و پنجاه هزار دینار، خرج کرد و وقتی به بغداد باز گشت، عضدالدولة بن بویه، اموالش را مصادره نمود و در صدد بر آمد او را به سوی خود فراخواند؛ او [جمیله] نیز همراه با فرستادگانش بیرون شد و نیرنگی به

1- المنتظم، ج 7، ص 81- 80.

ص: 351
کار بست و خود را به دجله انداخت. او پارساترین و عابدترین مردم بود و بسیار می‌گریست و به نماز شب می‌ایستاد و پای موعظه‌ها می‌نشست و بسیار صدقه می‌داد. (1) بنا به گفته ابن‌اثیر، در سال سیصد و شصت و هفت العزیز باللَّه علوی حاکم مصر و افریقا، امیری را برای امارت حج مردم، روانه کرد و خطبه در مکه به نام او خوانده می‌شد، امیر الحاج نیز بادیس بن زیری برادر یوسف بالکین جانشین وی در افریقا بود که وقتی به مکه رسید، دزدان به سراغش آمدند و به او گفتند: پنجاه‌هزار درهم به تو می‌دهیم تا کاری به ما نداشته باشی. بادیس به آنها گفت: بسیار خوب، این کار را می‌کنم، همگی بیایید تا قراردادی با شما منعقد کنم. آنها که سی و چند نفر بودند، آمدند. گفت:
آیا کس دیگری هم باقی مانده است؟ سوگند خوردند که کس دیگری باقی نمانده است.
او نیز دست همه آنها را برید.(2) همچنین در سال سیصد و هفتاد، در مکه و مدینه به نام حاکم مصر عزیز عبیدی- به جای طائع عباسی (3)- خطبه خوانده شد. این مطلب را صاحب المرآة و ابن‌اثیر بیان کرده‌اند، ولی ابن‌اثیر نامی از طائع نبرده است. (4) بنا به گفته صاحب «المرآة» در اخبار سال سیصد و هشتاد، ابوعبدللَّه احمد بن محمد بن عبیداللَّه علوی، به نیابت از سوی شریف احمد موسوی، بر مردم حج گزارد. (5) از سال سیصد و هفتاد و یک به علت وجود درگیری و فتنه و اختلاف میان عراقی‌ها و مصری‌ها، کسی از عراق به حج نرفت و گفته شده که آنها در سال‌های [سیصد و] هفتاد و دو و سیصد و هفتاده و هشت، با ابوالفتح علوی حج گزاردند. عتیقی مطلبی مخالف با

1- نگاه کنید به: منتظم، ج 7، ص 84، تاریخ الاسلام حوادث 366 ه.، ص 11. البدایه والنهایه، ج 11، ص 287. النجوم الزاهره، ج 4، ص 7- 126. دول الاسلام، ج 1، ص 7- 226. العبر، ج 2، ص 340. شذرات الذهب، ج 3، ص 55.
2- الکامل فی التاریخ، ج 8، ص 694.
3- فرزند مطیع عباسی است که از سال 364 تا 381 هجری، خلافت کرد.
4- المنتظم، ج 7، ص 105، الکامل، ج 9، ص 9.
5- همان، ص 153.

ص: 352
این آورده و گفته است: در سال‌های سیصد و هفتاد و دو تا سه و هفتاد و نه نیز در سال سیصد و هشتاد، ابوعبداللَّه احمد بن محمد بن یحیی بن عبیداللَّه علوی امارت حاج را برعهده داشت.
بنا به گفته ابن‌اثیر (1) در سال سیصد و هشتاد و چهار، کسی از عراق و شام، به حج نرفت. وی در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: در این سال حجاج از ثعلبیه (2) بازگشتند و کسی از شام و عراق، حج نگزارد. علت بازگشت آنها نیز این بود که اصفر، امیر اعراب به آنها رسید و گفت: درهم‌هایی که دو سال پیش، سلطان فرستاده بود، از جنس نقره یا پوششی از طلا است. وی معادل آنها را طلب کرد و مکاتبه و رفت و آمدهایی صورت گرفت و وقت حجاج سپری شد و زمان حج گذشت و آنها بازگشتند.
همچنین ذهبی در اخبار مربوط به این سال آورده است: به طور معمول، کسی از عراق و شام و یمن به حج نرفت و تنها اهل مصر از مصر، حج به جا آوردند. (3) بنا به گفته عتیقی، در سال سیصد و نود و دو، حج به جا آورده نشد. وی می‌گوید:
در سال سیصد و نود و دو، به دلیل دور بودن سلطان و اختلاف میان اعراب، حج باطل شد.
همچنین در سال سیصد و نود و سه از ترس اصفر اعرابی، کسی از عراق به حج نرفت. این مطلب را صاحب «المرآة» و دیگران نقل کرده‌اند، اما عتیقی مطلب دیگری را نقل کرده و گفته است: در سال [سیصد و] نود و سه و نود و چهار، ابوحارث بن محمد بن عمر بن یحیی علوی، برای مردم حج گزارد. (4) در سال سیصد و نود و شش، در مکه و مدینه بنا بر روال آن سال‌ها، خطبه به نام

1- الکامل، ج 9، ص 105.
2- ثعلبی منسوب به ثعلبة بن مالک و یا بنا بر قولی منصوب به ثعلبة بن عمرو و مزیقاء ابن عامر بن‌ماءالسماء از منزل‌های راه مکه است مراصد الاطلاع 1- ص 296.
3- تاریخ الاسلام حوادث سال 384 ص 302.
4- المنتظم ج 7، ص 227.

ص: 353
حاکم فرمانروای مصر (1) خوانده شد و مردم فرمان یافتند که وقتی نام وی در حرمین آورده می‌شود، برخیزند. در مصر و شام نیز چنین عادتی مرسوم شده بود. (2) همچنین در سال سیصد و نود و هفت، به رغم رهسپار شدن کاروان‌های عراقی به سوی مکه، ابن‌جراح آنان را در ثعلبیه متوقف کرد و از آنان باج‌خواهی نمود، لذا موفق به انجام حج نشدند و چون فرصتی نمانده بود، به بغداد بازگشتند ولی اهل مصر به حج رفتند و حاکم، پوشش کعبه و اموالی برای اهالی حرمین فرستاد. این مطالب از سوی صاحب «المرآة» و دیگران، ذکر شده است. (3) بنا به گفته صاحب «المرآة» در سال سیصدو نود و هشت، کسی از اهل عراق، حج به جا نیاورد.
همچنین بنا به گفته عتیقی، در سال چهارصد و یک نیز اهل عراق از حج بازماندند و به بغداد بازگشتند.
و نیز به گفته عتیقی، در سال چهارصد و سه نیز اهل عراق از حج بازماندند، زیرا مردی از قرامطه به نام ابوعیسی مشفقی و نایر خویلدی و گروهی از اعراب به اطراف کوفه آمدند و آن را محاصره کردند و پس از مدتی رهایشان ساختند. ولی فرصت حج تنگ شد و حجاج از کوفه به بغداد بازگشتند. (4) بنا به گفته عتیقی، در سال چهارصد و شش نیز به دلیل ناامنی راه‌ها و استیلای بر آن جا حج باطل شد. در سال چهارصد و هفت نیز به دلیل تأخیر در ورود اهالی خراسان، آنان از حج بازماندند. (5) همچنین بنا به گفته صاحب المرآة و دیگران، در سال چهارصد و هشت نیز کسی از اهل عراق حج به جا نیاورد.

1- از سال 386 تا 411 بر مصر فرمانروایی کرد.
2- المنتظم، ج 7، ص 230.
3- همان، ص 234.
4- همان، ص 261- 260.
5- همان، ص 276.

ص: 354
و نیز بنا به گفته عتیقی در سال چهارصد و نه (1) حج باطل شد [مردم] همراه با عمر بن مسلم برای حج خارج شدند. در فاصله «قصر» و «حاجر» گروهی از اعراب بر سر راهشان قرار گرفتند و مالیات افزون بر آن چه گرفته بودند، می‌خواستند آنها نیز از «قصر» بازگشتند و در آن سال، حجی انجام نشد. در سال چهارصد و ده نیز به دلیل تأخیر در ورود اهالی خراسان و عدم حضور ایشان، حج انجام نشد. (2) و در سال چهارصد و یازده نیز به علت تأخیر خراسانی‌ها، حج برگزار نشد. صاحب «المرآة» نیز مطلبی در تأیید این مطلب ذکر کرده است.
همچنین به گفته عتیقی، در سال چهارصد و سیزده نیز به علت تأخیر خراسانی‌ها، حج باطل اعلام گردید. (3) در سال چهارصد و چهارده نیز در مکه، فتنه‌ای برپا شد که طی آن گروهی از حجاج مصری کشته شدند و اموال آنها به یغما رفت و یکی از ملحدین به حجرالاسود جسارت کرد و چماقی بر آن کوفت. این حادثه را گروهی از اخبار از جمله ابن‌اثیر، باز گفته‌اند. او در اخبار مربوط به سال چهارصد و چهارده تحت عنوان «فتنه‌ای که در این سال در مکه به وقوع پیوست» می‌گوید: اولین روز بعد از عید قربان، جمعه بود، مردی از انصار در حالی که با دستی شمشیر و با دست دیگر گرزی آهنین برداشته بود، پس از تمام شدن نماز جماعت، برخاست و قصد حجرالاسود کرد و دستش را به آن رساند و سه بار با گرز بر آن کوفت و گفت: تا کِی باید حجرالاسود و محمد صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام، مورد پرستش قرار گیرند؟ کسی نباید مانع کار من شود؛ من در پی آنم که کعبه را ویران کنم بسیاری از حضار ترسیدند و عقب کشیدند و چیزی نمانده بود که فرار کنند، ولی مردی به او رسید و با خنجر ضربه‌ای بر او زد که موجب هلاکت او شد. مردم او را قطعه‌قطعه کرده و سوزاندند و گروهی نیز به اتهام همکاری با او کشته و سوزانده شدند و بدین ترتیب

1- در دوره خلافت القادر عباسی 422- 381 ه.
2- منتظم، ج 7، ص 294.
3- همان.

ص: 355
آشوبی به پا خاست و ظاهراً بیش از بیست نفر- علاوه بر کشته‌هایی که شمرده نشدند- به قتل رسیدند. مردم در آن روز مغربی‌ها و مصری‌ها و دیگران را در راه منی به شهرهایشان، مورد چپاول قرار دادند و در آن اوضاع نابسامان، چهار نفر از دوستان آن مرد را دستگیر کردند و آنها اعتراف کردند که یکصد نفر هستند، سپس آن چهارنفر را گردن زدند. (1) ذهبی این حادثه را در شمار حوادث سال چهارصد و سیزده ذکر کرده و آن را از ابن‌اثیر از محمد بن علی بن عبدالرحمن علوی نقل کرده و داستان را به مضمونی که ابن‌اثیر ذکر کرده، باز گفته افزوده که ده تک‌سوار بر در مسجدالحرام منتظر بودند تا به کمک مرد مهاجم به حجرالاسود بیایند. وی آورده است که مرد مهاجم، بلند قامت و تنومند و سرخ چهره و موبور بود و از هلال بن محسن نقل کرده که آن مرد، از جمله کسانی بود که حاکم عبیدی آنها را فریب داده و دینشان را فاسد کرده بود. برخی نیز گفته‌اند که گویا این حادثه در سال چهارصد و شصت و اندی اتفاق افتاده که قطعاً نادرست است و در خبری که به این مطلب اشاره شده آمده که قاتل فرد مهاجم به حجرالاسود، مردی از اهل یمن و از قبیله سکاسک بوده است.
بنا به گفته عتیقی، در سال چهارصد و پانزده و پس از آن تا سال چهارصد و بیست و سه، اهل عراق حج به جا نیاوردند و علت آن، نرسیدن اهالی خراسان بود، گو این که عتیقی در خصوص سال چهارصد و بیست و یک، می‌گوید: کاروان بزرگی از اعراب از کوفه به حج رفتند و در آخر محرم، همگی سالم به کوفه بازگشتند. وی در مورد سال چهارصد و بیست و دو می‌گوید: گروهی پیاده از کوفه به حج رفتند و شمار زیادی از ایشان در راه، جان باختند. ذهبی مطلبی در تأیید این گفته نقل کرده، اما در مورد سال‌های چهارصد و پانزده و بیست و دو چیزی نمی‌گوید.
همچنین بنا به گفته عتیقی، در سال چهارصد و بیست و سه (2) اهل خراسان و عراق

1- الکامل، ج 9، ص 324 و 333. ابن الجوزی این فاجعه را در سال 413 ه دانسته است ج 8، ص 8.
2- در ایام خلافت قائم‌مقام قادر عباسی 468- 422 ه و فرمانروایی ظاهر فاطمی بر مصر 437- 411 ه.

ص: 356
حج به جا نیاوردند و خراسانی‌ها بازگشتند. آنها در آخر شوال به بغداد وارد شدند، اما خروج ایشان به تأخیر افتاد و تا پایان ذی‌القعده [در بغداد] ماندند و سپس به خراسان بازگشتند و تنها تعداد اندکی، پیاده به حج رفتند.
ذهبی در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: پوشش کعبه و صدقات و هدایایی برای امیر مکه رسید (1) و کاروان عراقی‌ها به دلیل ناامنی راه، حج به جا نیاوردند. ابن‌اثیر در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: اعراب، حجاج بصره را مورد حمله قرار دادند و اموال آنها را غارت کردند. اما مردم از دیگر مناطق- به جز عراق- به حج رفتند. (2) و نیز بنا به گفته عتیقی به دلیل نرسیدن اهالی خراسان حج در سال چهارصد و بیست و چهار باطل شد و تعداد اندکی پیاده عزیمت کردند و به مرمت راه‌ها پرداختند. و می‌گوید: در سال چهارصد و بیست و پنج نیز حج باطل شد و عراقی‌ها و مصری‌ها از ترس بیابان و کویر، به حج نرفتند و مردم بصره همراه محافظ به حج رفتند که مورد خیانت و غارت قرار گرفتند. (3) همچنین در سال چهارصد و بیست و شش کسی از مردم عراق و خراسان، به حج نرفت. (4) در سال چهارصد و بیست و هشت نیز به دلیل آشوب و فساد و اختلافاتی که وجود داشت، کسی از مردم عراق به حج نرفت. ابن‌کثیر نیز این دو حادثه را به همین صورت ذکر کرده است. (5) در سال چهارصد و سی نیز کسی از عراق، مصر و شام به حج نرفت. این مطلب را

1- المنتظم، ج 8، ص 69.
2- الکامل، ج 9، ص 427.
3- المنتظم، ج 8، ص 76.
4- همان، ص 83.
5- البدایة و النهایة، ج 12، ص 40.

ص: 357
ذهبی در «تاریخ الاسلام» آورده، ولی ابن‌کثیر در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: در این سال کسی از اهل عراق و خراسان، حج نگزارد. (1) همچنین در سال چهارصد و سی و دو نیز کسی از اهل عراق، به حج نرفت. (2) سال چهارصد و سی و هفت و سال‌های پیش از آن نیز کسی حج به جا نیاورد. (3) و از جمله این که در سال‌های چهارصد و سی و هفت (4)، چهارصد و سی و نه (5) و چهارصد و چهل، کسی از مردم عراق، به حج نرفت. (6) پنج مورد فوت را ابن‌کثیر ذکر کرده (7) و این بدان معناست که در سال [چهارصد و] چهل و یک (8) و نیز چهل و سه و چهل و شش (9) و چهل و هشت (10)، کسی از عراق به حج نرفته است.
در سال [چهارصد و] پنجاه و یک نیز کسی از عراق، حج نگزارد. (11) در سال چهارصد و پنجاه و دو نیز وضع به همین منوال بود. (12) هرچند جماعتی در کوفه گردهم آمدند و به اتفاق جمعی از نگهبانان، رهسپار حج شدند.
در سال چهارصد و پنجاه و سه نیز کسی به حج نرفت. ابن‌کثیر این مطلب و دو مطلب قبلی را ذکر کرده است. (13) در سال چهارصد و پنجاه و پنج، علی بن محمد صلیحی حاکم یمن، به حج رفت و

1- البدایة والنهایة، ج 12، ص 45. المنتظم، ج 8، ص 100.
2- همان، ج 12، ص 49.
3- همان، ج 12، ص 50.
4- یعنی در زمان خلافت مستنصر فاطمی 487- 437 ه
5- البدایة و النهایة، ج 12، ص 56.
6- همان، ج 12، ص 54.
7- همان، ج 12، ص 58.
8- همان، ج 12، ص 59.
9- همان، ج 12، ص 65.
10- همان، ج 12، ص 69.
11- همان، ج 12، ص 84.
12- همان، ج 12، ص 85.
13- همان، ج 12، ص 87.

ص: 358
فرمانروایی مکه را برعهده گرفت و کارهای نیکویی در راستای عدل و داد و نیز کوتاه کردن دست مفسدان، انجام داد. (1) محمد بن هلال صابی می‌گوید: در صفر سال چهارصد و پنجاه و شش، کسی از حج بازگشت و خبر ورود صلیحی به مکه در ششم ذی‌الحجه را اعلام کرد و از کارهای نیک و گستراندن عدل و داد در آن جا خبر داد. حجاج در آن سال به دلیل حضور پرابهت وی و سیاستی که به کار برده بود در امنیت کامل و بی‌سابقه‌ای به سر می‌بردند، به طوری که روز شب عمره به جا می‌آوردند و کسی به اموالشان کاری نداشت و مرکب آنان محفوظ بود. صلیحی، مواد غذایی فراوان با خود آورد و قیمت‌ها پایین آمد و همه شکرگزار او بودند. وی تا روز عاشورا، به روایتی تا ربیع‌الاول در مکه باقی ماند. وی آن چه را که پیش از این در باره واگذاری امارت مکه به محمد بن ابوهاشم گفته شد، باز گفته است.
در سال چهارصد و شصت و دو، بار دیگر در مکه، خطبه به نام عباسی‌ها، یعنی سلطان الب‌ارسلان سلجوقی و قائم (خلیفه عباسی) خوانده شد. بنا به گفته چندین نفر از اهل اخبار از جمله ابن‌اثیر، خواننده خطبه محمد بن ابوهاشم امیر مکه بوده است. ابن‌اثیر در اخبار مربوط به سال چهارصد و شصت و دو، می‌گوید: در این سال فرستاده حاکم مکه محمد بن ابوهاشم به همراه فرزندش به حضور سلطان الب‌ارسلان رسید و این خبر را که مکه به نام قائم مقام خلیفه و سلطان الب ارسلان خوانده شده و نام علوی حاکم مصر «(2)2»، از آن حذف شده است، و «حی علی خیرالعمل» را از اذان برداشته‌اند، به اطلاع سلطان رسانید. سلطان نیز سی‌هزار دینار و خلعت‌های گران‌بها به او داد و سالیانه ده‌هزار دینار برایش مقرر کرد و افزود: اگر مهنا امیر مدینه نیز چنین کند، بیست هزار دینار و سالیانه پنج‌هزار دینار به او خواهم داد. (3) اما ابن‌کثیر معتقد است که پیش از این تاریخ، خطبه به نام عباسی‌ها خوانده شده

1- المنتظم، ج 8، ص 232. الکامل، ج 10، ص 30.
2- یعنی مستنصر فاطمی 487- 437 ه.
3- الکامل، ج 10، ص 61.

ص: 359
بود. وی در اخبار سال چهارصد و پنجاه و نه می‌گوید: ابوالغنائم برای مردم در این سال حج گزارد و در مکه به نام القائم بامراللَّه عباسی، خطبه خواند.
یکی از اساتید ما در تاریخ خود یادآور شده که این موضوع در سال چهارصد و پنجاه و هشت و به فرمان ابوالغنائم صورت گرفت، ولی اطرافیانش او را سرزنش کردند، زیرا با این کار خوار و بار و آذوقه‌ای که از مصر به مکه می‌رسید، قطع شد. این بود سه نظر متفاوت که در مورد آغاز ذکر نام عباسی‌ها در خطبه مکه بیان شد.
در سال چهارصد و شصت و هفت، خطبه خواندن به نام عباسی‌ها در مکه، متوقف شد و بار دیگر نام مستنصر حاکم مصر در خطبه ذکر گردید، زیرا او هدیه گران‌بهایی برای ابن‌ابوهاشم، فرستاده بود. ابن‌اثیر می‌گوید: مدت ذکر نام عباسی‌ها در خطبه مکه، چهارسال و پنج ماه بود. (1) همچنین ابن‌کثیر یادآور شده که در ذی‌الحجه آن سال، بار دیگر خطبه به نام مستنصر خوانده شد. (2) در ذی‌حجه سال چهارصد و شصت و هشت، بار دیگر خطبه به نام عباسی‌ها خوانده شد. ابن‌اثیر و ابن‌کثیر (3) این مطلب را یادآور شده‌اند، ولی ابن‌کثیر (4) به ذی‌حجه اشاره‌ای نکرده است.
در آن سال، در مکه میان خلیع ترکی امیر الحاج عراق از کوفه و چند تن از بردگان، فتنه‌ای به پا شد، زیرا وقتی او در این سال به حج رفت و در یکی از خانه‌های مکه اقامت گزید و چند تن از بردگان بر او یورش بردند، او نیز کشتار بزرگی در میان آنها به راه انداخت و آنها را به سختی شکست داد و از آن پس در الزاهر، اقامت گزید. این حادثه را ابن‌کثیر (5) به نقل از ابن‌الساعی ذکر کرده است.
همچنین در سال چهارصد و هفتاد، وزیر خلیفه عباسی منبر بزرگی از بغداد

1- الکامل، ج 10، ص 8- 97.
2- البدایة والنهایة، ج 12، ص 111.
3- الکامل، ج 10، ص 100.
4- البدایة والنهایة، ج 12، ص 113.
5- همان.

ص: 360
[به مکه] فرستاد تا خطبه‌هایی به نام خلیفه عباسی در مکه بر آن، ایراد گردد و وقتی این منبر به مکه رسید، خطبه مجدداً به نام مصری‌ها خوانده می‌شد، لذا آن منبر را شکستند و آتش زدند. این حادثه را ابن‌جوزی (1) و دیگران به همین مضمون ذکر کرده‌اند.
همچنین در سال چهارصد و هفتاد و دو، خطبه خواندن به نام مصری‌ها متوقف گردید و به نام مقتدی (2) و سلطان خطبه خوانده شد. (3) و نیز در سال چهارصد و هفتاد و نه، خطبه خواندن به نام مصری‌ها در مکه و مدینه متوقف شد، این دو حادثه را ابن‌کثیر ذکر کرده است. (4) در سال چهارصد و هشتاد و پنج پس از وفات آلب‌ارسلان، در مکه و در مدینه و در همه سرزمین‌های مملکت سلجوقی، خطبه به نام سلطان محمدبن ملکشاه سلجوقی خوانده شد. (5) بنا به گفته ابن‌اثیر (6) در سال چهارصد و هشتاد و شش بنا به دلایلی راه حاجیان از عراق بسته شد و آنها از دمشق به همراه امیر الحاجی که تاج الدوله حاکم شام تعیین کرده بود، به حج رفتند و وقتی حج خود را برگزار کردند و بازگشتند، امیر مکه، محمد بن ابوهاشم، لشکریانی را به تعقیب ایشان فرستاد که در نزدیکی مکه به آنها رسیدند و بسیاری از اموال و شتران را غارت کردند؛ حاجیان نیز به مکه بازگشتند و او را از این خبر آگاه کردند و از او خواستند که اموال غارت شده را بازگرداند. آنها از دوری دیار خود نیز شکایت کردند. او نیز قسمتی از آن چه را که گرفته بود، باز گرداند و حاجیان که از وی نومید شده بودند، با وضع رقت‌بار از مکه بازگشتند. چرا که در راه بازگشت نیز دچار مصیبت‌های فراوان از سوی عرب‌ها شدند و خداوند نیز در سال بعد از آن، محمد بن

1- المنتظم ج 8، 312- 311؛ البدایة والنهایة، ج 12، صص 8- 117.
2- نواده القائم است که خلافت عباسی را از سال 468 تا 487 ه بر عهده داشت.
3- المنتظم ج 8، ص 323؛ البدایة والنهایة ج 12، ص 120.
4- البدایة والنهایة ج 12، ص 131؛ مرآة الجنان، ج 3، ص 132.
5- همان، ج 12، ص 139.
6- الکامل، ج 10، ص 225؛ البدایة والنهایة، ج 12، ص 145؛ مرآة الجنان، ج 3، ص 142.

ص: 361
ابی‌هاشم، امیر مکه را هلاک گرداند.
همچنین در سال چهارصد و هشتاد و هفت، به دلیل اختلافی که میان سلاطین وجود داشت، حج برگزار نشد. (1) در سال چهارصد و هشتاد و هشت نیز کسی از اهالی عراق حج نگزارد. این دو واقعه را ابن‌کثیر، ذکر کرده است. (2) در سال چهارصد و هشتاد و نه، بسیاری از اموال و احشام و خوراکی حاجیان که در نزدیکی وادی نخله اقامت کرده بودند، بر اثر سیل عظیمی از میان رفت و بسیاری از آنان غرق شدند و جز کسانی که به کوه پناه برده بودند، کسی نجات پیدا نکرد. (3) بنا به آن چه به خط یکی از مکی‌ها دیدم، در سال پانصد و شانزده (4)، از عراق کاروانی به حج نرفت، ولی ابن‌کثیر می‌گوید: و در سال پانصد و شانزده، مردم حج گزاردند، که این گفته جای تأمل دارد.
همچنین براساس نوشته‌ای که به خط یکی از مکی‌ها دیدم، در سال پانصد و سی، کاروانی از عراق، به حج نرفت.
و نیز بنا بر آن چه در «المرآة» آمده در سال پانصد و سی و دو (5) کسی از عراق، حج به جا نیاورد.
در سال پانصد و سی و نه، یاران هاشم بن فلیته، امیر مکه، حجاج را که در مسجدالحرام مشغول طواف ونماز و از همه جا بی‌خبربودند بی هیچ بهانه‌ای مورد چپاول قرار دارند، زیرا میان امیر مکه و امیر الحاج اختلافی رخ داده بود. این واقعه را به همین مضمون ابن‌اثیر (6) و دیگران ذکر کرده‌اند.

1- البدایة والنهایة، ج 12، ص 147.
2- همان، ص 149.
3- الکامل فی التاریخ، ج 10، ص 260؛ البدایة والنهایة، ج 12، ص 152.
4- در زمان خلافت المسترشد عباسی نواده المستظهر 530- 512 ه.
5- در زمان خلافت المقتفی عباسی 555- 531 ه عموی راشدبن‌المسترشد خلیفه عباسی 531- 530 ه.
6- الکامل، ج 11، ص 103؛ البدایة والنهایة، ج 12، ص 219.

ص: 362
در سال پانصد و چهار، حاجیان تا پایان ذی‌حجه در مکه اقامت گزیدند و اعراب پس از خروج ایشان از مکه، در سیزدهم محرم سال بعد (پانصد و چهل و پنج)، آنان را مورد چپاول قرار دادند. (1) همچنین در سال پانصد و پنجاه و شش (2) سلطان نورالدین محمود بن زنکی معروف به شهید، حاکم دمشق و شام، به حج رفت.
در سال پانصد و پنجاه و هفت، میان اهالی مکه و حجاج عراقی فتنه‌ای بروز کرد و علت آن این بود که جماعتی از بردگان مکه میان حاجیان در منی، مفسده کردند و در پی آن یاران امیر الحاج بر آنان یورش بردند و گروهی از ایشان را کشتند. عده‌ای از آنان که جان سالم به در بردند، به مکه بازگشتند و شتران حاجیان را مورد حمله قرار دادند و نزدیک به یک‌هزار نفر از شتران آنها را تصاحب کردند. امیر الحاج نیز لشکریان خود را با سلاح فراخواند و جنگی میان آنان در گرفت و گروهی کشته شدند و اموال جمعی از حجاج و مردم مکه به غارت رفت امیر الحاج نیز بازگشت و وارد کعبه نشد و تنها یک روز در زاهر اقامت گزید و بسیاری از مردم نیز به علت نبود شتر، پیاده برگشتند و سختی بسیاری دیدند و گروهی پیش از تکمیل حج خود برگشتند و اینان همان کسانی هستند که روز عید قربان برای طواف و سعی، وارد مکه نشدند. این واقعه را به همین صورت ابن‌اثیر (3) ذکر کرده و صاحب «المنتظم» یادآور شده که امیر مکه کسی را برای دلجویی نزد امیر الحاج فرستاد تا او را بازگرداند ولی او بازنگشت و سپس مردم مکه با لباس‌های خون‌آلود آمدند و برایشان طبل‌ها را به صدا در آورد تا معلوم شود که آنان، از در اطاعت درآمده‌اند. (4)

1- الکامل، ج 11، ص 148؛ المنتظم، ج 10، ص 142؛ البدایة و النهایة، ج 12، ص 226؛ مرآة الجنان، ج 3، ص 284.
2- در ایام خلافت، المستنجد عباسی 556- 556 ه.
3- الکامل، ج 11، صص 287 و 288؛ مرآة الجنان، ج 3، ص 312؛ الکواکب الدریة فی السیرة النوریة، ص 160.
4- المنتظم، ج 10، ص 202.

ص: 363
در سال پانصد و شصت و یک (561) حاجیان به احترام عمران بن محمد بن زریع یامی همدانی حاکم عدن، از پرداخت (عوارض)، معاف شدند. در این سال جسد وی به مکه حمل شد، چرا که بسیار متشاق حج خانه خدا بود، ولی اجل مهلتش نداد. جنازه او را در عرفات و مشعرالحرام گذاشتند و پشت مقام [ابراهیم علیه السلام] بر آن نماز گزاردند و همان سال در «معلاة»، به خاک سپرده شد.
دیگر این که در سال پانصد و شصت و پنج، به دلیل اختلاف نظری که میان عیسی ابن فلیته امیر مکه و برادرش مالک وجود داشت حجاج تا صبح در عرفه باقی ماندند و در وحشت به سر بردند. در آن سال عیسی حج نکرد، ولی مالک، حج گزارد. (1) و دیگر این که در حرمین و یمن، به نام سلطان نورالدین محمود بن زنکی معروف به شهید، حاکم دمشق، خطبه خوانده شد و این زمانی بود که توران شاه نیز در سال پانصد و شصت و هشت، شاه یمن بود، اما در آن سال، خطبه به نام سلطان نور الدین در حرمین خوانده شد.
همچنین در سال پانصد و هفتاد (2)، حجاج عراقی در عرفه باقی ماندند و کسی در مزدلفه، نماند و تنها روز عرفه به آن جا رفتند و هنگامی که تاشتکین، امیر الحاج عراقی برای خداحافظی وارد مکه شد، اهالی مکه در صدد حمله به وی برآمدند، زیرا میان برخی از یاران امیر الحاج و مردم مکه، مشاجره‌ای رخ داده و امیر الحاج با آنان صلح کرده بود. سپس به «الزاهر» رفت در آن جا نیز میان دو گروه، درگیری مختصری روی داد که طی آن دو نفر از افراد امیر الحاج کشته؛ و گروهی از اهل حجاز نیز زخمی شدند. (3) همچنین در سال پانصد و هفتاد و یک، حجاج عراقی نتوانستند بخشی از مناسک حج خود را انجام دهند، زیرا میان امیر الحاج آن‌ها طاشتکین و مکثر بن عیسی امیر مکه،

1- الکامل، ج 11، ص 359.
2- در ایام خلافت المستضی‌ء عباسی 576- 576 ه.
3- نگاه کنید به: الکامل، ج 11، ص 426.

ص: 364
درگیری پدید آمد. و بنا به گفته بسیاری از اهل اخبار، از جمله ابن‌اثیر (1)، در این میان اتفاقات بسیاری رخ داد. ابن‌اثیر در اخبار مربوط به این سال می‌گوید: در ذی‌الحجه میان تاشتکین امیر الحاج و مکثر بن عیسی امیر مکه جنگ شدیدی روی داد، خلیفه به امیر الحاج دستور عزل مکثر و جانشینی برادرش داود را داده بود، زیرا او قلعه‌ای بر فراز کوه ابوقبیس ساخته بود وقتی حجاج از عرفات رهسپار می‌شدند از مزدلفه، نمی‌ماندند، بلکه از آن جا عبور می‌کردند و رمی جمرات نیز انجام ندادند و تنها برخی در حال حرکت رمی کردند و در ابطح منزل گزیدند. در این حال، گروهی از اهالی مکه بیرون رفتند و با آنان درگیر شدند و از هر دو طرف، عده‌ای جان باختند. جنگجویان مردم را به مکه فراخواند و به آن جا یورش بردند؛ مکثر امیر مکه از آن جا گریخت و به قلعه‌ای که روی کوه ابوقبیس بنا کرده بود، پناه برد. او را محاصره کردند او نیز از آن جا خارج شد و از مکه بیرون رفت و برادرش داوود، امارت مکه را بر عهده گرفت. در مکه نیز اموال بسیاری از حاجیان، مورد چپاول و غارت قرار گرفت و اموال بازرگانان مقیم را نیز به یغما بردند و خانه‌های بسیاری را آتش زدند و از جمله این که یک نفر از خوارج، شیشه‌ای پر از نفت را روی خانه‌ای ریخت و آن را به آتش کشید این خانه متعلق به یتیمان بود که هر چه در آن بود، سوخت. پس از آن شیشه دیگری برداشت تا خانه دیگری را به آتش کشد، اما سنگی به سویش پرتاب شد و به شیشه خورد و آن را شکست و خودش در آتش سوخت و سه روز در حالی که سوخته بود با مرگ دست و پنجه نرم می‌کرد و سرانجام جان سپرد.
بیش از این در باب والیان [مکه]، گفته شد که قاسم بن مهنّای حسینی، امیر مدینه در این سال پس از فرار مکثر، والی مکه شد، زیرا مستضئ خلیفه عباسی، ولایت مکه را به نام وی رقم زده بود، اما او وقتی خود را در انجام این کار ناتوان یافت، برادر مکثر بن داوود بن عیسی، امیر الحاج را والی مکه قرار داد و این مطلب از سخن ابن‌اثیر برداشت نمی‌شود بلکه از گفته او چنین بر می‌آید که خلیفه ولایت بر مکه را به داوود سپرد و آن چه که در مورد ولایت بر مکه به وسیله امیر مدینه و از سوی خلیفه

1- الکامل، ج 11، ص 432؛ المنتظم، ج 10، ص 259.

ص: 365
ذکر کردیم، سخن ابن‌جوزی (1) است، اما سخن ابن‌اثیر، بدان معناست که علت عزل مکثر، ساختن قلعه بر فراز کوه ابوقبیس توسط اوست، ولی به گمان من علت عزل وی، دست درازی اهالی مکه بر امیر الحاج در سال قبل از آن بود، چرا که آنها در صدد حمله بر او برآمدند و او را به خشم آوردند. در نوشته‌ای به خط یکی از مکی‌ها چنین آمده که وقتی حجاج در این سال در ابطح رحل اقامت افکندند، در روز اول و دوم و سوم عید قربان، با اهل مکه درگیر شدند و در روز چهارم، امیر مکه، دژ را تسلیم امیر الحاج کرد و او نیز آن را خراب کرد و یادآور شده که جز اندکی از مردم مکه، کسی حج به جا نیاورد. همچنین ابن‌اثیر، خبر آتش زدن و چپاول خانه‌ها را ذکر کرده و از جمله خانه‌های غارت شده، خانه‌هایی بوده که در بیرون از مکه در طرف «معلاة» قرار داشتند.
در سال پانصد و هفتاد و دو بنا به گفته ابو شامه در «ذیل روضتین» عوارض ورود حجاج به مکه از طریق دریا و از راه عیذاب (2)، برداشته شد وی در اخبار مربوط به این سال، می‌گوید: در مکه رسم بر این بود که از حاجیان مغرب متناسب با تعداد نفرات، عوارض و مالیات گرفته شود و اگر کسی بدون پرداخت آن وارد مکه می‌شد- حتی اگر فقیر و بی‌چیز بود- حبس می‌گردید تا به وقوف در عرفه نرسد. سلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب، تصمیم گرفت این عوارض و مالیات را حذف کند و در عوض مبلغ آن را به امیر مکه بپردازد و مقرر داشت که هر ساله مبلغ هشت هزار اردَب (3) گندم به ساحل جده، ارسال کند و چنین کرد. مردم از این کار شادمان شدند و گرفتاری‌ها برطرف شد؛ او برای فقرای ساکن حرمین نیز مبالغی می‌فرستاد و ابن‌جبیر نیز در قصیده‌ای با این مطلع، او را ستود:
رفعت مغارم مکس الحجاز بانعامک الشامل الغامر
ابن‌جبیر در سفرنامه خود مطالبی درباره این (عوارض و مالیات) نوشته و آورده است: از هر نفر هفت و نیم دینار مصری می‌گرفتند و اگر کسی این عوارض را پرداخت نمی‌کرد، به سختی شکنجه می‌شد. این مبلغ را در «عیذاب» می‌پرداختند و هر کس آن را نمی‌پرداخت و به جده می‌رسید کیفری سخت می‌دید. این مشکل در زمان سیطره عبیدی‌ها، وجود داشت و امیر مکه باید مبلغ شخصی از این بابت به آنها می‌پرداخت و خداوند متعال آن را به دست سلطان صلاح‌الدین، بر انداخت و به جای آن، دوهزار دینار و یک‌هزار اردَب گندم و زمین‌هایی در سرزمین مصر و در سرزمین یمن به امیر مکه داد. (4) همچنین در مکه به نام سلطان صلاح‌الدین یوسف بن ایوب، خطبه خوانده می‌شد، اما مشخص نیست که از چه هنگام خطبه در مکه به نام او خوانده شد ولی ابن‌جبیر در سفرنامه خود آورده است: در مکه به نام ناصر عباسی (5) و سپس به نام مکثر حاکم مکه و پس از آن به نام سلطان صلاح‌الدین خطبه خوانده شد؛ سفر ابن‌جبیر در سال پانصد و هفتاد و نه صورت گرفت. (6) در سال پانصد و هشتاد و یک، حاجیان در کعبه ازدحام کردند و [بر اثر این ازدحام] سی و چهار نفر، جان باختند. این حادثه را ابن قادس و ابن بزوری در «ذیل المنتظم» ابن‌جوزی، ذکر کرده‌اند.
در سال پانصد و هشتاد و سه، در عرفه میان حجاج عراقی و شامی، درگیری به وجود آمد [که طی آن عراقی‌ها بر شامی‌ها پیروز گشتند و گروهی از شامی‌ها کشته و اموالشان غارت شد] (7) و زنانشان اسیر شدند که آنها را بازگرداندند و ابن‌مقدم سردسته کاروان شامی‌ها، چنان مجروح شد که در روز عید قربان، وفات یافت. علت این درگیری‌ها نیز آن بود که تاشتکین، امیر الحاج عراقی حاضر نشد که ابن‌مقدم پیش از وی

1- سفرنامه ابن‌جبیر، صص 30 و 31.
2- الناصر بن المستضی 622- 576 ه.
3- سفرنامه ابن‌جبیر، ص 73.
4- سفرنامه ابن‌جبیر، صص 30 و 31.
5- الناصر بن المستضی 622- 576 ه.
6- سفرنامه ابن‌جبیر، ص 73.
7- عبارت داخل کروشه در نسخه دیگر وجود ندارد.

ص: 366
ص: 367
به عرفات رود تاشتکین او را از این کار بازداشت، ولی او نپذیرفت و بدین ترتیب، میان آنها جنگ درگرفت و حوادث مذکور پیش آمد. (1) بنا بر آن چه به خط ابن‌محفوظ در اخبار مربوط به سال ششصد و هفت آمده، در منا درگیری سختی میان حاجیان عراقی و اهالی مکه پدید آمد و یکی از بزرگان شریف قتاده به نام بلال، به قتل رسید و آن سال به سال بلال مشهور است. از میان مورخان کسی وقوع درگیری میان عراقی‌ها و اهالی مکه را در این سال، ذکر نکرده است، ولی در اخبار این سال، آمده که قتاده حاکم مکه، حاجیان یمنی را مورد چپاول قرار داد؛ و اگر میان او و آن دو گروه فتنه‌ای پیش آمده بود، حتماً باز گفته می‌شد.
و دیگر این که در سال 608 در منا و مکه، فتنه بزرگی می‌باشد که طی آن حاجیان عراقی کشته شدند و در معرض چپاول و غارتی بی‌رحمانه قرار گرفتند. این حادثه را گروهی از اهل اخبار، ذکر کرده‌اند، ولی هیچ کدام، همانند ابوشامه مقدسی در «ذیل روضتین» به توصیف آن نپرداخته، ابوشامه در اخبار سال 608 آورده است: در آن سال حجاج عراقی مورد چپاول قرار گرفتند. از عراق، علاء الدین محمد بن یاقوت به نیابت از پدرش، برای مردم حج گزارد و ابن ابوفراس نیز همراه او بود. و در امور فقهی و کارهای مربوط او را یاری می‌کرد. از شام نیز صمصام اسماعیل برادر شاروخ نجمی امیر الحاج شامی‌ها بود. و امیر الحاج قدس شجاع علی بن سالار بود. ربیعه خاتون خواهر ملک عادل نیز در حج بود، و روز عید قربان در منی پس از آن که مردم رمی جمره را انجام دادند، اسماعیلی‌ها بر مرد شریفی از عموزادگان قتاده که خیلی هم به او شبیه بود و گمان برده بودند خود اوست، حمله کردند و او را کشتند. گفته شده است کسی که او را به قتل رساند، همراه مادر جلال الدین بود. در پی آن، بردگان و بزرگان مکه، قیام کردند و از دو کوه منی، بالا رفتند و تهلیل و تکبیر گفتند و مردم را با سنگ و فلاخن و تیرکمان، هدف قرار دادند و در روز عید و شب و روز دوم، اموال حجاج را چپاول کردند و از هر دو

1- الکامل، ج 11، ص 559 و 560.

ص: 368
گروه، جماعتی کشته شدند. ابن ابوفراس به محمد بن یاقوت گفت: مارا به «زاهر» منزلگاه شامی‌ها ببرید. وقتی همه بارها را بار شتران کردند، قتاده، امیر مکه و بردگان و بسیاری از مردم را با خود بردند. قتاده گفت: هدف آنها فقط من بودم و به خدا کسی از حاجیان عراق را [زنده] نخواهم گذاشت. ربیعه خاتون در زاهر بود و ابن‌سلار و برادر شاروخ و حاجیان شام نیز همراهش بودند. محمد بن یاقوت، امیر الحاج عراق، به آن جا رهسپار شد و به خیمه ربیعه خاتون رفت و در آن جا پناهنده شد. مادر جلال‌الدین نیز همراه او بود. ربیعه خاتون را با ابن‌سلار نزد قتاده فرستاد و به او پیغام داد: تو که قاتل را کشتی، دیگر گناه مردم چیست که این موضوع را بهانه‌ای برای غارت اموال مسلمانان قرار داده‌ای و خون آنان را در ماه حرام و در حرم به زمین می‌ریزی؟ اینک ما را شناخته‌ای و به خدا سوگند اگر دست از این کارها برنداری، خود می‌دانم چه کنم. ابن سلار نیز نزد وی رفت و او را تهدید کرد و گفت: از این کار دست بردار وگرنه خلیفه از عراق و ما از شام، به سوی تو می‌آییم. او نیز دست از آنان کشید و درخواست یکصدهزار دینار کرد. آنها سی‌هزار دینار از امیر الحاج عراقی و از خاتون، مادر جلال‌الدین برایش جمع کردند. مردم گرسنه و زخمی و آواره، مدت سه روز در اطراف چادر ربیعه خاتون اقامت گزیدند. قتاده گفت: این کار از کسی جز خلیفه، ساخته نبود و اگر کسی از بغداد به این جا بیاید، همه را خواهم کشت.
گفته‌اند که او پول و کالاهایی به ارزش (یک میلیون) دینار گرفت و به مردم اجازه ورود به مکه داد و افراد سالم و قوی، وارد شدند و طواف به جا آوردند، اما اغلب مردم وارد مکه نشدند و به سوی مدینه رفتند و در نهایت با فقر و بدبختی و ذلت، به بغداد بازگشتند، ولی میان قتاده و خلیفه درگیری پیش نیامد. (1) ابوشامه گفته است: علت این امر آن بود که قتاده پسرش راجح و گروهی از یارانش را به بغداد فرستاد. آنان با شمشیرهای کشیده و کفن‌پوشان، به نزد خلیفه در بغداد رفتند و آستانه در را بوسیدند و از آن چه بر

1- ذیل الروضتین، صص 78 و 79؛ مرآة الجنان، ج 4، ص 15؛ البدایة والنهایة، ج 13، ص 62؛ شذرات‌الذهب، ج 5، ص 32.

ص: 369
حاجیان گذشته بود، عذر خواستند. خلیفه عذر ایشان را پذیرفت. در سال 609 همراه با کاروان عراقی، مال و خلعت، برای قتاده فرستادند و از غارت و چپاولی که نسبت به حجاج روا داشته بودند، سخنی به میان نیاوردند، ولی او را به بغداد فراخواندند که نپذیرفت و در این باره اشعار مشهوری سورد. ابن‌اثیر، مطلبی دارد حاکی از آن که حجاج عراقی در منا، بر حجاج شامی وارد شدند و سپس همگی رهسپار «زاهر» گشتند. ابن‌اثیر پس از ذکر بیتوته حجاج، در شب بعد از عید قربان در منی- که از ترس قتل و غارت در منا ماندند- می‌نویسد: شخصی به امیر الحاج گفت: مردم را به جایگاهی که حجاج شام در آن مستقر بودند، راهنمایی کن. او نیز به مردم فرمان حرکت داد. ابن‌اثیر پس از بیان غارت و چپاول ایشان در حین حرکت، می‌گوید: آنها که جان سالم به در بردند، به حجاج شام ملحق شدند و با آنها بودند و به اتفاق به «زاهر» رفتند. و این مطلب با گفته ابوشامه منافات دارد، زیرا سخن او حاکی از آن است که وقتی عراقی‌ها از منی رفتند، در «زاهر» بر شامی‌ها وارد شدند.
ابن‌اثیر یادآور شده که قاتل شریف، در منی، باطنی بوده است. (1) ابن‌سعید مغربی نیز این واقعه را در تاریخ خود نقل کرده و آورده است که قاتل شریف در منی، فرد مجهولی بود، ولی اشراف [سادات] گمان بردند که او شخص بیگانه‌ای است، و به همین دلیل او را کشتند. او در مورد کشتار حجاج عراقی و غارت آنها در منی می‌گوید: همین کار را با حاجیانی که در مکه بودند، انجام دادند. وی خبر گرفتن سی‌هزار دینار از حجاج عراقی به وسیله اهالی مکه برای صدور اجازه ورود به مکه و انجام طواف افاضه را نیز نقل کرده است. ابن‌محفوظ نیز این حادثه را ذکر کرده و یادآور شده که قاتل شریف، فردی بیگانه بوده و نام مقتول، هارون و کنیه‌اش ابوعزیز بوده است. وی در ادامه می‌گوید: نمایندگان خلیفه در مکه و ساکنین این شهر، آن جا را به قصد سایر شهرها، ترک کردند.
در سال 611 ملک معظم، عیسی بن ملک عادل، ابوبکر بن ایوب، به حج رفت و در

1- الکامل، ج 12، ص 297.

ص: 370
حرمین، اموال فراوانی خرج کرد و ناتوانان را با خود همراه کرد، آنان را یاری داد و برکه‌ها و کارگاه‌ها را مرمت نمود و در حج، آن چه را شایسته و بایسته بود، رعایت کرد و از جمله کارهایی را که انجام داد این بود که در شب عرفه در منی ماند و نمازهای پنج‌گانه را به جا آورد و سپس به عرفات رفت و چون به مکه بازگشت، قتاده به حضورش رسید و به او خدمت کرد. او به قتاده گفت: در کجا ساکنی؟ قتاده پاسخ داد: آن جا، و با تازیانه‌اش به «ابطح» اشاره کرد، اما این کار قتاده در نظر معظم گران آمد، زیرا حاکم مدینه او را در خانه‌اش جای داده بود و کلیدهای شهر را به دستش نسپرده و در خدمتش از هیچ کاری دریغ نکرده بود. و به همین خاطر نیز معظم لشکریان خود را به یاری امیر مدینه فرستاد تا با قتاده، بجنگد. (1) در آن سال‌ها در مکه به نام العادل، ابوبکر بن ایوب، حاکم مصر و شام، خطبه خوانده می‌شد و گمان می‌رود که این امر پس از حکومت نواده‌اش ملک مسعود بن ملک کامل بن عادل بریمن در سال 612 و یا 611 بوده است.
در سال 619 در مکه و در موسم حج، فتنه‌ای بر پا شد که بر اثر آن، دروازه‌های مکه به روی حجاج بسته شد و اقباش ناصری، امیر الحاج عراقی، در این سال کشته شد. علت قتل او آن بود که در موسم حج آن سال، اقباش با راجح بن قتاده در عرفات دیدار کرد و [راجح] از وی خواست که امارت مکه را به وی بسپارد، در آن سال پدرش وفات یافته بود، ولی اقباش نپذیرفت. اقباش، خلعت‌ها و نشان‌هایی برای حسن بن قتاده آورده بود، ولی حسن پس از آن دیدار گمان کرد که اقباش، امارت مکه را به برادرش بخشیده است.
از این رو دروازه‌های مکه را بست و میان حسن و برادرش [راجح] فتنه‌ای به پا شد، حسن مردم را از ورود به مکه منع کرد، اقباش نیز از «شبیکه»- که پس از ایام منی در آن جا ساکن شده بود- خارج شد تا بلکه فتنه را خاموش سازد و میان دو برادر، صلح برقرار کند، ولی یاران حسن از دروازه معلاة به جنگ او رفتند. اقباش گفت: من قصد جنگیدن

1- ذیل الروضتین، ص 87؛ البدایة والنهایة، ج 13، ص 67.

ص: 371
ندارم. ولی توجهی به سخنانش نکردند. پس از فرار یارانش، اسبش زخمی شد و او را به زمین انداخت. وی را کشتند و سرش را بر نیزه، نزد حسن بن قتاده بردند. او نیز آن را در محل سعی کنار دارالعباس، آویخت و سپس به جسد بازگرداند و او را در معلاة دفن کرد.
حسن قصد چپاول حاجیان عراقی را داشت، ولی امیر الحاج شامی، او را از این کار بازداشت و از خشم دو برادر، یعنی کامل پادشاه مصر و معظم پادشاه دمشق برحذر داشت. حسن نیز از آن کار منصرف شد. این خبر را ابوشامه ذکر کرده است. (1) او همچنین یادآور شده که حسن، از رفتار یارانش با اقباش بی‌خبر بوده است. وی می‌گوید: آن سال در میان حاجیان، استاد ما فخرالدین ابومنصور بن عساکر نیز حضور داشت و یکی از حجاج آن سال مرا خبر داد که حسن بن قتاده امیر نزد ابن‌عساکر رفت و گفت: باخبر شده‌ام که تو بهترین مردم شام هستی، از تو می‌خواهم که همراه من به خانه‌ام بیایی، شاید از برکت وجود تو، مشکل من حل گردد؛ او نیز به اتفاق گروهی از دمشقی‌ها به خانه او رفتند و غذا خوردند. و آن گاه که قصد خروج از خانه او را داشتند، خبر قتل اقباش رسید و آن فتنه خاموش شد. به گفته ابن‌اثیر این حادثه در سال 618 روی داده است (2)، چرا که وی بعد از ذکر خبر قتاده در این سال و پس از بیان احوال وی می‌گوید: وقتی حجاج عراق حرکت کردند، امیر الحاج آنها، یکی از ممالیک خلیفه الناصرلدین اللَّه، به نام اقباش بود که خیلی خوش برخورد بود و با حاجیان رفتار نیکو داشت. راجح بن قتاده نیز به حضورش رسید و به او و خلیفه اموالی داد، تا او را در فرمانروایی بر مکه، یاری کنند.
[اقباش] نیز پذیرفت و آنها به مکه رسیدند و در «زاهر» اقامت گزیدند و به منظور جنگ با حاکم مکه، حسن [بن قتاده]، قصد مکه کرد و برای این کار بسیاری از عرب‌ها و دیگران را با خود همراه کرده بود. از سوی دیگر، حسن بن قتاده نیز از مکه بیرون آمد و با او جنگید، امیر الحاج از میان لشکریان خود، بیرون آمد و برای نشان دادن خود، و این که کسی را یارای مقابله با او نیست، از کوه بالا رفت. یاران حسن او را محاصره کردند و

1- ذیل الروضتین، ص 132.
2- الکامل، ج 12، ص 4- 401.

ص: 372
کشتند و سرش را بر نیزه گذاشتند؛ لشکریان امیر الحاج نیز گریختند. یاران حسن، در پی غارت و چپاول حاجیان بر آمدند، حسن نیز برای امان دادن به حاجیان، عمامه خود را فرستاد و بدین ترتیب، یاران حسن، دست از ایشان برداشتند و چیزی از آنها به سرقت نبردند. مردم، آرام شدند و او نیز اجازه ورود آنها به مکه و انجام کارهایی از جمله خرید و فروش و حج و ... را صادر کرد. آنها ده روز در مکه اقامت داشتند و سالم به عراق بازگشتند؛ ولی این کار بر خلیفه گران آمد و فرستادگان حسن نیز به سویش روانه شدند تا عذرخواهی کنند و طلب عفو نمایند که او هم پذیرفت و بخشید.
در سال 617 به گفته ابوشامه در «ذیل الروضتین» (1)، هیچ کس از عجم‌ها (غیر عرب‌ها) به علت [حمله] تاتار، حج به جا نیاوردند.
همچنین در سال 619 بر اثر ازدحام، گروهی در محل سعی، وفات یافتند، چون در این سال، از عراق و شام جمع کثیری برای انجام حج آمده بودند. (2) در آن سال حاکم یمن، ملک مسعود هم به حج آمد و کاری که شایسته نبود، از وی سر زد. ابوشامه در بیان آن گفته است: ابوالمظفر، یعنی نواده ابن‌جوزی می‌گوید: از یمن، أقسیس بن ملک کامل که لقب او مسعود است، همراه با کاروان بزرگی به حج رفت و به اتفاق یارانش بر فراز کوه رفتند و سلاح برداشتند و مانع از برافراشتن علم خلیفه بر کوه شدند و به جای آن، علم او و پدرش کامل را برافراشتند. مسعود به یارانش گفت: اگر بغدادی‌ها علم خلیفه را بر افراشتند، آن را بشکنید و از میان ببرید. آنها هم از ظهر تا غروب آفتاب، پای کوه ماندند و بر طبل می‌نواختند و متعرض عراقیان می‌شدند و فریاد می‌زدند: انتقام ابن‌مقدم را می‌گیریم! ابن‌ابوفراس، پدرش را که پیرمرد محترمی بود، نزد اقسیس فرستاد تا لزوم اطاعت از خلیفه و نادرستی رفتار خویش را به او یادآور شود. برخی گفته‌اند که او اجازه داد پیش ازغروب، علم خلیفه را برافرازند و برخی نیز نقل کرده‌اند که او اجازه این کار را نداد. ابوشامه می‌گوید: در آن سال، از أقسیس، کار بزرگی سر زد که استادمان

1- ذیل الروضتین، ص 122.
2- همان، ص 132.

ص: 373
جمال‌الدین حصیری در باره آن می‌گوید: أقسیس را دیدم که از گنبد جایگاه زمزم بالا رفته کبوتران مکه را با سنگ هدف قرار می‌داد. غلامانش در محل سعی، با شمشیر به پای مردم می‌زدند و می‌گفتند: آرام سعی کنید، زیرا سلطان، در دارالسلطنه به حال مستی خوابیده است. و در همان حال خون از پاهای مردم روان بود. اقسیس بر مکه و اطراف آن، مستولی شد و مفسدان را به خاک سیاه نشاند و آنان را پراکنده ساخت و او همان کسی است که قبه مقام ابراهیم علیه السلام را ساخت، و در زمان وی، برکت و نعمت‌های فراوانی از مصر و یمن به مکه سرازیر شد و قیمت‌ها پایین آمد و به دلیل هیبت و ابهتی که داشت، شرارت‌ها کمتر شد و راه‌ها و جاده‌ها امنیت پیدا کرد. (1) ابن‌اثیر مطلبی آورده که طبق آن، حج ملک مسعود و جلوگیری از برافراشتن پرچم خلیفه، در سال 618 رخ داده است، زیرا وی در اخبار مربوط به این سال، پس از بیان مطالبی درباره قتاده و پسرش حسن و نیز درباره اقباش، می‌گوید: در این سال، کریم‌الدین خلاطی، برای حجاج شام، حج گزارد و ملک مسعود، حاکم یمن نیز به مکه آمد و مانع از برافراشته شدن بیرق خلیفه در عرفات شد و به مدت یک روز از ورود حاجیان عراق به مکه جلوگیری کرد، پس از آن خلعت خلیفه را پوشید و از در سازگاری درآمد و دروازه مکه را باز کرد و مردم حج گزاردند و شادمان گردیدند؛ (2) گفته ابن‌اثیر مبنی بر ممانعت ملک مسعود از ورود حاجیان عراقی به مکه را در جای دیگری ندیدم.
همچنین ابوشامه در اخبار مربوط به سال 621، یعنی اولین سال از چهار سال متوالی فراوانی ارزاق و ارزانی حج و امنیت راه‌های شام و حرمین، می‌گوید: اما علت فراوانی، ارزانی و امنیت در مدینه آن بود که امیر مدینه، از نزدیکان و پیروان حاکم شام ملک معظم عیسی بود و برای حجاج شام، در شب، نگاهبانی برقرار کرد. و اما در مکه به این علت امنیت فراوانی بود که شهر کاملًا تحت تسلط ملک مسعود قرار داشت و او مفسدان را قلع و قمع کرد و ورود به کعبه را برای حجاج، آسان گرداند و در طول مدت اقامت

1- ذیل الروضتین، ص 132.
2- کامل، ج 12، صص 401- 404.

ص: 374
حاجیان در مکه، کعبه را شب و روز باز گزارد. ملک کامل بنی‌شیبه را به پرده‌داری کعبه گمارد. تا پیش از آن، به هنگام گشودن در کعبه [حاجیان] ازدحام می‌کردند برخی مردم مصدوم شده و برخی نیز جان می‌سپردند، اما در آن سال، ملک کامل این مانع را برداشت و طی مدت مملکت‌داری کاملی‌ها، در کعبه همیشه باز بود. (1) در مکه برای ملک کامل فرزند ملک عادل حاکم سرزمین مصر، خطبه خوانده می‌شد و این امر، ظاهراً پس از تولیت پسرش بر مکه، صورت گرفت. پیشتر در باره این که او پس از پدرش مسعود والی مکه شد و نیز در مورد رویارویی لشکریان وی و لشکریان ملک منصور، حاکم یمن نور الدین، عمر بن علی بن رسول، در مورد ولایت بر مکه و استیلای لشکریان هر کدام بر مکه و قرائت خطبه به نام هر یک از آنان، سخن گفتیم.
به گفته ابن‌کثیر (2) در سال‌های 625 و 626 و 627 کسی از شام به حج نرفت. ابوشامه نیز مطلبی در تأیید آن دارد؛ او در اخبار مربوط به سال 624 گفته است: پس از آن حج گزاردن اهل شام به علت فتنه‌ها و اختلاف‌هایی که در شام به وجود آمد، متوقف شد. (3) همچنین به گفته ابن‌جوزی در سال 627 سلطان «میافارقین» (4)
شهاب غازی بن عادل بن ابی‌بکر بن ایوب در کاروانی با ششصد شتر، به حج آمد. (5) در سال 629 در مکه برای ملک منصور، نور الدین حاکم یمن خطبه خوانده شد و این اولین سالی بود که خطبه، به نام وی خوانده شد و در مدتی که لشکریانش بر مکه مستولی بودند، همچنان خطبه به نام وی خوانده می‌شد.
در سال 631، ملک منصور، نور الدین حاکم یمن، حج بسیار سخاوتمندانه‌ای به جا آورد و امیدوار بود که در مکه، مقام و خلعتی از سوی مستنصر، خلیفه عباسی (6) به او

1- ذیل الروضتین، صص 142 و 143.
2- البدایة والنهایة، ج 13، ص 127.
3- ذیل الروضتین، ص 151.
4- مشهورترین شهر دیار بکر که رومیان آن را ساختند ص 1341، ج 3، مراصد الاطلاع.
5- ابوشامه یادآور شده که در این سال، حج برگزار شد ذیل الروضتین، ص 159.
6- خلیفه عباسی که از سال 623 تا سال 631 این منصب را در اختیار داشت.

ص: 375
برسد، چرا که پیش از آن، از مستنصر تقاضا کرده و هدیه‌ای نیز برایش فرستاده بود و مستنصر هم به وی وعده داده بود که در روز عرفه برایش خلعت ارسال کند، ولی در آن سال خلعت به دستش نرسید، بلکه در سال بعد آن را به دست آورد.
همچنین بنا به گفته ابن‌بزوری در سال 634 کاروان عراقی‌ها به حج نرفت و تا پنج سال بعد از آن، یعنی تا سال 640 نیز عراقی‌ها به حج نرفتند. ابن‌بزوری در ذیل المنتظم بدان اشاره کرده است و به خط ابن‌محفوظ، مطلبی آمده که به موجب آن، حجاج عراقی در سال 633 به حج نرفتند. در اخبار مربوط به سال 640 آورده است: پس از هفت سال، عراقیان در سال 640 به حج رفتند، ولی این مطلب که مدت هفت سال عراقی‌ها حج نکردند، درست نیست، مگر آن که نرفتن به حج را از سال 633 بدانیم.
در سال 637 در مکه به نام حاکم مصر ملک صالح، نجم الدین، ایوب بن ملک کامل برادر، ملک مسعود، خطبه خوانده شد.
در سال 639 ملک منصور، نور الدین، عمر بن علی بن رسول، حاکم یمن به حج رفت و در همین سال، ماه رمضان را در مکه، روزه گرفت. در همان سال، سلطان نورالدین، عوارض و مالیات‌ها و ... را در مکه، لغو کرد و در این مورد سنگ نبشته مربعی نوشت و آن را برابر حجرالاسود قرار داد و این سنگ باقی بود، تا این که در سال 646 ابن مسیب، در پی ولایت بر مکه، ان را از جا کند و عوارض و مالیات را مجدداً برقرار کرد.
همچنین بنا به نقل ابن محفوظ، در سال‌های 644 و 645 کسی از عراق به حج نرفت.
بر اساس نوشته‌ای به خط او [ابن‌محفوظ] در سال 650 عراقی‌ها به حج رفتند. (1) ولی او یادآور نشده که در فاصله سال‌های 645 تا این سال، کسی از عراق به حج رفته باشد؛ و این گویای آن است که در این سال کسی از عراقی‌ها، به حج نرفته است.
در سال 652 در مکه به نام ملک اشرف، موسی بن ملک ناصر، یوسف بن ملک

1- البدایة والنهایة، ج 13، ص 182.

ص: 376
مسعود، اقسیس بن ملک کامل، حاکم مصر، و نیز به نام، ملک معزّ ایبک ترکمانی صالحی خطبه خوانده شد. و در شعبان همان سال ایبک به سلطنت رسید.
و در سال 653 نزدیک بود میان اهالی مکه و حجاج عراقی، برخوردی به پا شود ولی ملک ناصر، داود بن معظم عیسی، حاکم کرک، این آشوب را خواباند. زیرا پس از آن که امیر الحاج عراق و همراهانش، آماده جنگ شدند، ناصر با امیر مکه، دیداری کرد و او را وا داشت تا به حضور امیر الحاج برسد و به اطاعتش گردن نهد. او نیز در حالی که عمامه‌اش را بر گردن بسته بود، نزد وی رفت. امیر الحاج نیز راضی شد و خلعت و آن چه را که مرسوم بود، به وی داد و مردم نیز حج خود را به آسودگی انجام دادند و برای ملک ناصر، دعا کردند. (1) در نوشته‌ای به خط شیخ ابوالعباس میورقی چنین آمده که در سال 655 هیچ کس جز حجاج حجاز، به حج نرفتند. ولی ندانستم که چه چیز، مانع از حج گزاردن حاجیان شامی و مصری شده بود. مانع حجاج عراقی، تاتارها بودند که قصد تسخیر بغداد را داشتند و این کار نیز در سال ششصد و پنجاه و شش صورت گرفت و آنها [مغول‌ها] مستعصم (2) خلیفه و دیگر بزرگان عباسی و دیگران را به قتل رساندند و خون‌ریزی زیادی به راه انداختند، تا جایی که گفته شده است هلاکو، سلطان مغول‌ها دستور داد کشته‌ها را بشمارند و تعدادشان یک‌میلیون و هشتصدهزار نفر بالغ شد.
بعد از این سال و به ویژه تا پایان آن قرن، حجاج عراقی کمتر به حج آمدند و جز دفعات اندک- که بدان اشاره خواهم کرد- خبری از حج گزاری ایشان، نقل نشده و حجاج عراقی که در زمان خلفای عباسی همواره در امر حج و مشاعر و مناسک آن، [بر دیگران] تقدم داشتند، از این تقدم و پیشگامی، بازماندند. زیرا مغول‌ها پس از منقرض کردن خلافت عباسی در بغداد، ولایتی برحرمین، نداشتند و به همین دلیل، تقدم و پیشگامی در برگزاری حج، به امیر الحاج مصری رسید. بدین ترتیب فرمان‌های حاکم دیار مصر، در حرمین نافذ بود و خود او امور مربوط به مسجدالحرام، از جمله تهیه پوشش و پرده

1- البدایة والنهایة، ج 13، ص 186.
2- آخرین خلیفه عباسی 656- 631 ه.

ص: 377
و ... را برعهده داشت و نخستین کسی که پس از عباسی‌ها و خلفای [عباسی] اقدام به این کار کرد، ظاهر بیبرس بُندقداری صالحی، از شاهان مصر بود. پس از او، پادشاهان مصر، این کار را ادامه دادند، گو این که، پوشش کعبه از محل درآمد روستایی در اطراف قاهره، که صالح، اسماعیل بن ملک ناصر، محمد بن قلاوون، حاکم مصر آن را همه ساله برای پوشش کعبه، وقف کرده بود، بافته می‌شد. و فرمان [سلطان] بیبرس، در حجاز نافذ بود و خطبه نیز به نام وی خوانده می‌شد؛ سلاطین بعدی وی در مصر نیز چنین وصفی داشتند، اما مشخص نیست که پس از بیبرس، خطبه به نام کدام یک از فرزندان وی یعنی سعید، سلامش، عادل کتبغا و یا لاجین منصوری خوانده می‌شد، و به احتمال زیاد، به نام تمامی آنان- به استثنای سلامش- خطبه خوانده شده است. هر چند گاهی خطبه خواندن به نام آنان در مکه، متوقف می‌شد و به نام حاکم یمن، خوانده می‌شد و این امر، برای حاکم مصر اشرف خلیل بن ملک منصور قلاوون صالحی اتفاق افتاد [و خطبه به نامش خوانده شد] و بعید نیست که پیش از آن برای منصور قلاوون و ظاهر بیبرس و پسرش سعید هم اتفاق افتاده باشد، چرا که ابونمی امیر مکه، گاه به حاکم یمن و گاهی نیز به حاکم مصر، گرایش داشت و اما در مورد شاهان مصر، پس از اشرف خلیل و غیر از کُتبُغا و لاجین، نیامده که خطبه خواندن به نام آنان در مکه، متوقف شده باشد، جز آن که گفته می‌شود وقتی حمیضة بن ابونمی پس از بازگشت از عراق، بر مکه چیره شد، نام ملک ناصر، حاکم مصر را از خطبه حذف کرد و به نام پادشاه عراق ابوسعید بن خُرابنده در اواخر سال 717 یا 718 خطبه خوانده است. یکی دیگر از شاهان مصر که خطبه به نامش خوانده نشد، منصور بن عبدالعزیز بن ملک ظاهر برقوق است. زیرا مدت پادشاهی‌اش تنها هفتاد روز، آن هم در مدت اختفای برادرش ناصر فرج، بود. وی فرستاده‌ای را به مکه روانه کرد تا خبر ولایت خود را برساند تا به نامش خطبه خوانده شود ولی این خبر، پیش از رسیدن فرستاده، به آن جا رسیده بود و خطیب، نام ناصر را از خطبه حذف کرده بود و به نام حاکم مصر، خطبه می‌خواند، وقتی ناصر [به سلطنت] بازگشت، نامش در خطبه خوانده شد و این در نیمه نخست سال 808 بود و ملک ناصر محمد بن قلاوون صالحی
ص: 378
در حجاز، نفوذ و تأثیری داشت که هیچ یک از سلاطین ترک در مصر، از آن برخوردار نبودند، زیرا ملک ناصر فرزندان ابونمی را با ولایت بخشیدن یا عزل در امارت مکه، و نیز با دستگیری برخی از ایشان، به هراس افکنده و چندین بار نیز برای اصلاح امور مکه و تقویت والی آن، به آن جا لشکر کشی کرد. دیگر شاهان مصر، پس از ملک ناصر نیز از نظر اعمال نفوذ و فرمانبری در حجاز، مانند او بودند و به تنهایی و بدون مشارکت با شاهان یمن و دیگران، بر مکه، امارت داشتند.
در سال 659 ملک مظفر یوسف بن ملک منصور، نورالدین، عمر بن علی بن رسول، حاکم یمن، به حج رفت و کمک‌های بسیاری به مردم کرد و کعبه را به دست خود، شستشو داد و عطرآگین کرد و طلا و نقره بر آن نثار کرد و آن را پوشاند. آن چه را که مصالح حرم و منافع اهالی مکه ایجاب می‌کرد، انجام داد و او نخستین شخص، بعد از خلفای عباسی است که کعبه را پوشش داد و به حرم رسیدگی کرد و همراه با تولیت بر مصر، تولیت مکه را نیز برای سال‌ها، بر عهده داشت و در اکثر مدت سلطنتش، خطبه در مکه به نامش خوانده شد و پس از او نیز بعد از شاهان مصر به نام فرزندانش از شاهان یمن خطبه خوانده می‌شد.
بنا به گفته میورقی و به نقل از نوشته‌ای به خط وی، در سال 660 نیز همانند سال 655، بیرق هیچ سلطانی روز عرفه و به هنگام وقوف در عرفه برافراشته نشد.
همچنین بنا به گفته ظهیر کازرونی در «ذیل المنتظم»، در سال 666 حاکم غرب راه حجاز را امنیت بخشید و حاجیان در کمال امنیت، از بغداد، رهسپار حج شدند و این اولین سالی بود که عراقی‌ها پس از استیلای مغول بر بغداد، به حج رفتند.
در سال 667 ه سلطان، ظاهر بیبرس صالحی، حاکم مصر و شام، به همراهی سیصد تن از ممالک و گروهی از اعیان و بزرگان و نزدیکان خلیفه به حج رفت و اموال فراوانی در حرمین، پخش کرد و خیرات کرد و به امرای حجاز، غیر از جماز بن شیحه امیر مدینه و برادرزاده‌اش مالک بن منیف- که از ترس به حضورش نرسیدند- نیکی کرد و کعبه را به دست خود شستشو داد و به امیران مکه ادریس بن قتاده و ابونمی، هر سال مبلغی پول و
ص: 379
غله می‌داد. زیرا [ورود به] مسجدالحرام را رایگان کرده بودند. (1) به گفته ابن محفوظ در سال 667 ه هیچ کس نه از راه دریا و نه از راه خشکی، از مصر به حج نرفت.
همچنین بنا به گفته ظهیر کازرونی، در اخبار مربوط به سال 669 مردم از بغداد، حج گزاردند.
در سال 674 حجاج مدت دوازده روز در مکه و ده روز در مدینه اقامت کردند، که تا آن زمان بی‌سابقه بود؛ این واقعه را ابن‌جزری ذکر کرده است. (2) همچنین بنا به گفته میورقی، روز پنج‌شنبه چهاردهم ذی‌الحجه سال 667 ه حاجیان به هنگام عزیمت برای انجام عمره، بر در مسجدالحرام معروف به باب العمره، ازدحام کردند و بر اثر این ازدحام تعداد بسیاری، نزدیک به هشتاد نفر، تلف شدند و یک نفر از اهل مکه گفت: که چهل و پنج جنازه را شمارش کرده است. جریان این حادثه را به خط [شاهد] دیگری نیز دیدم، که تاریخ آن را سیزدهم ذی‌الحجه ثبت کرده بود که به هنگام خروج حجاج برای عمره، از باب العمرة مسجدالحرام، اتفاق افتاد.
در سال 680 مردم احتیاطاً دو روز جمعه و شنبه را در عرفه ماندند این موضوع را ابن‌فرکاح در تاریخِ خود ذکر کرده است.
در سال 683 بین ابونمی، حاکم مکه و امیر الحاج مصری، علم الدین باشقردی مشاجره‌ای پیش آمد که در نتیجه آن، ابونُمَیّ دروازه‌های مکه را بست و به کسی اجازه ورود به مکه را نداد. روز ترویه، حجاج باب معلاة را سوزاندند و باروی آن را ویران کردند و به شهر [مکه] یورش آوردند. ابونمی و نزدیکانش فرار کردند و مردم وارد مکه شدند و میان آنها و اهالی مکه به دست بدرالدین سنجاری صلح برقرار شد. علت فتنه آن بود که یکی از امرای بنی‌عقبه که با ابونمی دشمنی داشت، در این سال به حج آمد.

1- البدایة والنهایة، ج 13، ص 5 و 254؛ السلوک لمعرفة دول الملوک، ج 1، ق 2، ص 582؛ الروض الزاهر، ج 6، ص 354؛ النجوم الزاهرة، ج 7، صص 147- 146.
2- السلوک ج 1، ق 2، ص 624؛ تاریخ الملک الظاهر بن‌شداد، ص 137.

ص: 380
ابونُمی گمان کرد که برای تسخیر مکه آمده است، بنا بر این دروازه‌های مکه را بست و اجازه ورود به کسی نداد، و آن حادثه اتفاق افتاد. این واقعه را ابن فرکاح تاج الدین، مفتی شام در تاریخ خود آورده و پس از نقل آن می‌گوید: از جمله حجاج این سال، بدرالدین بن جماعة بوده و او از قول ابن عجیل، یعنی احمد بن موسی از شیوخ و علمای یمن، به وی گفته که در این سال به حج نخواهد رفت. علت را از وی پرسیدند، گفت: در این سال به حج نخواهم رفت، چرا که حتماً فتنه‌ای در مکه به وقوع می‌پیوندند. وی در ادامه می‌گوید: این هم از کرامات اوست و خداوند ما را از وی بهره‌مند سازد.
در سال 688 ه بنا به گفته ابن فرکاح کاروان بزرگی از عراق [به مکه] رسید ولی از یمن، هیچ کاروانی نرسید، بلکه افراد به صورت انفرادی [به حج] آمدند. حجاج روز جمعه و شنبه را در عرفه ماندند، زیرا برای قاضی جلال الدین، فرزند قاضی حسام الدین که در کاروان شام بود، ثابت شده بود که روز پنج‌شنبه اول ماه بوده، ولی محب‌الدین طبری، شیخ مکه و فقیه حجاز، با او هم‌عقیده نبود و اول ماه را روز جمعه می‌دانست.
همچنین بنا به گفته ابن‌فرکاح، در سال 689 ه فتنه‌ای میان حجاج و اهالی مکه به پا شد و در مسجدالحرام جنگ و درگیری به وجود آمد، آغازگر آن هم چند نفر مصری بودند که به خاطر یک اسب، با هم درگیر شدند، ولی کار به آن جا کشید که شمشیرها- چیزی حدود ده‌هزار قبضه شمشیر- در مسجدالحرام از نیام بیرون کشیده شد و گروهی از حجاج و نیز اموال عده‌ای از مردم حجاز، چپاول شد. و از هر دو طرف تعداد زیادی کشته شد که تعداد کشته‌ها را چهل نفر ذکر کرده‌اند. عده بسیاری هم مجروح شدند و اگر امیر ابونُمَیّ [امیر مکه] می‌خواست، می‌توانست همه را دستگیر کند، ولی تأمل کرد و چنین نکرد. (1) و ابن‌جزری در اخبار مربوط به سال 689 می‌گوید: همراه با کاروان شام امیرعبیه، بزرگ خاندان عقبه بود، که میان وی و ابونمیّ، حاکم مکه، دشمنی وجود داشت و حاکم مکه گمان برد که فقط برای تسخیر مکه آمده است. او [ابونُمیّ] نیز

1- البدایة والنهایة، ج 13، ص 317.

ص: 381
دروازه مکه را بست و به هیچ کس از یاران عبیه، اجازه ورود به مکه نداد. در نتیجه یاران عبیه به کوه‌های مکه پناه بردند و به زور وارد مکه شدند و مصری‌ها دروازه مکه را آتش زدند و از دباغ خانه‌ها، دسته‌های پوست را به غارت بردند. هر دو طرف، کارهای زشتی انجام دادند و از هر دو گروه عده‌ای کشته شدند؛ پس از آن، ایشان با حاکم مکه به مراسله پرداخته و با وی به توافق رسیدند و وارد [مکه] شدند و طواف حج خود را به جا آوردند.
وی می‌گوید: کسی که از مصر برای مردم حج گزارد، امیر، علم‌الدین سنجر باشقردی بود.
ما از آن جهت این قول را ذکر کردیم، که در بیان علت بروز فتنه، در این سال، با آن چه ابن‌فرکاح ذکر کرده بود، مغایرت دارد.
ابن‌محفوظ، مطلبی مخالف با آن چه ابن‌جزری، در مورد این که چه کسی در این سال امیر الحاج بوده، ذکر کرده است. در نوشته‌ای به خط وی چنین آمده که در سال 689 ه امیر الحاجی به نام فارقانی به حج رفت، که میان او و اهالی مکه، در دروازه ثنیه، جنگ و درگیری پیش آمد. دروازه ثنیه همان باب الشبیکه، در پایین شهر مکه است.
همچنین ابن محفوظ در اخبار مربوط به سال 692 ه می‌گوید: مردم روز دوشنبه و سه‌شنبه [در عرفه] توقف کردند.
و دیگر این که، بنا بر گفته ابن‌محفوظ در اخبار مربوط به سال 693 ه دیده‌ام، در آن سال در عرفه شورش بزرگی به پا شد، چرا که یکی از فرزندان ابونمی، شاهزاده‌ای را از انجام کاری بازداشت، و او نیز به وی توهین کرد و مردم شورش کردند.
در سال 694 ملک مجاهد أنس بن سلطان ملک عادل، کُتُبغا منصوری، حاکم دیار مصر و شام به حج رفت و گروهی از امیران و حواشی دربار، همراه او بودند و آنها مهربانی و نیکی بسیاری در حق اهالی مکه و مدینه روا داشتند و او برای حاکم مکه و افراد وی، اموال زیادی خرج کرد، و گفته می‌شود مبلغی که حاکم مصر از وی به دست آورد نزدیک به هفتادهزار درهم بود. (1)

1- النجوم الزاهرة، ج 8، صص 8، 58؛ البدایة والنهایة، ج 13، ص 340.

ص: 382
در این سال عمه حاکم ماردین، همراه با کاروان شام، به حج رفت؛ او در این سفر، کاروان بزرگ و خیرات زیادی داشت و اموال بسیاری صدقه داد و به حاجیان و اهالی و بزرگان مکه و مدینه محبت کرد. این واقعه را ابن‌جزری و دیگران ذکر، کرده‌اند. و از جمله این که، در سال 697 خلیفه ابوالعباس، احمد بن امیر حسن بن علی بن ابوبکر «1(1)»، فرزند خلیفه مسترشد باللَّه عباسی ملقّب به حاکم (2)، دومین خلیفه عباسی پس از مستعصم، و نخستین خلیفه، از عباسی‌ها که در مصر اقامت کرد، به همراه خانواده‌اش به حج رفت؛ و حاکم مصر، منصور لاجین، هفتادهزار درهم، به وی داد، و در آن سال، مهنّا بن عیسی بن مهنا، امیر عرب نیز به حج رفت و با حاجیان به نیکویی رفتار کرد، و هدیه و صدقات فراوانی داد و به تمامی مردم نان و غذا رساند.
در سال 698 ه، حاجیان در عرفات گرفتار آشوب شدند و در خود مکه نیز دچار هرج و مرج شدند و خلق بسیاری چپاول شدند و لباسی که پوشیده بودند، به غارت رفت و گروهی کشته و برخی نیز مجروح شدند، و گفته شده کشته‌های این درگیری یازده نفر بوده‌اند. ابونُمیّ، حاکم مکه، تعداد پانصد نفر از شتران غارتی را به دست آورد. این واقعه و حادثه قبلی را، ابن‌جزری ذکر کرده است.
در سال ششصد و نود و نه (699 ه) از شام، کسی به حج نرفت و مردم از مصر عازم حج شدند؛ این واقعه را ابن‌جزری، ذکر کرده است.
همچنین در سال 700 هیچ کس از شام، به حج نرفت، ولی گروهی از دمشق به غزّه رفتند و از آن جا عازم ایله شدند و [برای انجام حج]، با مصری‌ها همراه شدند؛ این مطلب را برزالی [در تاریخ خود]، ذکر کرده است.
دیگر این که، در سال 703 ه از مصر، نایب السلطنه آن، یعنی امیر سیف الدین سلّار، به حج رفت و همراه وی، بیست و پنج شاهزاده به حج رفتند. او صدقه‌های بسیاری

1- در نسخه خطی دیگر: احمد بن امیر ابوعلی بن علی بن ابوبکر آمده است.
2- البدایة والنهایة، ج 13، ص 352.

ص: 383
داد و نیازمندان و مستمندان را مورد تفقد قرار داد و مجاوران و اهالی مکه و اشراف از او بهره بردند، و در مدینه نیز همین کارها را تکرار کرد. او برای خیرات و صدقه ده‌هزار اردب (1) گندم، از راه دریا، وارد کرد. امرایی که همراهش به حج رفته بودند نیز انفاق کردند و پس از آن به مدینه و سپس به قدس رفتند و از آن جا عازم مصر شدند و همراه با کاروان مصر، وارد آن دیار گردیدند. این واقعه را برزالی نقل کرده است. (2) در سال 704 ه و سال پیش از آن، حمیضة و رمیثه دو فرزند ابونمی، که امارت مکه را برعهده داشتند، بخشی از عوارض و مالیات را بخشیدند. (3) و در سال 705 ه (4) از مصر و نواحی غرب و نیز از عراق عرب و عجم، افراد بسیاری به حج رفتند.
در سال 705 ه در منی، آشوب و غوغای بزرگی پیش آمد و جنگی میان مصری‌ها و حجازی‌ها، صورت گرفت و امیر الحاج مصری، امیر سیف‌الدین غیه بود، که مردی کافر مسلک و خبیث بود و خون بسیاری از بزرگان را ریخت، و به جای قربانی کردن، مردم را قتل عام کرد. این دو واقعه را تاج عبدالباقی یمانی، صاحب «بهجة الزمن فی تاریخ الیمن» ذکر کرده و حادثه مربوط به سال 704 را نیز او آورده است.
برزالی، خبر فتنه و درگیری میان مصری‌ها و حجازی‌ها را که بنا به گفته صاحب البهجه در سال 705 بوده است، ذکر کرده و در اخبار سال 706، به آن پرداخته و به مطالبی افزون بر گفته‌های صاحب البهجه اشاره می‌کند. وی در اخبار مربوط به سال 706 آورده است: در این سال، امیر الحاج مصر، سیف الدین غیه قفجق سلحدار بود. در ایام حج در منی، کشتار و غارت، صورت گرفت که از آشوبی که در بازار منی اتفاق افتاد، آغاز شد و اموال حجاج به تاراج رفت و اوضاع بدتر شد. این نابسامانی تنها در بازار بود و نیروهای امنیتی نیز در پی دستگیری عاملان این هرج و مرج بر آمدند، ولی توفیقی نیافتند؛ اهالی مکه به کوه‌ها و گروهی از بزرگان و اشراف به پایین کوه، گریختند و درگیری‌ها صورت

1- پیمانه‌ای برابر با یکصد و پنجاه کیلوگرم.
2- و نیز نگاه کنید به: البدایة والنهایة، ج 14، ص 29.
3- و نگاه کنید به آن چه صدقه‌ها و خیراتی که امیر سلار، برای حجاج در این سال، خرج کرد: السلوک، ج 2، ق 1، صص 5 و 4.
4- امیر شرف العین، حسن بن حیدر، برای مردم حج گزارد البدایة والنهایة، ج 14، ص 39.

ص: 384
گرفت و تعداد اندکی نیز در جمره، وساطت کردند و اوضاع آرام شد، ولی ترس و وحشت همچنان باقی ماند.
در سال 709، بنا به روال معمول، کسی از شام به حج نرفت (1)، جز گروه اندکی از بازرگانان و اهالی حجاز که از دمشق به غزّه رفتند و از آن جا عازم أیله شدند و همراه با مصری‌ها، به حج رفتند. این واقعه را برزالی نقل کرده است. همچنین، در سال 712، سلطان ملک ناصر محمد بن قلاوون، حاکم مصر، به اتفاق چهل تن از شاهزادگان و خواص دربار خود، به حج رفت (2)؛ این مطلب را برزالی نقل کرده و صاحب «بهجة الزمن» یادآور شده است: ملک ناصر، در این سال، به اتفاق یکصد نفر سواره، و شش هزاره بوده سوار بر شتر به حج رفت و در مدت بیست و دو روز از دمشق، به مکه رسید.
در سال 716، امیر سیف الدین، ارغون دوادار ناصری نائب السلطنه قاهره، به حج رفت و در مکه و مدینه صدقه و خیرات فراوان داد. (3) او همچنین در سال 720 ه، به حج رفت (4) و از مکه تا عرفه را پیاده طی کرد. در سال 726 نیز به حج رفت. این مطلب را ابن جزری نقل کرده است.
در سال 719 ملک ناصر، محمد بن قلاوون صالحی، عازم حج شد و همراه وی، در حدود پنجاه نفر از صاحب‌منصبان خراج و زکات، و گروهی از اعیان و بزرگان دربار، به حج رفتند. او در نهم ذی‌القعده از قاهره، بیرون آمده بود و به اهالی حرمین صدقه‌های فراوان داد و کارهای نیکوی زیادی انجام داد و کعبه را به دست خود، شستشو داد. (5) این واقعه را امام نویری در تاریخ خود، ذکر کرده است.
در سال 720 ه، حاجیان، سنتی را که تا آن زمان در حج متروک مانده بود، به جای آوردند و آن این که نمازهای پنج‌گانه را در روز ترویه و شب نهم در عرفه به جای

1- البدایة والنهایة، ج 14، ص 56.
2- السلوک، ج 2، ق 1، ص 119.
3- البدایة والنهایة، ج 14، ص 77.
4- نگاه کنید به البدایة والنهایة، ج 14، صص 8- 97.
5- السلوک، ج 2، ق 1، صص 8- 195.

ص: 385
آوردند و تا طلوع خورشید بر کوه ثبیر، در منی باقی ماندند، و از آن جا راهی عرفه شدند.
این واقعه را برزالی و ابن‌جزری نقل کرده‌اند. او می‌گوید: مردم در روز جمعه، همگی در عرفه باقی ماندند. و این یکصدمین جمعه‌ای بود که مسلمانان از زمان هجرت تا کنون، در عرفه، باقی مانده‌اند.
در سال 720 ه، بنا به گفته برزالی، مردمان بسیاری از همه سرزمین‌ها و نواحی به محل توقف حاجیان آمدند. شیخ رضی الدین طبری، امام [جماعت] مقام [ابراهیم علیه السلام]، می‌گوید: در طول سال‌هایی که به حج آمده‌ام، چنین جمعیت انبوهی ندیده بودم. (1) وی در ادامه می‌گوید: در این سال، کاروان عراقی‌ها با جمعیت بسیاری آمده و طلاها و جواهرات و سنگ‌های قیمتی زیادی با خود آورده بودند که به بهای یکصد تومان طلا، ارزیابی شد. که معادل دویست‌هزار دینار یا پنجاه هزار دینار طلای مصری می‌شود. این مطلب را ابن‌جزری نیز ذکر کرده است.
در سال 721 ه نائب السلطنه دمشق امیر تنکز ناصری، به حج رفت. (2) و نیز در سال 722 ه سلطان ملک ناصر، عوارض و مالیات‌های مربوط به خوراکی‌ها را فقط در مکه، حذف کرد و عطیفه، حاکم مکه نیز، دو سوم «دمامین» از سرزمین مصر را به جای آن قرار داد. (3) این موضوع را برزالی و ابن‌جزری، نقل کرده‌اند.
در سال 724، موسی، پادشاه طایفه تکرور، به حج رفت و پانزده هزار نفر از تکروری‌ها، همراه وی به حج آمدند. (4) در سال 725 ه مردم، به دلیل اختلاف در روایت هلال ذی‌الحجه، روزهای شنبه و یک‌شنبه را در عرفه باقی ماندند؛ و در همان سال، بیشتر کاروان مصری‌ها، به دلیل کمبود آب بازگشتند، و لذا تعداد حاجیان مصری و عراقی که کاروان بزرگی را تشکیل

1- السلوک، ج 2، ق 1، ص 214.
2- البدایة والنهایة، ج 14، ص 100.
3- السلوک، ج 2، ق 1، ص 236.
4- همان، ص 255.

ص: 386
می‌دادند، کاهش یافت. (1) این حوادث را نیز برزالی و ابن‌جزری، ذکر کرده‌اند.
در سال 727 ه، حجاج شام، شب عرفه، در منی ماندند ولی مصری‌ها، آن جا نماندند. و تعداد مصری‌ها نسبت به شمار معمول آنها [در موسم حج]، اندک بود. (2) در سال 728 ه عراقی‌ها، به حج رفتند و جنازه جوبان (3) نائب السلطنه، ابوسعید بن خرابنده، پادشاه عراق، همراه ایشان بود، و می‌خواستند او را در همان آرامگاهی که در باب الرحمه مدینه، ساخته بود، به خاک بسپارند، ولی به دلیل عدم اجازه امیر مدینه و موکول کردن آن به اجازه حاکم مصر، این کار میسر نشد؛ لذا تابوت او را به محل توقف حاجیان در عرفه آوردند و شبانه وارد مکه کردند و گرد کعبه، طواف دادند و سپس به مدینه بردند. توقف آنان در روز جمعه بوده، و ابن محفوظ، یادآور شده که آوردن جنازه جوبان، از سوی کاروان عراقی، در سال 727 بوده است.
همچنین در سال 730، میان حجاج مصری و اهالی مکه، درگیری و منازعاتی در گرفت و شهاب الدین طبری، قاضی مکه، در نامه‌ای که به یکی از دوستانش نوشته، در این باره آورده است: انجام این اعمال در حرم خداوند متعال، پس از آمدن کاروان خجسته، به صورتی که همه دانستند، نمی‌شده است، ولی چه می‌توان کرد و کاری است که انجام شده و به خدا سوگند که هیچ یک از مسئولین، گناهی ندارند، و هیچ یک از مردم نیز مقصر نیستند و گناه این فتنه‌ها، تنها متوجه اراذل و اوباش و مردم پست و بردگان است که از خدمتکاران اشراف عراقی، مبالغی مطالبه کردند و وقتی باج‌خواهی انجام شد، دشمنی‌ها، پدید آمد و آنها در حالی که خطیب مشغول سخن گفتن بود، هرج و مرج و آشوب به راه انداختند. سید سیف الدین نیز در کنار امیرالحاج نشسته بود، امیر الحاج برخاست تا غائله را از گوشه‌ای، خاموش سازد، ولی در بخش‌های دیگری ادامه یافت.
امیر سیف الدین نیز به کمکش شتافت، ولی پهنه آتش، گسترده‌تر شد و مردم سراسیمه

1- السلوک، ج 2، ق 1، ص 265.
2- در این سال، جمال‌الدین اقوش، نائب کرک، برای مردم از مصر حج گزارد السلوک، ج 2، ق 1، ص 290.
3- در باره او نگاه کنید به: السلوک، ج 2، ق 1، ص 303؛ الدرر الکامنة، ج 1، صص 541 و 542، رقم 1463.

ص: 387
شدند و گروهی مردند، و برخی نیز فرار کردند و اشراف و بزرگان، در «جیاد» ماندند و هیچ یک از ایشان به نبرد و جنگ نرفت مگر این که از هر دو گروه جدا افتاده بود.
این حادثه را حافظ، علم‌الدین برزالی، نیز یادآور شده و توضیحاتی در باره آن داده، که قاضی شهاب الدین، نیاورده است. وی در اخبار مربوط به سال 730، می‌گوید:
در نامه عفیف الدین به آن چه بر سر حجاج در مکه معظمه آمده بود، اشاره شده است و روز جمعه که به هنگام طلوع آفتاب، خطیب به منبر رفت و در این میان، سر و صدایی به پا شد و اسبان وارد مسجدالحرام شدند. گروهی از بنی‌حسن هم در میانشان بودند که به قصد چپاول و دزدی آمده بودند؛ مردم پراکنده شدند و شاهزادگان مصری که مشغول شنیدن خطبه بودند، آن جا را ترک کردند. مردم نیز سراسیمه از آن جا رفتند و برخی زیر دست و پا افتادند. بازارها غارت شد و بسیاری از حجاج و دیگران، کشته شدند و اموال، به یغما رفت و ما، در حالی که شمشیرها در کش و قوس بود، نماز جمعه را به جای آوردیم. و من به اتفاق دوستم طواف وداع را انجام دادم و کشت و کشتار میان ترکان و بردگان دزد از بنی‌حسن، همچنان ادامه داشت؛ مردم به «منزله» رفتند و از امرا، سیف الدین الدمر، امیر جاندار و پسرش خلیل و یکی از بردگان ایشان و فرمانده عشره، به نام ابن‌تاجی و گروهی از زنان و مردان، به قتل رسیدند ولی ما جان سالم به در بردیم؛ سواران در پشت سر، از چپ و راست شمشیر می‌زدند. به منزله که رسیدیم، چشم‌ها گریان بود، امرا، پس از فرار، برای گرفتن انتقام به مکه، بازگشتند و بار دیگر فرار کردند، و ساعتی بعد، امرا، در حالی که بنی‌حسن و نوجوانان آنها پشت سرشان بوده و ترسیده بودند، آمدند و همین که به راه کوهستانی کداء، در پایین شهر مکه رسیدند، فرمان حرکت صادر شد و اگر خداوند مردم را در امان خود نگرفته بود، آنها بر مردم یورش می‌آوردند و کسی از حاجیان سالم نمی‌ماند. امرای مصری، در برابر آنها ایستادند و فرمان حرکت دادند و مردم هم سراسیمه شدند و بیشتر مردم، باری را که بر دوش داشتند، می‌انداختند.
حاجیان همدیگر را غارت کردند و از جمله چیزهایی که از دست رفت، شتری بود که دار و ندار ما را از غذا و لباس و ... بر خود حمل می‌کرد، ولی ما ناراحت نشدیم و بر سلامت
ص: 388
جان خویش، خدای را سپاس گفتیم. نویری نیز این حادثه را در تاریخ خود ذکر کرده و مطالبی آورده که با مطلب طبری، تطابق دارد. سپس می‌گوید: در روز جمعه روز کشته شدن سیف‌الدین الدمر جاندار سوا، این خبر در قاهره پیچید و خبر آن در سوم محرم، رسید. (1) در سال 730 ه کاروان عراق به حج رفت و فیلی همراه آنها بود، که ندانستم منظور ابوسعید بن خدابنده از ارسال آن فیل، چه بود؛ خبر این واقعه را برزالی، به نقل از عفیف مطری، ذکر کرده، و پس از بیان فتنه‌هایی که روی داد، می‌گوید: کاروان حاجیان عراق، کاروان کوچکی بود و فیلی همراه آنان بود که همه جا آن را با خود می‌بردند، مردم با مشاهده این فیل، آن را به فال بدگرفتند، به همین سبب آن رویدادها به وقوع پیوست. ما بیم آن داشتیم که اگر این فیل، به مدینه منوره برسد، اتفاقی [در آن جا] رخ دهد. این فیل به نزدیکی دشتی که از آن جا از سمت ذی‌الحلیفه به بئرالحرم می‌روند رسید؛ وقتی می‌خواست پای خود را بردارد و به پیش رود، به طرف عقب حرکت کرد؛ آن را زدند ولی اثری نداشت و هر چه تلاش کردند، فقط به سمت عقب رفت و سرانجام به زمین افتاد و روز یک‌شنبه بیست و چهارم ذی‌الحجه جان داد. این از شگفتی‌های عجیب بود که جای شکر دارد. این خبر را نویری نیز در تاریخ خود آورده است و می‌گوید: از زمانی که این فیل از عراق خارج شد، بیش از سی‌هزار درهم خرج آن شد و معلوم نشد که منظور ابوسعید از این کار چه بوده است.
در سال 732، سلطان ملک ناصر، محمد بن قلاوون، به اتفاق هفتاد نفر از شاهزادگان و گروهی از بزرگان و فقها و دیگران، از قاهره به حج رفت و فقها و مجاورین و اهالی حرم را مورد تفقد و احسان قرار داد. (2) همچنین، در سال 736 ه کاروان عراق به حج نرفت، زیرا سلطان ابوسعید بن خزابنده، سلطان عراقی‌ها وفات یافت و پس از او، اختلاف و نزاع وجود داشت و

1- نگاه کنید به: السلوک، ج 2، ق 2، صص 25- 323؛ البدایة والنهایة، ج 14، ص 149.
2- مقریزی نام حجاج همراه سلطان را برشمرده است السلوک، ج 2، ق 2، صص 2- 351.

ص: 389
همانگونه که گفته خواهد شد، حج عراقی‌ها، برای سال‌های بسیار، منقطع گردید.
و نیز در سال 741 ه حجاج مصر و شام، دو روز جمعه و شنبه را در عرفه توقف کردند و اهالی مکه، روز شنبه در مکه بودند، ولی شب شنبه در عرفه حضور یافتند.
در سال 742 ه حاکم یمن ملک مجاهد علی بن ملک مؤید داوود بن مظفر، به حج رفت و هنگامی که در عرفه حاضر شد بزرگان و فرماندهان در خدمتش بودند و او را در برابر سوء قصد مصری‌ها، مورد حمایت قرار دادند و پرچم او را در کوه عرفه، به اهتزاز در آوردند؛ مصری‌ها تصمیم گرفته بودند، مانع از این کار گردند و اجازه ندهند که او به عرفه بیاید، ولی بزرگان و فرماندهان، در خدمتش بودند، به هر ترتیب، مناسک حج خود را به جای آورد و احسان و صدقه‌های او، همه مردم مکه را در بر گرفت. او روز اول ذی‌الحجه وارد مکه شد و در بیستم ذی‌الحجه از آن جا خارج شده و قصد داشت کعبه را بپوشاند و در آن را از جای بکند و در دیگری بگذارد، ولی اشراف مانع شدند و او نیز تن به خواست آنها داد.
در سال 743 ه، میان امیر الحاج و اشراف، در عرفه، جنگ سختی در گرفت که اشراف در آن پیروز شدند و حدود شانزده نفر از ترکان و چند نفر از جماعت اشراف، کشته شدند، ولی حاجیان در معرض غارت و چپاول قرار نگرفتند.
این واقعه، در فاصله عصر تا غروب اتفاق افتاد و مردم پریشان و مضطرب شدند.
پس از این حادثه، اشراف به مکه رفتند و در آن جا، تحصن کردند و در موعد مقرر، در منی حضور یافتند. حاجیان نیز در روز اول، بعد از عید قربان از منی رفتند و به باب شبیکه آمدند و یک شب در آن جا ماندند و سپس روز بعد، آن جا را ترک گفتند و بیشتر حجاج، از ترس جان حج عمره به جای نیاوردند، و طواف وداع نیز نکردند. این سال به سال مظلمه مشهور شد، زیرا اهالی مکه در حرکت از عرفه بر خلاف حاجیان، راهی را که به چاه معروف به مظلمه می‌رسید طی کردند. (1)

1- السلوک، ج 2، ق 3، ص 636.

ص: 390
در سال 748 ه، عراقیان، پس از یازده سال، حج به جای آوردند و حاجیان بسیاری [از عراق] رفتند؛ حال آن که حجاج شام و مصر، اندک بودند.
در سال 751 ه (1) ملک مجاهد، حاکم یمن، به حج رفت و در همین سفر، در منی به قتل رسید. علت آن نیز از این قرار بود که او با عجلان، امیر مکه و نیز بنی‌حسن و بزلار، امیر الحاج مصری، برخورد خوبی نکرد و از مصری‌ها تنها با امیر طاز، خوش‌رفتاری کرد، بنا بر این، مصری‌ها همراه با امیر مکه، علیه او شوریدند و صبح روز سوم از ایام منی، به سراغش رفتند و یاران حاکم یمن، به مدت یک‌ساعت با آنها درگیر شدند و سپس با جمع شدن مردم، اوضاع وخیم‌تر شد و محل استقرار مجاهد مورد غارت و چپاول قرار گرفت و اموال و اسبان و شتران و استران و هر چه بود به تاراج رفت؛ او خود به جنگ نیامد و سوار بر مرکبی نشد و بیرقی نصب نکرد، بلکه از کوهی در منی بالا رفت.
او را محاصره کردند و تا هنگام غروب خورشید، در محاصره بود و پس از آن خود را تسلیم کرد. شمشیرش را گرفتند و او را بر مادیانی سوار کردند و همراه دیگر مصریان در حالی که از او مراقبت می‌شد، بازگرداندند. او در منی، رمی‌جمره نکرد و در واقع در آن جا حاضر نشد و چه بسا به دلیل رعایت حرمت مکان و زمان، دست از جنگ کشید. در خبرها آمده که پس از رسیدن به مصر، مورد احترام حاکم آن جا ملک ناصر، حسن بن ملک ناصر، محمد بن قلاوون، قرار گرفت و او را از راه حجاز به سرزمینش فرستاد و یکی از امرا را در خدمتش قرار داد و همین که به دهناء، در نزدیکی ینبع رسید، دستگیر شد، زیرا امیری که در خدمتش بود، گزارش نامساعدی علیه وی به مصر رساند، او را به کرک بردند و در آن جا همراه با امیر «بیبغاروس» که نایب سلطنه قاهره بود، زندانی شد و سپس با پا در میانی امیر یلبغا که پیش از وی آزاد شده بود، آزاد گردید و به زیارت قدس و الخلیل رفت و به مصر آمد و از آن جا از راه عیذاب، رهسپار دیار خود شد، و در ذی‌الحجه سال 752 به یمن رسید و به خاطر خصومت با مردم مکه، مانع از سفر بازرگانان

1- درباره حوادث این سال در حج، نگاه کنید به: السلوک، ج 2، ق 3، صص 831 و 832، البدایة والنهایة، ج 14، ص 7. 23

ص: 391
به آن جا شد.
در سال 755 ه، عراقیان به حج نرفتند اما در سال بعد شمار اندکی از عراق به حج رهسپار شدند.
در سال 757 ه مردم، دو روز در عرفه توقف کردند و در پایان روز، باران فراوانی بر مردم بارید، و آب‌ها از دره‌ها سرازیر شد و حاجیان و چهار پایان آنها، سیراب شدند که خود رحمتی از سوی پروردگار برای بندگانش بود. تعداد حاجیان عراقی، در این سال بی‌سابقه بود، مردی غیر عرب نیز در این سال، به حج رفت و طلاهای بسیاری به اهل مکه و مدینه بخشید.
همچنین، در سال 758، عراقیان به حج رفتند، ولی حاجیان مصر و شام اندک بودند.
در سال 759 ه، همه حاجیان، ظهر روز اول بعد از عید قربان، منی را ترک گفتند.
در این سال نیز تعداد حاجیان مصر و شام و عراق اندک بود.
در جمادی الاخر یا رجب سال 760 ه عوارض و مالیات مواد غذایی، یعنی گندم و خرما و گوسفند و روغن و غیره در مکه، لغو شد و جور و ستم از آن جا رخت بر بست و امنیت، گسترش پیدا کرد؛ علت، آن بود که ملک ناصر، حسن، حاکم مصر، لشکریانی برای اصلاح اوضاع مکه و اقامت در آن جا به اتفاق والیانی که برای مکه در نظر گرفته بود، یعنی محمد بن عطیفة بن ابونمی و سند بن رمیثة بن ابونمی، فرستاد. (1) این لشکریان، مدت زمانی (یعنی تا آخر سال 761) در مکه باقی ماندند.
در سال 760 ه نیز کاروان حاجیان عراقی رسید. این کاروان، دو روز پیش از وقت معمول، یعنی پنجم ذی‌الحجه رسیده بود. در سال 761 ه (2) میان اهالی مکه، یعنی بنی‌حسن و ترکانی که برای انجام مناسک این سال، برای اقامت در مکه به جای ترکان سال 760 به آن جا آمده بودند، آشوبی بروز کرد. علت بروز فتنه آن بود که یکی از ترکان

1- درباره آن چه در این سال، در حوران بر سر حاجیان آمد، نگاه کنید به: البدایة والنهایة، ج 14، ص 267
2- السلوک، ج 3، ق 1، ص 48.

ص: 392
در دار المضیف، نزدیک باب الصفا وارد شده بود و یکی از اشراف و از نزدیکان علی بن قتاده، از وی مطالبه اجاره کرد و آن دو با هم درگیر شدند و سرانجام کار به آن جا رسید که شریف، آن ترک را با شمشیر زد و به قتل رساند. ترک‌ها نیز علیه او شوریدند، او هم فریاد زد و کمک خواست و اشراف به کمکش شتافتند و بدین ترتیب آتش فتنه، شعله‌ور شد. در علت بروز این فتنه، همچنین گفته شده است: چند نفر از ترکان، در صدد برآمدند در یکی از مهمانسراها اقامت کنند، برخی از نزدیکان علی [بن قتاده] با این کار مخالفت کردند و آنها را کتک زدند، و ایشان نیز شکایت او را نزد ابن‌قراسنقر، که از جماعت وی به شمار می‌رفت- بردند؛ او نیز که در آن زمان احرام‌پوش و در حال طواف عمره به دور کعبه بود، طواف خود را قطع کرد و سلاح بر تن کرد و .. فتنه برخاست، اشراف نیز برای انجام سعی، بر اسبانی که متعلق به ترک‌ها در کنار باب‌الصفا قرار داشت، سوار شدند، بنی‌حسن نیز راهی اجیاد شدند و اسطبل ابن‌قراسنقر، یکی از فرماندهان ترک مقیم مکه را به تصرّف خود درآوردند و فرمانده دیگر، یعنی امیر معروف به قندس را در خانه خود، در دارالزباغ اجیاد را به محاصره درآوردند و با او جنگیدند تا بالاخره او را به زانو درآوردند، ولی او جان سالم به در برد و به یکی از زنان اشراف، پناهنده شد.
ترکان نیز در مدرسه مجاهدیه و در مسجدالحرام گرد آمدند و درهای آن را به روی خود بستند و برای مدرسه مجاهدیه نیز، پلی چوبی ساختند تا مانع از دسترسی افراد بنی‌حسن گردند و خیمه‌ای را که سر کوچه روبرویی باب اجیاد قرار داشت، از میان برداشتند.
جماعتی از بنی‌حسن قصد ایشان را کردند و به سوی مدرسه مجاهدیه آمدند، ولی آنها با تیر و کمان به مقابله پرداختند. افراد بنی‌حسن، فرار کردند، ولی گروهی دیگر از ایشان دوباره حمله کردند و شریف، مغامس بن رمیثه، جماعتی از آنها را به قتل رساند. شریف ثقبة بن رمیثه نیز با آگاهی از بروز این فتنه، خود را به مکه رساند و فتنه ترک‌ها را آرام کرد و چنین شد که ترک‌ها، مکه را ترک گفتند و تنها با اموال و بار و بنه اندکی، رفتند و به حجاج پیوستند و در ینبع به آنها رسیدند. این فتنه یک یا دو روز پس از ترک مکه از سوی حاجیان اتفاق افتاد.
ص: 393
در سال 766 (1)، سلطان ملک اشرف، شعبان بن حسن بن ملک ناصر، محمد بن قلاوون، حاکم مصر، فرمان به حذف مالیات حج در مکه نسبت به کالاهای تجاری، به استثنای «کارم» (2)
و بازرگانان هند و عراق داد، و عوارض مربوط به مواد غذایی را حذف کرد. عوارضی که در مکه از مواد غذایی می‌گرفتند یک مدّ (3) غله جده بوده، که عبارت از دو مدّ مکی از هر بار غله‌ای بود که از جده می‌رسید. و یک مدّ مکی و ربع مدّ مکی از هر بار غله‌ای بود که از جده می‌رسید، یک مدّ مکی و ربع مدّ مکی از هر بار غله‌ای که از طائف و بجیله (4) می‌رسید، و هشت دینار مسعودی از هر بار خرمای «لبان» که به مکه می‌رسید، و سه دینار مسعودی از هر بار خرمای «محشی» که به مکه می‌رسید و شش [دینار] مکی، بابت هر رأس گوسفندی که به مکه می‌رسید و یک ششم و یک هشتم از روغن و عسل و سبزیجاتی که در مکه به فروش می‌رسید. البته مشروط بر آن که بهای آنها را به [دینار] مسعودی- ارزش گذاری کنند؛ و اگر چنین شود، به ازای هر پنج دینار یک دینار مسعودی گرفته می‌شد. همچنین از هر یک هشتم سبد خرما نیز مشروط بر این که در بازار و به قصد امرار معاش فروش رفته باشد، یک دینار مسعودی دریافت می‌شود.
و آن چه را بابت خرما می‌گیرند در همان ابتدا از کسی که به مکه آورده می‌گیرند. علاوه بر آن، مبالغی نیز از هر چه در بازار به فروش می‌رسید، گرفته می‌شد و مردم در این مورد، مشقت زیاد می‌کشیدند؛ به طوری که به من گفته‌اند که یک نفر، گوسفند وارد کرد، ولی مبلغ داده شده برای گوسفندان، به میزان مقرر نبود و به همین دلیل تازیانه‌اش زدند و از وی نپذیرفتند و اینک همه این تعدّی و ستم‌ها به دست امیر یلبغا، معروف به خاصکی، از مدبّران مملکت، در دولت ملک اشرف، شعبان، برطرف شد، و حاکم مکه نیز به جای این عوارض لغو شده، شصت و هشت هزار درهم از بیت‌المال قاهره و نیز یک هزار

1- السلوک، ج 3، ق 1، ص 98.
2- نوعی سنگ گران‌بها
3- پیمانه غله.
4- بجیله، روستایی در بادیه در اطراف طائف.

ص: 394
اردب (1) گندم، تقدیم کرد، و این کار در دربار سلطان یاد شده، مورد تقدیر و تشویق قرار گرفت و سرمشق دیگر والیان دربار مصر گردید و خبر لغو عوارض نیز بر ستون‌های مسجدالحرام، در سمت باب‌الصفا و غیره، ثبت گردید. حاکم مکه، شریف عجلان بن رمیثه حسنی از این عمل استقبال کرد و امرای بعد از او نیز بدان عمل کردند.
طی سال‌های دهه 770، در مکه، به نام سلطان شیخ اویس بن شیخ حسن صغیر، حاکم بغداد که قندیل‌های نیکویی برای کعبه و هدیه بزرگی برای عجلان، امیر مکه فرستاده بود، خطبه خوانده شد. امیر مکه خطیب مکه دستور داد، خطبه به نام وی بخواند. خطیب مکه در آن زمان جد پدری‌ام قاضی مکه، ابوالفضل نویری بود. اما پس ازآن خطبه خواندن به نام حاکم عراق ترک شد. و من ندانستم که از چه هنگام ترک گردید و بسیاری از اخبار مربوط به حجاج عراقی در دهه هفتاد و هشتاد و نود [این قرن] بر من پوشیده ماند.
در سال 778 ه تعداد حاجیان از مصر، بسیار اندک بود (2) علت آن، شورش ترکان علیه ملک اشرف، شعبان، حاکم مصر در عقبه ایله بود که در این سال با خدم و حشم به حج آمد و به قاهره گریخت و جز شمار اندکی، بقیه مردم از وی پیروی کردند. و در اخبار وی آمده که او پنهانی وارد قاهره شد. زیرا امرایی که آنها را در قاهره به جای خود نشانده بود، پسرش منصور علی را به جای وی به سلطنت نشاندند و مدتی بعد، او را دستگیر کردند و او در همان سال، به شهادت رسید. (3) در سال 781 ه (4)، هودجی متعلق به حاکم یمن، اشرف، اسماعیل بن ملک افضل، عباس بن ملک مجاهد، از راه زمینی به حج رفت. گروهی از امرای مصری، در صدد

1- واحد وزن برابر با یکصد و پنجاه کیلوگرم.
2- السلوک، ج 3، ق 1، ص 285.
3- آن چه در میان دو پرانتز آمده آمده، در نسخه اصلی حذف شده بود که آن را از کتاب «منتخب شفاء الغرام» چاپ اروپا، نقل کردیم.
4- درباره اصلاحاتی که در این سال در مکه صورت گرفت نگاه کنید به: السلوک، ج 3، ق 1، ص 373.

ص: 395
اهانت و هتک حرمت این هودج بر آمدند که حاکم مکه شریف احمد بن عجلان، مانع شد. امیر الحاج این کاروان ابن‌سنبلی بود. و این نخستین کاروانی نبود که [دراین سال] عازم حج می‌شد. در نوشته‌ای چنین آمده که در سالی که ملک مؤید، سلطنت بلاد یمن را برعهده گرفت نیز کاروانی متعلق به او، برای حج، عازم مکه شد.
در سال 788 ه (1) در ایام مراسم حج، فتنه‌ای در مکه به پا شد و مردم با ترس و اضطراب حج به جا آوردند. چرا که یکی از باطنی‌ها، محمد بن احمد بن عجلان، امیر مکه را زمانی که بنا به عادت امرای حجاز، به حضور کاروان مصری رسید، به قتل رساند و پس از وی، عنان بن مغامس بن رمیثه، امارت مکه را بر عهده گرفت و همراه با دار و دسته خود، عازم مکه شد و ماردینی، امیر الحاج نیز او را همراهی می‌کرد، از نزدیکان و منسوبان عجلان، کسانی که در مکه بودند، مدت زمان اندکی، جنگیدند و سپس شکست خوردند و عنان و همراهان وی بر مکه، مستولی گشتند.
در سال 797 ه (2) در مکه و در میان حجاج در ایام ترویه و شب عرفه، در جاده عرفه، نبرد و درگیری وجود داشت. علت هم این بود که یکی از فرماندهان، چیزی از مسجدالحرام دزدید و در پناه چند تن از یارانش، قرار گرفت که باعث بروز جر و بحث‌هایی میان آنها و حجاج در مسجدالحرام گردید و به جنگ و درگیری انجامید، و در مسجدالحرام شمشیرها کشیده شد و در آن جا و خارج از آن، فتنه‌ای به پا شد و اموال به یغما رفت و امیر الحاج، حلبی معروف به ابن‌زین همراه با اسبان و مردان خود به قصد چپاول، سررسید و یکی از فرماندهان در پایین شهر مکه در سمت شبیکه، با او روبرو شد و جنگی میان آنها درگرفت که پیروزی با فرمانده بود. دزدان، قصد اموال حجاج را کردند و آنها را به هنگام عزیمت به منی، در شب عرفه در جایی که میان عرفه و مزدلفه، به نام مضیق واقع است، مورد غارت و تاراج سختی قرار دادند و غارت و چپاول به مردم مکه و یمن هم رسید و مردم با اضطراب حج کردند، و همه حجاج، در اولین روز پس از

1- در ایام ظاهر سیف الدین برقوق که در سال 784 ه عهده‌دار سلطنت شد.
2- در زمان ملک برقوق 784- 801 ه.

ص: 396
عید قربان، آن جا را ترک گفتند. در این میان همراه با حجاج شام، کاروانی از حلب هم آمده بود و این حادثه، جز در سال 787 ه، سابقه نداشت. در این سال، عراقی‌ها نیز پس از چندین سال، به حج رفتند و رسیدن کاروان عراقیان در روز صعود [روز رفتن به مواقف] بود و تعداد اندکی در کاروان عراق حضور داشتند و گفته می‌شود تنها پانصد شتر بوده است. (1) همچنین در سال 800 ه، کاروانی متعلق به ملک اشرف، حاکم یمن، همراه با اطرافیان خود، به حج آمد و شریف، محمد بن عجلان، نیز در خدمتش بود و گروهی از بزرگان تجار و فقهای مکی و دیگران، با وی حج کردند و حجاجی که همراه کاروان بودند در نزدیکی مکه، دچار تشنگی شدند و گروهی از آنان مال باختند و در عرفه همراه با دیگر کاروان‌ها در روز جمعه، توقف صورت گرفت.
در سال 803 ه (2) بر خلاف معمول، کسی، از شام به حج نرفت. علت نیز آن بود که تیمورلنگ در این سال، قصد سرزمین‌های شام کرد و بر آن چیره شد و آن جا را ویران ساخت، و ویرانی‌های که در دمشق بوجود آمد، بیش از سایر شهرهای شام بود، زیرا تاتارها آن جا را پس از استیلای ملک ناصر فرج و عزیمت به سرزمین مصر به آتش کشیده بودند. تاتارها وارد دمشق شدند. استیلای تاتارها بر دمشق با امان دهی به مردمان آن همراه بود و دمشقیان متعهد شده بودند که اموالی به تاتارها بدهند، زیرا تاتارها پس از عزیمت سلطان از دمشق، قلعه آنجا را به محاصره خود درآوردند و قسمتی از آن را ویران ساختند. از این رو، شامی‌ها از شهر، خارج شدند و نزد آنان رفتند و امان خواستند و تعهد دادند به آنان اموالی پرداخت کنند. تاتارها شهر دمشق را پس از به آتش کشیدن در سوم شعبان ترک کردند. پس از آن، قلعه و جامع اموی و بناهای اطراف آن، تعمیر شد و ویرانی‌ها، مرمت گردید.

1- درباره وقایع این سال نگاه کنید به: السلوک، ج 3، ق 1، صص 842- 841. ابنا الغمر، ج 1، ص 495.
2- یعنی در زمان فرج بن برقوق 815- 801 ه.

ص: 397
در سال 806 ه کاروان شامی به حج رفت و کجاوه‌ای همراه آن بود. حج آنها از سال 803 متوقف شده بود. شامیان در سال 807، نیز همچون سال 806، و با کجاوه و به روش معمول به حج رفت.
در سال 807 عراقی‌ها در کاروانی از طرف متولی بغداد، از سوی فرزندان تیمورلنگ به حج رفتند و در همان سال، تیمورلنگ در هفدهم شعبان بر اثر بیماری، وفات یافت. (1) در سال 808 ه شامی‌ها بر خلاف معمول به حج نرفتند و تنها بازرگانانی از دمشق به غزه و از آن جا به أیله (2) و از این شهر به مکه، رهسپار شدند و دیگر این که، در سال 809 ه شامی‌ها طبق عادت با کاروان خود به حج رفتند و مردم از آن بیم داشتند که میان امیر ایشان و امیر کاروان حج مصر، نبردی روی دهد، چرا که در آن سال، امیر جکم برای سلطنت خود بیعت گرفت و ملک عادل، لقب گرفت و در حلب و دیگر شهرهای سرزمین شام، خطبه به نام وی خواندند و حتی در دمشق نیز به نام وی خطبه خوانده شد، ولی فاصله خطبه خواندن برای او در دمشق، بسیار اندک و کمتر از یک ماه بود که مجدداً برای ملک ناصر، فرزند ملک ظاهر، حاکم مصر خطبه خوانده شد، ولی سکه، به نام امیر جکم ضرب شد و من درهم‌هایی را که نام او بر آنها ضرب شده است، مشاهده کرده‌ام. همه این کارها در این سال یا در آخر آن و یا در ابتدای سال بعد، از سوی امیر جکم صورت گرفت و او در یکی از جنگ‌هایی که میان او و ترکمان‌ها درگرفت، مورد اصابت تیری قرار گرفت و کشته شد.
در سال 810 ه همه حاجیان در اولین عزیمت، از مکه خارج شدند و جز تعداد اندکی، کسی از کاروان مصر، به زیارت مدینه منوره نرفت، و بخش اعظم آنان با امیر

1- الضوء اللامع، ج 3، صص 50 و 46، رقم 192؛ البدر الطالع، ج 1، صص 180 و 173، رقم 113؛ شذرات الذهب، ج 7، صص 67 و 62؛ القاموس الاسلامی، ج 1، صص 6 و 525؛ ابناء الغمر، ج 2، صص 4- 301.
2- أیله به فتح، شهری [مرزی] بر ساحل دریای قلزم [احمر] در کنار شام است. و گفته شده آخرین شهرحجاز و ابتدای شام است معجم البلدان، ج 1، ص 292؛ و در حال حاضر شهری معروف در دماغه خلیج عقبه است.

ص: 398
الحاج خود به «ینبع» رفتند. علت این بود که امیر الحاج مصر، بیم آن داشت که مردم شام از طرف «ایله» گزندی به حجاج برسانند، زیرا در این سال امیر کاروان [حجاج] شام را در مکه دستگیر کرده بودند. مصری‌ها در باره دستگیری وی با امیر مکه، صحبت کردند و امیر مکه نیز در روزی که وارد مکه شد پس از طواف، پیش از انجام سعی نزد او رفت و از وی خواست تا همراهش شود و با امیر الحاج مصر، از در صلح درآید، او نیز ناگزیر موافقت کرد، زیرا تنها بود و یارانش همراهش نبودند. در آن جا او را دستگیر کردند و تحت الحفظ حج کرد و به همان صورت او را روانه مصر کرد. توقف [حاجیان] در این سال در روز جمعه بود.
در سال 812 میان بنی‌حسن، از اهالی مکه و امیر الحاج مصر، مشاجره سختی درگرفت و منجر به به کشته شدن چندتن از حجاج و چپاول برخی از ایشان گردید، و به همین علت، در آن سال به غیر از تعداد اندکی، کسی از اهالی مکه، حج نگزارد. علت فتنه این بود که ملک ناصر فرج، حاکم مصر، با شریف، حسن بن عجلان، نایب السلطنه حجاز بنای ناسازگاری گذاشت و او را عزل کرد و دو فرزندش را نیز از امارت مکه، عزل نمود. و این خبر را با بَیسَق (1) امیر الحاج مصر در میان گذاشت، او نیز آماده جنگ شد و انواع اسلحه سبک و سنگین همراه خود آورد و وانمود کرد که می‌خواهد وارد یمن شود. در روز دهم ذی‌القعده سال یاد شده، خبر به شریف حسن رسید او نیز اعراب مکه و طائف و لیّه (2) و دیگر اعراب شرق را فراخواند و اشراف و فرماندهان بنی‌حسن نیز که همراهش بودند و بردگان برادرش، احمد بن عجلان و فرزندان آنان و عوام الناس مکه را همراه خود کرد و مجموع همراهانش بالغ بر شش‌هزار نفر، می‌شده است که چهار هزار نفر ایشان از عرب‌هایی بودند که آنان را بسیج کرد. تعداد ششصد رأس اسب نیز همراه خود داشت و در عین حال، از جنگیدن متنفر بود، زیرا بیم آن داشت که از این لشکرکشی‌ها، به حاجیان گزندی برسد. برخی از نزدیکانش به وی توصیه کردند که کسی

1- بیسق شیخی است که در سال 821 ه وفات یافت؛ الضوء اللامع، ج 3، صص 3- 22، رقم 114.
2- لیّه به تشدید یاء و کسر لام. از نواحی طائف است معجم البلدان، ج 5، ص 30.

ص: 399
را نزد امیر الحاج، اعزام دارد تا پاس حرمت حرم و اهل حرم را به وی خاطرنشان سازد و اگر قصد جنگیدن دارد، حجاج را یک روز زودتر اعزام کند و یا خود یک روز پیش از حاجیان آید تا با همدیگر درگیر شوند. در همان حال که قرار بود کسی را برای فرستادن این پیام، اعزام دارد، خداوند گشایشی کرد و تنگنای مردم را برطرف کرد. ملک ناصر، خدمتکار مخصوص خود فیروز ساقی (1) را همراه با خلعت‌ها و نامه‌هایی برای سیدحسن و فرزندانش، به مکه فرستاد و بازگشت. ایشان ولایت خود را به آنها نوید داد و مانع از آن شد که امیر الحاج، به جنگ با ایشان بپردازد. وصول این خبر به مکه در بیست و نهم ذی‌القعده و یا آخر ذی‌القعده بود. در همان زمان، گروهی از حجاج ترک و دیگران وارد مکه شدند و شریف حسن، با لشکریان خود به استقبال ایشان رفت. در شب اول ذی‌الحجه نیز فیروز ساقی، کسی را فرستاد تا خبر رسیدن خود را به اطلاع رساند. شریف حسن نیز گروهی را برای استقبال وی به باب شبیکه فرستاد، در حالی که او از باب معلاة، قصد مکه کرده بود و هنگامی که نگهبانان او را در باب معلاة دیدند، داد و فریاد به راه انداختند و گمان بردند که دشمن است. اهالی شهر، مضطرب شدند و گمان بردند پخش خبر مربوط به فیروز، نیرنگی بوده است؛ در ادامه، چند تن از همراهانش به قتل رسیدند، او خود نیز آسیب‌هایی دید، ولی شریف حسن، او را دلداری داد و وعده هر گونه نیکویی و جبرانی به وی داد و در حضور وی، نامه ارسالی متضمن بازگشت شریف حسن و دو فرزندش به ولایت، خوانده شد او [فیروز] واسطه‌ای شد تا شریف حسن، متعرض امیر الحاج نشود، شریف حسن نیز پذیرفت و شرط کرد امیر الحاج، اسلحه و ادوات جنگی همراه خود را، تسلیم کند. امیر الحاج نیز این شرط را پذیرفت مشروط بر این که به رباط ربیع در اجیاد، رسیده و ایام حج سپری باشد و پس از آن، اسلحه خود را تسلیم می‌کند. این شرط نیز پذیرفته شد. حاجیان در دوم ذی‌الحجه هنگام ظهر، وارد مکه شدند، امیر الحاج نیز در سوم ذی‌الحجه وارد مکه شد و در کعبه به طواف پرداخت

1- او فیروز الخازنداری الرومی الساقی است که در سال 814 ه وفات یافت ابناء الغمر، ج 2، ص 501؛ الضوء اللامع، ج 6، ص 175، رقم 595.

ص: 400
و به حضور شریف حسن در اجیاد رسید، و شریف حسن نیز مقدمش را گرامی داشت. او در مکه اقامت داشت تا این که در روز ترویه و در پی گروهی از حجاج، راهی منی شد.
به شریف حسن نیز خبر رسید که چند تن از اعراب که برای اردوی خود بسیج کرده، قصد تعرض به حاجیان را دارند. او نیز کسی را نزد ایشان فرستاد و آنان را از این کار، بر حذر داشت، ولی آنها، عصیان کردند و به حاجیان حمله‌ور شدند و آنها را غارت کردند و در مأزمین، یعنی جایی که مردم آن را مضیق [تنگه] می‌نامند، دست و پای شتران را بریدند. شریف حسن، خود به اتفاق کسانی که همراهش بودند از ترس آن که با امیر الحاج، درگیری شود از حج، صرف‌نظر کردند تا مبادا به حجاج گزندی برسد، اما پسرش، سیداحمد بن حسن، به اتفاق گروه اندکی به حج رفت و چون خودش به حج نرفته بود، اغلب مردم مکه نیز حج نکردند.
من خود از جمله کسانی بودم که توفیق الهی نصیبم شد و به حج رفتم. وقتی به جایی که آن را مأزمین می‌گویند، رسیدیم، شتران دست و پا شکسته را دیدیم و از ترس نزدیک بود بازگردیم، ولی خداوند به ما قوت قلب بخشید و ترس از ما دور شد. از جمله آن چه باعث دوری ترس از ما شد این که، در نزدیکی مزدلفه، چند تن از اشراف به ما خبر دادند که حاجیان از پشت سر در حال ورود هستند؛ علت هم آن بود که وقتی حجاج در روز ترویه، از مکه خارج شدند، به منی نرفتند و به سمت عرفه رفتند و در آنجا اقامت کردند، و از نظر قاضی حنفی مکه ثابت شده بود که این روز، روز نهم ذی‌الحجه است و بنا به نظر اهل مکه، این روز، روز ترویه بوده است؛ بنا بر این امیر الحاج، تصمیم گرفت که دو روز در عرفه بماند و در این روز، راهی شود و به محل علم‌هایی که حد عرفه از سمت مکه را نشان می‌دهند، برسد و دوباره بازگردد و روز دوم هم در آن جا باقی بماند. او چنین کرد و اشراف نیز او را دیدند که چنین می‌کند و گمان کردند حاجیان، راهی منی هستند، اما مفسده جویان در حرکت حاجیان از عرفه به سوی منی، متعرض ایشان شدند و به غارت و چپاول و کشت و کشتار آنها پرداختند و اینها هم شب عید قربان صورت گرفت و ما دیگر نتوانستیم تا صبح در مزدلفه باقی بمانیم. بنا بر این پس وقوف واجب،
ص: 401
آن جا را ترک گفتیم. در شب عید قربان نیز در منی، کشتار و غارتی اتفاق افتاد و بامداد روز عید قربان در میان مردم مکه، خبر آمدن شریف علی بن مبارک بن رمیثه از مصر رسید و گفته می‌شد به اتفاق امیر الحاج، ولایت بر مکه را بر عهده خواهد گرفت. بنا بر این مردم مکه مضطرب شدند و سر انجام وقتی مطمئن شدند این شایعه صحت ندارد، آرام گرفتند. در آخرین روز امیر الحاج، وارد مکه شد و به طواف افاضه و وداع پرداخت و او در روز صعود [روز رفتن به مواقف] عازم انجام سعی شده بود که بلافاصله عازم منی شد و از اولین روز بعد از عید قربان، مردم در منی، سراسیمه گشتند و گمان بردند فتنه‌ای به پا شده است ولی چنین فتنه‌ای به پا نشد و حاجیان در روز دوم بعد از عید قربان همگی آن جا را ترک گفتند و وقتی به ابطح رسیدند امیر الحاج مصری دستور داد حجاج مصری، از راه شعب أذاخر به وادی زاهر بروند؛ آنها نیز چنین کردند و سلاح‌هایی را که در مکه سپرده بودند در زاهر، تحویل گرفتند و اگر شریف حسن، در این فتنه، هوای حاجیان را نمی‌داشت آنها دچار مصایب فراوان، و رنج و درد بسیاری می‌شدند.
در سال 813 ه، حسن بن مؤید، سلیمان بن حسین پرده‌دار ملک منصور، به حج رفت و اهل حرم را مورد تفقد قرار داد و پس از حج به زیارت رفت و از راه دریا وارد سرزمین یمن گردید، تا از عدن راهی سرزمین خود شود.
همچنین در سال 813 ه، عراقی‌ها بر خلاف معمول کاروانی به حج اعزام نکردند، در حالی که به مدت شش‌سال متوالی، به حج رفته بودند که نخستین بار در سال 807 و آخرین در سال 812 بود؛ علت عدم انجام حج در سال 813 ه آن بود که در این سال و اواخر سال قبل‌از آن، سلطان احمد بن اویس (1)، حاکم بغداد و قرایوسف ترکمانی (2)، با یکدیگر به نبرد پرداختند و سلطان احمد کشته، و یا بنا به قولی، مفقود گردید و ترکمن‌ها بر بغداد چیره شدند و آنان هیچ گونه توجهی به اعزام کاروان حج و تجهیز آنان به مکه، به عمل نمی‌آوردند وترک حج از سوی عراقی‌ها برای‌سالیانی چندپس‌از سال 813 ادامه پیدا کرد

1- شرح حال او در الضوء اللامع، ج 1، صص 245- 244، آمده است.
2- شرح حال وی در الضوء اللامع، ج 6، صص 218- 216، آمده است.

ص: 402
ودراین‌سال از عجم‌های‌عراقی، گروهی‌ازراه حساءوقطیف، به‌طور پراکنده به‌حج رفتند.
در سال 813 حجاج مصری و شامی، بنا به درخواست بازرگانان بعد از دومین روز از عیدقربان، در منی باقی ماندند و این توقف در این سال، در روز جمعه بوده است.
در روز جمعه بیست و دوم جمادی الاخر سال 815 ه.، در مکه به نام ابوالفضل، فرزند متوکل، خلیفه محمد بن معتضد، ابوبکر بن خلیفه مستکفی ابوربیع سلیمان بن حاکم، ابوعباس، احمد عباسی، خطبه خوانده شد و مقام سلطنت او در دیار مصر و شام‌تثبیت شد، که این امر برای هیچکدام از پدرانش پس از مستعصم سابقه نداشت، زیرا اگرچه در دیار مصر به نام پیشینیان وی، خطبه خوانده شده بود، ولی هیچکدام از ایشان جز مستعین باللَّه دارای سکه نبودند و فرمانی از آنها صادر نمی‌شد، تا این که در آغاز ماه شعبان این سال، سلطنت به سلطان ملک مؤید، ابونصر شیخ رسید و دو روز پس از نامه انتصاب وی به تدبیر امور ممالک شریفه، خطبه در مکه به نام خلیفه، خوانده شد و او را «نظام الملک» لقب دادند و در این نامه، یادآور شده بودند که ملک ناصر [فرج بن برقوق] به شمشیر شریف کشته شد. قتل وی نیز در شب هفدهم صفر این سال، در دمشق بود و پس از مغرب شب بیست و پنجم جمادی‌الاخر همان سال، به جای ملک ناصر، برای آمرزش وی دعا شد و دعا بر چاه زمزم هر شب برای او تکرار گردید، تا این که نامه ملک مؤید، متضمن بیعت با خلیفه [از سوی وی] و بیعت با سلطنت و ولایت او در تاریخ یاد شده از سوی اهل حل و عقد و کارگزاران و دیگران، رسید که در این وقت دعا برای خلیفه، مستعین باللَّه را در کنار زمزم، رها کرد و در خطبه‌ها، پیش از ملک مؤید، دعای مختصری برای او کرد و پس از آن، در روز جمعه نوزدهم شوال سال 816، دعا برای او را ترک گفت زیرا یکی از خطیبانی که برای مکه در نظر گرفته بود، چنین مصلحت دید.
سپس دعا برای او در خطبه‌ها مجدداً برقرار شد. زیرا چنان که گفته شده دعا برای خلیفه در مکه، پس از مستعین، سابقه نداشته است، و نقل شده است که برادرش داوود، به جای او به خلافت نشست و معتصم لقب یافت و این در سال 718 ه بود و در ربیع الثانی همان سال، دعا برای مستعین باللَّه در خطبه‌های مکه، ترک گفته شد و نخستین بار، در مکه برای
ص: 403
مؤید دعا کردند که در روز جمعه، هفدهم شوال سال 815 ه بود.
در سال 816، مردم از بغداد و طبق معمول با کاروان، به حج رفتند و مردمی از خراسان، همراهشان بودند و کسی که حجاج را از بغداد، تجهیز کرد، حاکم آن، ابن‌قرایوسف بود که برای او و پدر و برادرش در شب جمعه شانزدهم ذی‌الحجه آن سال، در مسجدالحرام پس از ختم قرآن دعا خواند. توقف حجاج، در روز جمعه بود.
در سال 817 ه (1) روز جمعه پنجم ذی‌الحجه در مسجدالحرام فتنه بزرگی، به پا گردید و حرمت مسجد، شکسته شد. جنگ و نبردهای مسلحانه با حضور اسبان در آن صورت گرفت و خون‌های بسیاری بر زمین ریخت که به مدت زیادی در آن جا، باقی مانده بودند. علت این بود که امیر الحاج مصری، یکی از فرماندهان معروف خود را که اسلحه برداشته بود، مورد توبیخ قرار داد و او را به زندان افکند. چند تن از هوادارانش، در پی آزاد کردنش برآمدند، ولی امیر، مانع شد و زمانی که نماز جمعه خوانده شد، گروهی از فرماندهان از «باب ابراهیم» سوار بر اسب، وارد مسجدالحرام شدند و برخی از آنها سپر جنگی به دست داشتند، آنها با همین وضع به مقام حنفی‌ها رسیدند و با ترک‌ها و حاجیان برخورد کردند و درگیر شدند؛ در پی این درگیری‌ها، اهالی مکه از مسجدالحرام خارج شدند. آنها در بازار «علافه» در پایین مکه، با هم درگیر شدند. در آنجا مصری‌ها نیز وارد معرکه شدند و برخی از افراد عوام مصری نیز آن بازار و بازار واقع در محل سعی و برخی خانه‌های مکه را مورد غارت قرار دادند. در پایان روز، امیر الحاج، دستور داد درهای مسجدالحرام، به جز باب بنی‌شیبه و دریبه و دری که در کنار مدرسه مجاهدیه قرار دارد، میخ بزنند؛ زیرا امیر کاروان و همراهانش به علت سکونت در مدرسه مجاهدیه از آن جا وارد مسجدالحرام و از آن بیرون می‌رفتند. بنا بر این همه درهای مسجدالحرام به جز آنها که گفته شد، میخ زدند و اسبان امیرالحاج را وارد مسجدالحرام کردند و در

1- یعنی در ایام ملک مؤید شیخ 824- 815 ه.

ص: 404
رواق شرقی، نزدیک خانه وی در «رباط شرابی»- که معمولًا منزل قافله‌سالارهای مصری بوده، جای دادند و این اسبان تا صبح در مسجدالحرام باقی ماندند، و در این شب، مشعل امیرالحاج و مشعل‌های مقام‌های چهارگانه، روشن گردید و گروه بسیاری از حجاج مصری در آن جا باقی ماندند و یکی از فرماندهان و کسانی که با وی بودند، در صدد چپاول حجاج حاضر در ابطح و خارج از مسجدالحرام برآمدند، ولی شریف حسن بن عجلان حاکم، مانع از این کار شد و سپیده صبح روز شنبه ششم ذی‌الحجه در محلی به نام طنبداویه در پایین مکه، به فرماندهان پیوست و همان زمان گروهی از اعیان مکه و حاجیان به حضورش رسیدند و او خشم خود را از فتنه‌ای که به پا خاسته بود نشان داد و در صدد خاموشی آن بر آمد. و آن را نزد امیر کاروان فرستاد. امیر کاروان نیز همچون حاکم مکه رفتار کرد و به درخواست آنها، مبنی بر آزاد کردن شخصی که مورد مجازات قرار گرفته بود، پاسخ مثبت داد، مشروط بر این که حاکم مکه نیز تدابیری اطمینان بخش اتخاذ کند. حاکم مکه نیز موافقت کرد و پسرش احمد را نزد امیر کاروان فرستاد و به او خلعت داد و اوضاع آرام شد و مردم آسوده شدند و به خرید و فروش پرداختند. در آن درگیری، جراحات بسیاری بر مردم وارد شد که چندین نفر از هر دو طرف، بر اثر این جراحات، وفات یافتند. و نشنیده‌ام که از زمان فتنه قندس، در اواخر سال 761 ه تاکنون، این گونه حرمت مسجدالحرام هتک شده باشد.
در این سال (1)، اختلاف بسیاری در تعیین زمان وقوف حاصل شد، زیرا گروه بزرگی از کسانی که از راه خشکی یا دریا به مکه آمده و برخی از خود مکه، حضور یافته بودند، یادآور شدند که آنها، هلال ذی‌الحجه را، شب دوشنبه دیده‌اند، ولی اغلب اهالی مکه و نیز اکثریت کاروان مصری‌ها، هلال ماه را ندیده بودند. بنا بر این توافق شد که مردم در صبح روز سه‌شنبه [هفته بعد] و بر اساس این که هلال را سه‌شنبه دیده‌اند، به عرفه بروند و چنین هم کردند و بخش اعظم حاجیان بدون ورود به منی، راهی عرفه شدند و عصر، به

1- یعنی سال 817 ه، در زمان ملک مؤید شیخ.

ص: 405
آن جا رسیدند و اغلب اهالی مکه تا ظهر [روز بعد] تأخیر داشتند و بدون اقامت، در منی راهی عرفه شدند و هنگامی که به مأزمین یعنی مأزمین عرفه- که مردم آن جا را مضیق می‌نامند- رسیدند، دو حرامی، به ایشان دستبرد زدند و تعدادی را کشتند و مجروح کردند و اموال را غارت کردند و دست و پای شتران را بریدند. ما نیز در نزدیکی قربانیان این حادثه بودیم که لطف خداوند شامل حالمان شد و در امان ماندیم و به عرفه رسیدیم.
پس از ما، دیگران هم رسیدند و باقی مانده شب چهارشنبه تا غروب را با حجاج، اقامت کردیم و همراه ایشان رهسپار مزدلفه شدیم و تا نزدیکی سپیده، در آن جا ماندیم و از آن جا راهی منی شدیم و در پگاه روز پنج‌شنبه به منی رسیدیم. در منی در شب چهارشنبه و پنج‌شنبه، غارت و چپاول بسیاری صورت گرفت و عده زیادی، زخمی شدند و در این سال از مردم مکه، جز تعدادی اندک، کسی حج نگزارد و همه حجاج در سپیده روز دوم بعد از عید قربان، حرکت کردند و در نزدیکی تنعیم، باقی ماندند و پس از طواف وداع، از باب معلاة، خارج شدند زیرا باب شبیکه را به روی ایشان بسته بودند. امیر الحاج و اعیان و بزرگان، متأثر از این وضع، مسافرت کردند. در آن سال، طبق معمول، کاروانی از بغداد به حج رفت که بر خلاف عادت، در مسجدالحرام به ختم قرآن نپرداختند، زیرا در پی عزیمت حجاج مصری و شامی و از ترس آن که جریمه‌ها و عوارض زیادتر شود، آنها نیز عزیمت کردند.
در سال 818 ه، حجاج تا طلوع خورشید روز عرفه، بر [کوه] ثبیر، در منی باقی ماندند و نمازهای پنج‌گانه را در آنجا به جای آوردند و این سنت را پس از مدت‌ها- که به آن بی‌توجهی می‌شد- احیا کردند. از جمله شعائر حج خطبه در منی است و این سنت، مدتی طولانی که متروک مانده بود. فقیه سلیمان بن خلیل، خطیب مکه، این کار را بعد از رمی [جمرات] انجام می‌داد و پس از او نیز ابن‌اعمی، خطیب دیگر مکه، پیش از رمی یعنی در روز کوچ اول از سال 669 ه بنا به گفته شیخ ابوالعبّاس میورقی انجام می‌داد.
قاضی شهاب الدین احمد بن ظهیره (1) نیز، این کار را در مراسم حج سال 786 ه یا 787 ه

1- شرح حال وی در الدرر الکامنة، ج 1، ص 143، آمده است.

ص: 406
و یا هر دو سال، انجام می‌داد. این مناسک، در مراسم سال 718 در منی بر پا شده، ولی در سال‌های پیش از آن، انجام نشده بود. در کتاب‌های مالکی‌ها چنین آمده که خطبه در منی، باید روز یازدهم [ذی‌الحجه]، پیش از اولین روز از عید قربان، خوانده شود.
در سال 818، عراقی‌ها طبق معمول، با کاروانی از بغداد به حج رفتند و اوضاع، مثل سال پیش از آن بود. سال 819 ه و نیز سال 820 ه به همین ترتیب بود، ولی در سال 821، عراقی‌ها به حج نرفتند و احتمالًا علتش این بود که شاهرخ شاه، فرزند تیمورلنگ، تبریز را از قرایوسف، پدر حاکم بغداد، گرفته بود و یا به علت جنگی که میان لشکریان قرایوسف و لشکریان حلب از بلاد شام به وقوع پیوست که طی آن لشکریان حلب، پیروز شدند و یکی از فرزندان قرایوسف، کشته شد که احتمالًا خود حاکم بغداد یا فرزند دیگری است که روایت دوم، صحیح‌تر است. این جنگ، در سال 821 ه بود و توقف در عرفه روز جمعه بوده است و گفته شده که در این سال ملک مؤید، حاکم مصر به حج رفته که درست به نظر نمی‌رسد و شاید علت آن هم ورود لشکریان قرایوسف به حلب باشد.
در سال 821 و نیز سال 822 ه و سال 823 ه، عراقی‌ها بر خلاف معمول با کاروان به حج نرفتند و در آخر سال 823 بود که قرایوسف، پس از اثبات زندیق بودن وی و فرزندش، محمد شاه، حاکم بغداد (1)، به هلاکت رسید. در این سال شاهرخ شاه، فرزند تیمورلنگ، با لشکر بسیار بزرگی به جنگ وی رفت. عراقی‌ها در سال 824 ه نیز به حج نرفتند و در این سال گروهی از طایفه عقیل، حج گزاردند و گروه بسیاری از بازرگانان مکه ایشان را همراهی می‌کردند و در فاصله وادی نخله و طائف، در نیمه دوم ذی‌الحجه همان سال، مورد چپاول و غارت فاحشی قرار گرفتند و بسیاری از غارت شدگان به مکه بازگشتند و مردم از این بلایی که بر سرشان آمده بود، متأثر شدند و غارت کنندگان نیز اموال غارتی خود را به کمترین بها، فروختند.

1- شرح حال وی در ضوء اللامع، ج 8، ص 292، آمده است.

ص: 407
روز شانزدهم ربیع الاول سال 824 در مکه، به نام ملک مظفر (1)، احمد بن ملک مؤید، ابونصر شیخ، پس از بیعت با وی بر سلطنت در مصر و جاهای دیگر در روز وفات پدر، خطبه خوانده شد. پیش از فوت پدرش نیز، او ولیعهد بود و فرمان امارت مکه برای سیدحسن بن عجلان و پسرش سید برکات (2)، از وی به آنها رسیده و در چهاردهم ربیع‌الاول در حطیم، خوانده شده بود.
در آن سال و در روز جمعه دوم ذی‌الحجه، (بنابه روایت اهل مکه) و سوم ذی‌الحجه (بنا به روایت اهل مصر و یمن) به نام ملک ظاهر، ابوالفتح ططر، که دولت مظفر فرزند ملک مؤید را اداره می‌کرد، خطبه خوانده شد. او تا پیش از آن به فرماندهی لشکریان در دمشق‌رسیده بود، در این‌زمان، به دمشق فراخوانده شد و روز جمعه نوزدهم شعبان همان سال، به عنوان سلطان، مورد بیعت قرار گرفت و در دیار مصر و شام خطبه به نام وی خوانده شد و این خطبه تا روز جمعه دوازدهم ماه ربیع الاول سال 825 ه، در مکه به نام وی خوانده می‌شد که پس از آن‌به علت وفات وی در چهارم ذی‌الحجه سال 824 در قاهره، دیگر خطبه به نامش خوانده نشد و بدین ترتیب سلطنت او سه ماه و پنج روز طول کشید. (3) در سال 824 ه حجاج تا پایان روز ترویه و شب نهم را تا زمان طلوع خورشید، در منی باقی ماندند و پس از آن همراه با کاروان مصری‌ها و شامی‌ها، راهی عرفه شدند و روز جمعه را [در عرفه] توقف کردند.
روز جمعه نوزدهم ربیع‌الاول سال 825 ه، در مکه، به نام ملک صالح، ابوالخیر محمد بن ملک ظاهر، ابوالفتح ططر (4)، خطبه خوانده شد؛ زیرا پدرش روز دوم ذی‌الحجه

1- ملک مظفر، در هنگام بیعت، یک سال و هشت ماهه بود. او پنجمین سلطان چرکسی‌ها در مصر است وامیر ططر که پس از خلع وی به سلطنت رسید، حکومتش را اداره می‌کرد، مظفر در سال 833 ه کشته شد و جنازه‌اش از اسکندریه به مصر برده و در جامع مؤید، گوشه مسجد به خاک سپرده شد.
2- الضوء اللامع، ج 3، ص 14- 13، رقم 50، آمده است.
3- در سه سطر بالا ظاهراً اشتباهی در ذکر تاریخ‌ها رخ داده است.
4- الضوء اللامع، ج 7، ص 274، رقم 702.

ص: 408
سال 824 ه او را به ولیعهدی برگزیده و از اهل حل و عقد در مصر و نیز از دولتیان و دیگران برای سلطنتش، بیعت گرفته بود و پس از پدرش، بیعت برای وی انجام گرفت، در حالی که ده سال بیشتر نداشت، حال آن که ملک مظفر به هنگام بیعت سلطنت، چیزی حدود دو و یا چهار سال، سن داشت.
همچنین در روز جمعه بیست و هشتم جمادی‌الاخر سال 825 در مکه به نام ملک اشرف، ابونصر برسبایی (1) که اداره دولت ملک صالح، فرزند ملک مظفر را برعهده داشت خطبه خوانده شد، زیرا در دیار مصر و شام، به جای ملک صالح، متولی سلطنت شده بود او در هشتم ربیع‌الاخر این سال، از سلطنت خلع شده و نام ملک صالح در خطبه‌های مکه، حذف شده بود.
در سال 826، حجاج در شب نهم تا طلوع فجر، نزدیکی‌های آن، در منی باقی ماندند و از آن جا به عرفه رفتند و اندکی پس از طلوع خورشید به آن جا رسیدند. علت اقامت آنان در منی، ترس از غارت و چپاول بود و بدین ترتیب در امان ماندند، زیرا امیران حج در این سال، توجه زیادی به حراست از حاجیان داشتند.
و این آخرین حادثه‌ای بود که در این باب، برشمردیم و از خداوند متعال مسئلت داریم که ثواب این کار را به ما عطا فرماید، با این توضیح که اگر بنای ما بر اختصار نبود، بیان این حوادث، به درازا می‌کشید، واللَّه تعالی اعلم.

1- فی الضوء اللامع، ج 3، صص 8- 10 رقم 38.

ص: 409
باب سی و نهم: وقایع و حوادث طبیعی مکه در طول تاریخ‌

سیل‌های مکّه‌

ازرقی در روایتی به سند خودش، در مطلبی تحت عنوان «سیل‌های مکه در جاهلیت» آورده است: محمد بن یحیی به نقل از عبدالعزیز بن عمران، از محمد بن عبدالعزیز، می‌گوید: در زمان جاهلیت، دره مکه را سیل عظیمی فرا گرفت. در آن زمان خزاعه‌ای‌ها بر کعبه ولایت داشتند. سیل یاد شده اهالی مکه را غافلگیر کرد و وارد مسجدالحرام شد و کعبه، را فرا گرفت و درختان را به پایین مکه برد و یک مرد و یک زن، قربانی گرفت زن شناسایی شد. او در بالای مکه سکونت می‌کرد و «فاره» نام داشت ولی مرد را نشناختند. خزاعه‌ای‌ها در اطراف کعبه بنایی ساختند و حجر را وارد این حصار دیواری کردند تا کعبه را از سیل مصون بدارند. این بنا تا زمانی که قریش کعبه را تجدید بنا کردند پا بر جا بود. آن سیل را سیل فاره نامیدند و شنیدم که او زنی از بنی‌بکر بود.
ازرقی می‌گوید: جدم از سفیان، از عمرو بن دینار، از سعید بن مسیب روایت کرده که می‌گفت: پدرم به نقل از جد خود برایم گفته در جاهلیت، سیلی آمد که میان دو کوه را پر کرد. (1) ازرقی تحت عنوان «سیل‌های دشت مکه در اسلام» می‌گوید: جدم چنین نقل کرده


1- اخبار مکه، ج 2، صص 167- 166.

ص: 410
که در زمان اسلام، سیل‌های سهمگین و از نظر مردم مکه، سیل‌های مشهوری در دره مکه جاری شده که از جمله سیلی است که در زمان عمر بن خطاب، جاری شده که به آن سیل «ام‌نهشل» می‌گویند. این سیل از بالای مکه و از سمت جاده «ردم» و بین الدارین، وارد مسجدالحرام شد. سیل، «ام‌نهشل» دختر عبید بن سعید بن عاص بن امیة بن عبدشمس را کشت که جسدش را در پایین مکه، به دست آوردند و لذا آن را سیل ام‌نهشل نامیدند. این سیل، مقام حضرت ابراهیم علیه السلام را با خود برد که در پایین مکه آن را یافتند و به جای اولش، باز گرداندند. موضوع را طی نامه‌ای به خلیفه، عمر بن خطاب، نوشتند او نیز سراسیمه حاضر شد و مقام را به جای خود گذاشت. می‌گویند: عمر بن خطاب، در آن سال دیواره [ردم] را که آن را «ردم عمر» می‌گویند ساخت که همان «ردم» بالایی در کنار خانه جحش بن رئاب است، که به آن خانه «ابان بن عثمان» هم می‌گویند. او این بنا را با سنگ‌های بزرگ ساخت و محکم کرد و از جدم شنیدم که می‌گفت: از آن زمان، هیچ سیلی به مقام نرسیده است.
پس از آن، سیل‌های بزرگ چندی جاری شد که هیچکدام به بلندی مقام نرسیدند. (1) ازرقی در فصلی با عنوان «سیل جُحاف [بنیان کن] و اخبار نقل شده درباره آن» می‌گوید: سیل جحاف در سال هشتاد [هجری]، در زمان خلافت عبدالملک بن مروان رخ داد و روزی- که روز ترویه بود- حاجیان که در دشت مکه اقامت کرده بودند، شب را در امان و آرامش کامل به صبح آورده بودند و آسمان صاف بود، و نم بارانی بیش نبود.
ازرقی به نقل از جدش می‌گوید: سفیان بن عیینه عن عمرو بن دینار، به من گفت که در سال جحاف، باران چندانی نبارید و شدت و سختی باران تنها در بالای دشت بود. روز ترویه در تاریکی بامداد پیش از نماز صبح، حاجیان با صدای مهیب سیل، بیدار شدند؛ این سیل، آنها و آن چه را همراه داشتند، با خود برد و مسجدالحرام و کعبه را فرا گرفت.
این سیل ناگهان خانه‌هایی را که در دشت بنا شده بود ویران ساخت و بر اثر ویرانی، عده

1- اخبار مکه، ج 2، صص 168- 167.

ص: 411
بسیاری به هلاکت رسیدند. مردم به کوه‌ها رفتند و در آن جا پناه گرفتند و لذا آن را جحاف [بنیان کن] نامیدند. عبیداللَّه بن ابی‌عماره در باره این سیل می‌گوید:
ولم تر عینی مثل یوم الاثنین أکثر محزوناً وأبکی للعین
إذ حرج المخبئات تسعین سوانداً فی الجبلین یرقین
(1) در باره این سیل، برای عبدالملک بن مروان نامه‌ای نوشته شد؛ او پول زیادی فرستاد و برای کارگزار خود در مکه، یعنی عبداللَّه بن سفیان مخزومی و یا چنان که گفته شده حارث بن خالد مخزومی، نوشت که از این پول‌ها، دیواره‌هایی بر گرد خانه‌های واقع در دشت، بنا کند و خاکریزهایی بسازد تا خانه‌های مردم، از سیل‌ها در امان بمانند او خود یک نفر مسیحی را برای نظارت بر این کار، اعزام داشت و دیواره‌های مسجدالحرام و دیواره‌های خانه‌های دو سوی دشت، ساخته شد و ردم الحزامیة (2) در محوطه‌ای در راه حزامیه و نیز ردمی که به آن ردم بنی‌جمح می‌گویند از همین دیواره‌هاست و متعلق به آنها [یعنی بنی‌جمح] نیست و از بنی‌قراد فهری است، ولی بنی‌جمح بر آن دست یافتند، چنان که شاعر می‌گوید:
ساملک عبزةً وأفیضُ أخری اذا جاوزتٌ ردمَ بنی‌قراد (3)
می‌گوید: برای این کار فرمان داد تا سنگ بیاورند، سنگ‌ها را با گاری آوردند.
گودال‌هایی پایین خانه‌ها کند و سنگ‌ها را از آن جا پی‌ریزی کرد و از همان پولی که فرستاده شده بود، کار دیواره‌ها را محکم کرد. می‌گویند: شتران و گاوها، این گاری‌ها را

1- در نسخه دیگری به جای سواندا، شوارداً و نزد بلاذری این شعر بدین گونه روایت شده است: لم تر غسانٌ کیوم الاثنین اکثر محزوناً وأبکی للعین إذ ذهب السیل بأهل المصرین و خرج المحنّاب یسعین شوارداً فی الجبلین یرقین
2- در کنار باب الوداع قرار دارد.
3- اصل آن در فتوح البلدان بلاذری، ج 1، صص 3- 62 آمده است.

ص: 412
می‌کشیدند و به اندازه چند برابر بهای خانه‌ها، برای این کار خرج کردند از این دیواره‌ها تا کنون، بقایایی از خانه ابان بن عثمان که همان «ردم عمر» باشد تا خانه ابن‌جرار، هنوز به همان صورت به جای مانده است. همه دیواره‌های خانه‌ها در این فاصله، از همین پول، بنا گردید و از دیواره ابن‌جمح تا سمت چپ پایین دست مکه نیز بخش‌هایی که همچنان به صورت اول باقی مانده، بقایای همان بناهاست. ولی در بنای دیواره خانه أویس در پایین مکه، در جلگه متصل به گلوگاه دره، نمی‌دانیم که کار کیست. برخی می‌گویند از کارهای عبدالملک است و برخی دیگر برآنند که کار معاویة بن ابوسفیان است، که درست‌تر به نظر می‌رسد. (1) پس از آن، در سال 84 ه مسیلی آمد که آن را سیل المخبل می‌گویند که در پی آن بیماری سختی به سراغ مردم آمد که بدن و زبانشان را مبتلا کرد. و به چیزی شبیه «المخبل» (زخم و جراحت) دچار شدند لذا آن را «المخبل» نامیدند و آن، سیل عظیمی بود که وارد مسجدالحرام شد و کعبه را احاطه کرد.
پس از آن در سال 184 ه، زمانی که حماد البربری، امارت مکه را بر عهده داشت، سیل سهمگینی جاری گشت و وارد مسجدالحرام شد و مردم و اموال آنان را با خود برد و به دنبال آن، در زمان خلافت هارون‌الرشید، وادی مکه، غرق شد.
در سال 202 ه، در ایام خلافت مأمون و در زمانی که یزید بن محمد بن حنظله مخزومی، به جای حمدون بن علی بن عیسی بن ماهان، امیر مکه شده بود، سیلی جاری شد و وارد مسجدالحرام گردید و کعبه را در بر گرفت و به اندازه یک ذرع، پایین‌تر از حجرالاسود رسید و از ترس این که مقام را با خود ببرد، آن را جا به جا کردند. این سیل، چندین خانه را ویران کرد و قربانیان زیادی گرفت و پس از آن، مردم را بیماری سختی از جمله وبا و مرگ و میر گسترده، فرا گرفت و این سیل را «سیل ابن‌حنظله» نامیدند.
پس از آن، در زمان خلافت مأمون، در شوال سال 208 ه سیلی آمد که از سیل

1- اخبار مکه، ج 2، صص 170- 168.

ص: 413
ابن‌حنظله ویران کننده‌تر بود و مردم را غافلگیر کرد و پشت سدی که در «ثقبه» (1)
قرار دارد، پر از آب شد و با سرریز شدن آب، این سدّ، خراب گردید و سیلی که از آن جا روان شد، با سیل سدره و سیلی که از سمت منی آمده بود، یکی شد و از مسجدالحرام رد شد و کعبه را فرا گرفت و به حجر الاسود رسید، و از ترس این که مبادا مقام حضرت ابراهیم علیه السلام از جا کنده شود، آن را برداشتند. بر اثر این سیل، مسجدالحرام و دشت مکه، پر از گل و لای شد و صندوق‌ها و جعبه‌ها و سکوهای بازار، به حرکت درآمد شد و به پایین مکه رفت و مردمان زیادی قربانی و خانه‌های بسیاری که مشرف بر دشت بودند، ویران شدند. امیر مکه در آن زمان عبیداللَّه بن حسین بن عبیداللَّه بن عباس بن علی بن ابی‌طالب رضی الله عنه بود و مبارک طبری، عهده‌دار برید و صوافی مکه بود. در ماه رمضان آن سال گروهی از حجاج اهل خراسان و بسیاری دیگر، برای حج عمره مشرّف شده بودند.
حجاج و اهل مکه، گل و خاک را برداشتند و یا کسانی را به هزینه خود برای این کار اجیر کردند، حتی زنان نیز در شب بیرون می‌آمدند و برای کسب ثواب و مزد، خاک و گل را بیرون می‌بردند، تا این که بالاخره آن چه در مسجدالحرام جمع شده بود، به بیرون برده و گزارش این کار به مأمون داده شد او نیز پول زیادی فرستاد و دستور داد آن را خرج مسجدالحرام و دشت مکه کنند؛ با این پول دشت مکه را گود [لایروبی] کردند و مسجدالحرام، نیز مرمت و هموار گردید. از آن پس دیگر به دشت مکه دست نزدند تا این که سال 237 ه رسید. در این سال بود که مادر جعفر، متوکل علی اللَّه، خلیفه عباسی، دستور داد، ده‌هزار دینار برای لایروبی دشت مکه هزینه شود، که این کار به خوبی انجام شد. این‌بود آن‌چه ازرقی درباره سیل‌های دشت‌مکه در جاهلیت و اسلام، آورده است. (2)

1- الثقبه که مکی‌ها با تاء دو نقطه تلفظ می‌کنند، کوهی است میان حراء و ثبیر در مکه که پای آن مزارع‌قرار دارد معجم البلدان، ج 2، ص 281.
2- ازرقی در جاهای دیگری از کتاب خود به طور پراکنده، از سیل‌های دیگری نیز نام برده است، از جمله سیلی که در سال 225 ه، جاری شد و سیل دیگری در سال 240 ه و سیل دیگری در سال 280 ه. ولی در مورد سیل آخری، نمی‌توان آن را حقیقی دانست، زیرا ازرقی در حدود سال 250 ه وفات یافت و یکی از شارحان کتاب در حاشیه، آن را نوشته و پس از آن، برخی نسخه برداران، این مطلب را به کتاب، وارد کرده‌اند و یا چه بسا از گفته‌های خزاعی، راوی تاریخ ازرقی است که الفاسی مؤلف «شفاء الغرام» متوجه این نکته شده و آن را به خزاعی، منتسب کرده و در شمار سیل‌هایی که ازرقی یاد کرده، نیاورده است و نیز نگاه کنید به برخی سیل‌های مکه در: فتوح البلدان بلاذری، ج 1، صص 3- 62.

ص: 414
فاکهی نیز به اختصار، سیل‌های مورد اشاره ازرقی را بیان کرده و در این مورد با اشاره به مطالبی که ازرقی ذکر نکرده آورده است: سیلی که به آن «المخبل» می‌گویند، در زمان ولایت حماد بربری بر مکه بوده است، امّا این مطلب از سخن ازرقی، برداشت نمی‌شود.
وی همچنین یادآور شده سیلی که به آن «ابن‌حنظله» می‌گویند آن چنان بزرگ بوده که تمام دشت را به اندازه یک ذرع، پوشاند که این نکته نیز از سخن ازرقی فهمیده نمی‌شود، و فاکهی آن را از پدرش اسحاق و ابن‌عباس، نقل کرده است.
و از جمله باران‌ها و سیل‌های مکه که پیش از ازرقی بوده، ولی یادی از آنها نکرده مواردی است که ابن جریر طبری در تاریخ خود، ذکر کرده است، زیرا در اخبار سال 88 ه، به نقل از صالح بن کیسان می‌گوید: عمر بن عبدالعزیز، در این سال، یعنی سال 88، به اتفاق گروهی از قریش که صله‌هایی بر ایشان فرستاده بود و شترانی برای برداشتن بار، بیرون شد و [عازم حج شد] آنها همگی از ذی‌الحلیفه مُحرم شدند او گاوهای چاقی با خود آورده بود. وقتی به شفیر (1) رسیدند با گروهی از قریش از جمله ملیکة ابن ابوبکر و دیگران، برخورد کردند و به ایشان گفتند که مکه، دچار کم‌آبی است و بیم آن دارند که حاجیان دچار تشنگی و کمبود آب شوند، چرا که باران کم باریده است. عمر گفت: پس خواسته ما کاملًا روشن است بیایید به درگاه خداوند دعا کنیم. من دیدم که آنها، دست به دعا برداشتند و در دعای خود پافشاری کردند. صالح می‌گوید: به خدا سوگند آن روز به مسجدالحرام نرسیدم مگر آن که باران می‌بارید و تا شب هم ادامه داشت و آسمان فرو بارید و سیل، دشت را فرا گرفت. این باران، ناگهانی بود و مردم مکه، وحشت کردند در عرفه و منی و جمع نیز بارید و همه‌جا را فرا گرفت می‌گوید: مکه در آن سال،

1- در اصل چنین است ولی طبری آن را تنعیم آورده است.

ص: 415
حاصلخیز بود.
ابن‌اثیر نیز این مطالب را به طور مختصر آورده است. (1) از دیگر سیل‌ها، سیل ابوشاکر، در ایام ولایت هشام بن عبدالملک، در سال 120 ه بود. ابوشاکر که این سیل به نام اوست، سلمة بن هشام بن عبدالملک فاکهی علت این نام‌گذاری را بازگو نمی‌کند، ولی علت، آن بود که بنا به گفته عتیقی و دیگران ابوشاکر در سال 119، برای مردم حج گزارد و این سیل، در پی حج ابوشاکر، سرازیر شد و لذا نام وی را بر آن گذاشتند.
همچنین در سال 160 ودر زمان خلافت مهدی‌عباسی، نیز سیلی جاری شد که زمان آن، دو روز مانده به پایان ماه محرم آن سال بود. این دو سیل اخیر را فاکهی آورده است.
از جمله باران‌ها و سیل‌های مکه، در زمان ازرقی یا اندکی پس از او، سیلی بود که در سال 253 ه جاری شد و وارد مسجدالحرام گردید و کعبه را فراگرفت و به نزدیکی رکن حجرالاسود هم رسید و اموال مردم را از میان برد و خانه‌ها را خراب کرد و مسجد پر از گل و لای شد، به طوری که گل و لای مسجدالحرام را با گاری بیرون بردند. (2) مورد دیگر در سال 262 ه بود که سیل عظیمی جاری شد و همه سنگ‌ها و ریگ‌های مسجدالحرام را با خود برد. (3) همچنین سیلی در سال 263 ه جاری شد. در آن سال باران شدیدی در مکه باریدن گرفت و سیل به راه افتاد و از دروازه‌های مسجدالحرام گذشت و مسجد را پر کرده و به نزدیکی حجرالاسود رسید، چندان که مقام را از ترس سیل، برداشتند و به درون کعبه بردند این سیل‌ها را فاکهی، غالباً با عین همین عبارات؛ و برخی را نیز به مضمون، نقل کرده است.
و از جمله باران‌ها و سیل‌های مکه پس از ازرقی، مواردی است که اسحق بن احمد

1- الکامل فی التاریخ، ج 4، ص 534.
2- اخبار مکه، ج 2، ص 313 ضمیمه سیل‌های مکه شماره 12.
3- اخبار مکه، ج 2، ص 312، رقم 17.

ص: 416
خزاعی راوی تاریخ ازرقی یاد کرده و می‌گوید: ما این را در سال 281 دیدیم. در آن سال، در مکه باران‌های شدیدی بارید و در سال 279 ه و 280 ه سیل‌های تندی وادی مکه را فرا گرفت و آب زمزم بالا آمد و به نزدیکی سطح زمین رسید و چیزی حدود هفت ذرع، بیشتر ارتفاع نداشت و من هرگز زمزم را آن اندازه پرآب ندیده بودم و نشنیده‌ام که کسی این چاه را این چنین دیده باشد. در آن روزها، آب چاه زمزم آن چنان شیرین شده بود که از آب آشامیدنی مردم مکه هم، شیرین‌تر بود. (1) همچنین مسعودی در تاریخ خود و در اخبار سال 297 ه می‌گوید: خبر به مدینه‌السلام رسیده که چهار گوشه مسجدالحرام در زمان جاری شدن سیل، غرق آب شد و چاه زمزم، سرریز کرد و چنین امری تا آن زمان، سابقه نداشت. (2) در جمادی‌الاول سال 528 ه نیز در مکه، به مدت هفت روز باران بارید و خانه‌ها فرو ریخت و زیان‌های فراوانی به مردم وارد شد.
همچنین شیخ جمال الدین، محمد بن احمد بن برهان طبری نقل کرده که در سال 549 ه در مکه بارانی بارید که بر اثر آن در دره ابراهیم، سیل جاری شد و همراه باران، تگرگ‌هایی به اندازه یک تخم‌مرغ، به زمین افتاد که یکصد درهم وزن داشت.
همچنین بنا بر نوشته‌ای به خط وی [طبری] در سال 569 ه در مکه، بارانی بارید و سیل بزرگی جاری شد و از باب بنی‌شیبه وارد مسجدالحرام شد و به دارالإماره رفت و تا پیش از آن هرگز هیچ سیلی به درون دارالإماره راه نیافته بود.
در سال 579 ه نیز باران‌ها و سیل‌های مکه فراوان بود و در وادی ابراهیم، پنج بار سیل به راه افتاد.
همچنین بنا بر نوشته‌ای به خط وی، در روز دو شنبه، هشتم صفر سال 594، سیل عظیمی به راه افتاد و وارد کعبه شد و یکی از دو لنگه باب ابراهیم و منبرهای سخنرانی و پلکان کعبه را با خود برد و سطح آب از قندیل‌هایی که در وسط مسجدالحرام آویخته

1- اخبار مکه، ج 2، ص 54.
2- مروج الذهب، ج 4، ص 307.

ص: 417
شده‌اند بالاتر رفت.
در نسخه‌ای از تاریخ ازرقی چنین آمده است: روز دوشنبه، هشت روز گذشته از صفر سال 593، سیلی آمد و خانه‌هایی از دو سوی دره مکه را خراب کرد و وارد مسجدالحرام شد و به اندازه دو ذرع بالای حجرالاسود رسید و وارد کعبه شد و نزدیک به یک ذرع از آن جا بالا رفت و دو لنگه دروازه ابراهیم علیه السلام را با خود برد. در این نقل، نسبت به آن چه ابن‌برهان ثبت کرده، مواردی از جمله بالا آمدن یک ذرع در کعبه و بردن هر دو لنگه دروازه ابراهیم و خراب شدن خانه‌هایی در دو سوی دره، افزوده شده است. در آغاز سال 620 نیز سیلی جاری شد که آن را ابن‌سدّی، در معجم شیوخ خود ذکر کرده است. این سیل باعث از میان رفتن یادداشت‌های وی در باره یکی از اساتیدش گردیده که به گفته وی، در مکه به خاک سپرده شده بود.
همچنین بر طبق نوشته‌ای به خط شیخ ابوالعباس مَیورِقی، در نیمه ذی‌القعده سال 620 ه، سیل عظیمی جاری شد که نزدیک بود وارد بیت‌اللَّه الحرام گردد، ولی چنین نشد؛ و ممکن است این همان سیلی باشد که ابن‌سدی از آن یاد کرده است.
طبق نوشته‌ای به خط او، در سال 651 سیلی جاری شد و نیز در شب نیمه شعبان سال 669 ه سیلی آمد که هرگز سابقه نداشت و وارد مسجدالحرام شد و همه خس و خاشاک معلاة را به آن جا ریخت. شیخ عبداللَّه بن محمد بن شیخ ابوالعباس، احمد تونسی معروف به اعمی، گوید: در نیمه ماه شعبان، کسی در مسجدالحرام نبود، ولی از سیلی که جاری شده بود مانند دریا آب جمع شده و منبر مسجد در آن شناور مانده بود در آن شب صدای اذانی نشنیدم، زیرا مردم از بیم و هراس ویرانی و خرابی و غرق شدن، در خانه‌های خود مانده بودند، به طوری که بیم آن می‌رفت که بسیاری از مردم، نماز صبح خود را فراموش کنند، چه رسد به نماز شب نیمه شعبان المعظم؛ و من گمان بردم که این سیل، به معنای طرد مردم مکه از سوی خانه خدا بود، زیرا آنها طبق روال معمول، برای به جای آوردن نماز نیمه شعبان، آماده شده بودند. و از نماز جمعه، فراغت پیدا کرده بودند که امام جماعت آن نماز را به پایان برد و در آن شب، هیچ طواف‌کننده‌ای
ص: 418
دیده نشد، مگر مردی که گفته شد شنا کنان، به طواف می‌پرداخت و مردم از شجاعت و قدرت و جسارتش، در شگفت ماندند. قلعی می‌گوید: حجرالاسود، تنها برای شناورانی که به میان آب می‌رفتند، قابل دسترسی بود. و فقیه یعقوب قاضی می‌گوید: سیل مکه، خلق بسیاری را با خود برد و خانه‌های زیادی نیز بر سر مردم خراب شد.
سیل عظیمی نیز شب چهارشنبه، شانزدهم ذی‌الحجه سال 730، جاری شد و شهاب‌الدین طبری قاضی مکه در نامه‌ای که به یکی از دوستانش پس از حج در این سال، نوشته، از آن یاد کرده و گفته است: «در شب چهارشنبه، شانزدهم ذی‌الحجه، باران شدیدی باریدن گرفت و سیل عظیمی، بر مردم سرازیر شد و چاله و گودال‌هایی را که در معلاة و نیز در محل تولد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وجود داشت، پر کرد و باغات را ویران ساخت و مسجدالحرام را پر از آب کرد و آب، به مدت دو روز باقی ماند که کار تخلیه آب همچنان ادامه دارد و مردم، مدت زمان زیادی است که مشغول این کار هستند.»
و دیگر این که، بنا به گفته برزالی در تاریخ خود، در آخر ذی‌الحجه سال 732 ه، در مکه، باران‌های شدید و صاعقه‌هایی آمد و یکی از صاعقه‌ها به کوه ابوقبیس برخورد کرد و یک نفر را به هلاکت رساند، و در مسجد خیف نیز صاعقه دیگری وارد شد و شخص دیگری را به هلاکت رساند و در جعرانه نیز صاعقه دو نفر را کشت.
و اما اخبار صاعقه‌های مکه از این قرار است: صاعقه‌ای پیش از سال 700 و بعد از سال 690 در مکه وارد شد و بر اثر آن، یکی از اذان گویان مسجدالحرام جان سپرد.
و دیگری صاعقه‌ای بود که در سال 154 ه به مسجدالحرام، اصابت کرد و پنج نفر را به قتل رساند. خبر این صاعقه را واقدی ذکر کرده و ذهبی، از وی نقل کرده است. (1) بنا به نوشته‌ای به خط ابن‌برهان در شب پنجشنبه، دهم جمادی‌الاخر سال 738 ه، سیل عظیمی وارد مسجدالحرام شد و [آب] و یک وجب و چهار انگشت از کعبه بالا رفت. این سیل را ابن‌محفوظ نیز در تاریخ خود ذکر کرده و آورده است: در آن سال،

1- تاریخ الاسلام، ج 6، ص 160.

ص: 419
یعنی سال 738 در دره ابراهیم، سیل جاری شد و وارد مسجدالحرام گردید و به اندازه یک ذرع، در اطراف کعبه، بالا آمد و به قندیل‌هایی که در رواق‌های مسجدالحرام قرار داشت رسید و منبرهای خطابه و پلکان کعبه همچون قایقی در آب شناور بود. سیل شب هنگام جاری گشت و همه کتاب‌هایی که در جایگاه کتاب قرار داشت، خیس شد و گل و لای زیادی به مسجدالحرام، سرازیر شد و مردم مدتی را به ترمیم خرابی‌های سیل پرداختند. همچنین در نوشته‌ای که نگارنده آن مشخص نیست، چنین آمده است: سال 738 ه بود و شب پنج‌شنبه جمادی‌الاول از این سال، برابر با پنجم کانون الاول (1)، خداوند متعال، ابرها و رعدها و برق‌های شدید و باران‌های فراوانی مقدر کرد و از هر سو سیل‌ها به راه افتاد. در مکه معظمه- که خداوند شرف و عزتش دهد- رگباری گرفت و بخش اعظم سیل‌ها از طرف بطحاء بود، و آب از همه دروازه‌ها، از بنی‌شیبه گرفته تا باب‌ابراهیم، وارد مسجدالحرام گردید و به درها آسیب رساند و به اندازه دو قامت یا بیشتر بود؛ اطراف ستون‌ها را آب گرفت و اگر این ستون‌ها محکم در زمین پایدار نشده بودند، مسلماً از جا کنده می‌شدند. سیل، هر یک از منبرها را به سویی برد و آب، بیش از نیم ذرع و حتی دو وجب، از بالای درها بالا زد و به قندیل‌های محل طواف رسید و از برخی آنها نیز عبور کرد و خاموششان ساخت، تعدادی از زنان که روی سکوها نشسته بودند، غرق شدند و خانه‌های بسیاری ویران و ساکنین آنها غرق شدند و برخی نیز در زیر آوار ویرانه‌ها، جان سپردند و وحشت و هراس فراوانی در دل‌ها افتاد و قدرت خدایی است که وقتی چیزی را اراده کند، محقق می‌شود و اگر حرکت این سیل، تا صبح ادامه می‌یافت مطمئناً تمام مکه- العیاذ باللَّه- غرق می‌شد. شیخ عمادالدین ابن‌کثیر نیز جریان این سیل را آورده است.
تا آن جا که دانسته‌ام پس از آن، سیلی با این عظمت و قدرت، هرگز در مکه جاری نشد، مگر سیلی که در سال 802 ه به وقوع پیوست. در اواخر روز دوم جمادی الاول آن

1- از ماه‌های رومی که امروز معادل ماه دسامبر است.

ص: 420
سال ابرهای سیاهی پدید آمد و تا روز نهم ماه باران بارید، و در اواخر همین روز بارش ابرها شدیدتر شد و همین اوضاع تا پس از غروب شب و پنج‌شنبه، دهم ماه مزبور، ادامه یافت و باران همچون دهانه مشک‌ها، سرازیر می‌شد و چیزی نگذشت که سیل از دره اراهیم به سوی مکه سرازیر شد و زمانی که این سیل خروشان به اجیاد رسید با سیلی که از این دره سرازیر گشته بود، جمع شد و دریای خروشانی پدید آورد و از اغلب دروازه‌ها وارد مسجدالحرام گردید و همه جای آن را فراگرفت و ارتفاع آن در مسجدالحرام، آن گونه که یکی از دوستان ذکر کرده، به پنج ذرع [!] رسید، چرا که در آن زمان من در مهاجرت دوم خود، از آن جا دور بودم، یکی از بزرگان نقل کرد که ارتفاع آب در سمت باب ابراهیم، بیش از یک قامت و یک وجب بود و به اندازه یک ذرع یا کمی بیشتر از پای در کعبه معظمه، نیز بالاتر رفت و سیل از شکاف در کعبه، وارد آن شد و پلکان کعبه را با خود برد و کنار باب ابراهیم افکند، و اگر برخی ستون‌ها مانع نمی‌شد، معلوم نبود این پلکان به کجا می‌رسید. این سیل همچنین دو ستون از ستون‌های مسجدالحرام در کنار باب‌العجله را ویران کرد و همراه با سقف و بستی که روی آنها بود، به زمین انداخت و اگر لطف خداوندی نبود، همه مسجدالحرام را تبدیل به ویرانه‌ای می‌کرد، زیرا این سیل، زمین‌را پاره‌پاره کرد وخانه‌های بسیاری را ویران ساخت وساکنین آنها زیر آوار خانه‌های خود، به هلاکت رسیدند و آنچنان که گفته شد، جمع کشته‌های این سیل، بالغ بر شصت نفر شد و (به علاوه چیزهای زیادی از) دارایی مردم را و در مسجدالحرام نیز قرآن‌های زیادی را از بین برد. صبح که شد مؤذن مردم را فراخواند که نماز صبح را در منزل خود به جای آورند، زیرا راه‌های منتهی به مسجد و در داخل مسجدالحرام، پر از گل و لای بود.
مؤذن، برای نماز صبح جمعه نیز چنین کرد و خطیب جمعه نیز تنها در سمت شمالی مسجدالحرام به خطبه ایستاد. زیرا قادر نبود در جای معمول خود یعنی رکن شامی بایستد و خطبه بخواند، زیرا پر از گل و لای بود. به من گفتند که مردمانی بودند که برای انجام طواف، دو روز صبر کردند زیرا طواف کردن در آن وضع، بسیار دشوار بود.
(از دیگر سیل‌های هولناک)، سیل بزرگی بود که وارد مسجدالحرام شد و به بالای
ص: 421
حجرالاسود و تا پای کعبه شریفه رسید و پلکان آن را به کنار مناره باب حزوره، انداخت.
این سیل بعد از نماز صبح روز شنبه، بیست و هفتم ذی‌الحجه سال 825 ه وارد مسجدالحرام شد. باران در اواخر شب پیش از آن، به شدت باریده بود و زمان نماز صبح که رسید، امام شافعی در برابر افزوده دارالندوه، در طرف شامی مسجدالحرام، به نماز ایستاد، زیرا نمی‌توانست در مقام حضرت ابراهیم علیه السلام نماز بگذارد. وقتی نماز صبح به پایان رسید فرّاشان شمعی را حمل می‌کردند که قرار بود آن را در جایگاهی میان سقّاخانه عباس و قبه زمزم بگذارند، ولی ارتفاع آب در صحن مسجدالحرام اندک‌اندک بالاگرفت و به دشواری، این کار انجام شد. یکی از متصدیان سقّاخانه، به روی سکویی رفت، ولی آب هم چنان بالا و بالاتر می‌رفت. او نیز روی صندوقی که روی آن سکو گذاشت، رفت که بالاخره آب به او نیز رسید و ترسید و شتابان از سقاخانه بیرون آمد و به سمت صفا، فرار کرد و با تلاش بسیار، بالاخره، نجات پیدا کرد. سیل از درهای نزدیک به باب الصفا و درهای شرقی، یعنی باب بنی‌شیبه، وارد مسجدالحرام شده بود در حالی که به ندرت از آن جا، آب وارد مسجدالحرام می‌گردید. بدین ترتیب مسجدالحرام پر از آب شد و تا ارتفاع نزدیک به یک قامت گردید و صندوقچه‌هایی که بر فراز ستون‌ها گذارده بودند، در صحن مسجد، شناور بود و از این سو به آن سو می‌رفت که برخی از مردم برای نجات خود، به آنها چسبیده بودند و توانستند شخصی را که از بیم سیل به پنجره‌های چاه زمزم آویخته بود، نجات دهند و پس از آن و با نزدیک شدن این صندوقچه‌های چوبی به هر قربانی سیل، او را نجات می‌دادند. سرانجام وقتی سیل از مسجدالحرام خارج شد، پاشنه باب ابراهیم به خاطر بلندی، خراب شد و آن قدر گل و لای به مسجد سرازیر شد که به زحمت، آنها را بیرون بردند و تا پیش از بیرون بردن آنها، وارد شدن به مسجدالحرام بسیار دشوار شده بود. خانه‌ها و دکان‌های زیادی، در آن اطراف و در ناحیه سوق اللیل و «صفا» و «مَسْفله» ویران گردید و تا آن جا که دانستم، کسی در این سیل، کشته نشد، ولی در همان شب، چهار نفر بر اثر صاعقه‌ای در مکانی به نام طنبداویه، در پایین مکه، جان باختند. از جمله اماکن ویران شده در این سیل، محل
ص: 422
در جدید دروازه‌های باب معلاة بود که میان این دروازه تا دروازه قدیم، بیست و هشت ذرع، فاصله بود. سیل دیگری نیز از درهای یمانی وارد مسجدالحرام شد و به نزدیکی حجرالاسود رسید و گِل و لای فراوانی را به مسجدالحرام آورد و هنگام جاری شدن آن، پس از مغرب شب سوم جمادی‌الاول سال 827 ه و در پی باران سهمگینی بود که آغاز آن، بعد از ظهر روز دوم ماه یاد شده بود. این سیل، باب الماجن و بخش اعظم دیواره آن را خراب کرد که ویرانی پس از آن، مرمت گردیده است.
تردیدی نیست که اخبار مربوط به این موارد، بسیار زیاد است ولی تنها به همین چند خبر، دست یافته‌ایم. (1)
اخبار گرانی، ارزانی و شیوع بیماری وبا در مکه معظمه‌

در سال 73، در مکه گرانی شد و مردم در تنگنای شدیدی قرار گرفتند، یک عدد مرغ، به ده درهم و یک مدّ ذرت، به بیست درهم فروخته شد. این مطلب را صاحبِ الکامل آورده (2)، ولی نگفته که میزان مُدّ چه اندازه است. (3) در سال 251 ه قیمت سه اوقیه (4) نان در مکه به یک درهم و یک رطل گوشت به چهار درهم و یک کوزه آب به سه درهم رسید. این مطلب را نیز صاحب الکامل، بیان کرده است. (5)


1- از جمله سیل‌های شدید مکه می‌توان از موارد زیر، یاد کرد. سیل سال 837- سیل القنادیل در سال 838، سیل سال‌های 865- 867- 871- 880- 883- 887- 888- 889- 895- 897- 900- 901- 920- 931- 971- 983- 984- 989- 1009- 1119- 1021- 1024- 1033- 1039- 1055- 1073- 1081- 1090- 1091- 1108- 1153- 1159 سیل ابوقرنین در سال 1208- سیل سال‌های 1042- 1278- 1293- 1325 و سیل الخدیوی در سال 1327، یعنی همان سال که خدیوی، عباس دوم به حج رفت- و سیل سال 1328 و 1330- 1335- 1344 و 1350 ه.
2- الکامل فی التاریخ، ابن‌اثیر- ج 40، ص 352.
3- همچنان که در صفحات پیش بیان شد، مقدار آن حدود یکصد و پنجاه کیلوگرم است.
4- اوقیه، واحد وزنی برابر تقریباً یک پاوند و کمتر از نیم کیلو است.
5- الکامل فی التاریخ، ج 6، ص 166.

ص: 423
در سال 260 ه بنا به گفته صاحب «الکامل فی التاریخ» گرانی سرتاسر بلاد اسلام را فرا گرفت و بسیاری از اهل مکه، آن جا را ترک گفتند و جلای وطن کردند و کارگزار آن نیز، شهر را ترک گفت. (1) همچنین در سال 266 ه، بنا به گفته صاحب «الکامل» گرانی، همه سرزمین‌های اسلامی، از جمله حجاز و عراق و موصل و جزیره و شام و غیره را فرا گرفت ولی شدت گرانی در مدینه از همه‌جا بیشتر بود. (2) بنا به گفته صاحب الکامل، در سال 268، دو اوقیه، نان به بهای دو درهم در مکه رسید و علت آن این بود که ابومغیره مخزومی [به قصد چپاول] عازم مکه شد و کارگزار مکه، گروهی را گرد آورد و از آنان یاری گرفت و سپس ابومغیره به «مشاش» از چشمه‌های مکه رفت و آن جا را غارت کرد و به جده رفت و مواد غذایی آن جا را چپاول کرد و خانه‌ها را به آتش کشید و به این علت، قیمت نان به آن میزان رسید. (3) همچنین بنا به گفته مؤلف الکامل، در سال 440 ه، گرانی و بیماری در همه شهرها یعنی در مکه و عراق و موصل و جزیره و شام و مصر و جاهای دیگر، فراگیر بود. (4) و نیز بنا بر نوشته مؤلف الکامل، در سال 447 ه در مکه، گرانی شدیدی پدید آمد که طی آن قیمتِ ده رطل نان، به یک دینار مغربی رسید و بسیار کمیاب شد و مردم و حاجیان در آستانه هلاکت قرار گرفتند و خداوند آن چنان ملخ‌هایی بر مردم فرستاد که زمین را پر کرد و مردم به جای نان، از ملخ استفاده کردند و حجاج برای حج گزاردن بازگشتند و کار اهل مکه ساده‌تر شد. وی در ادامه می‌گوید: علت این گرانی، کمبود آب در نیل مصر و عدم افزایش عادی آن بود که موجب شد که نتوان از راه آب، مواد غذایی به مکه حمل کرد. (5)

1- الکامل، ج 7، ص 272.
2- همان، ج 7، ص 336.
3- همان، ج 7، ص 372.
4- همان، ج 8، ص 552.
5- همان، ج 9، ص 416.

ص: 424
در سال 448 ه، بنا به گفته صاحب الکامل، بیماری وبا و گرانی، سایر بلاد از جمله شام و جزیره و موصل و حجاز و یمن و جاهای دیگر را فراگرفت. (1) بنا بر نوشته‌ای به خط جمال الدین بن برهان طبری، در سال 567 ه قیمت هر پنج مدّ گندم در مکه، به یک دینار رسید و در رجب و شعبان آذوقه به مکه نرسید، تا این که دو کاروان شتر پر از مواد غذایی از سوی صلاح الدین، فرستاده شد و به داد مسلمانان رسید و آنان را نجات داد.
مقدار این مدّ، یک ربیعه، یعنی ربع چارکی است که امروزه از واحدهای وزن نزد مردم مکه است. ولی خیلی بعید است که مدّ مورد نظر در این مورد و دیگر موارد، مدّ مکی باشد، زیرا در این صورت، مقدار آن خیلی زیاد و بهای آن خیلی کم خواهد بود، مگر آن که دینار مورد نظر، طلا باشد که بعید به نظر می‌رسد.
بنا به گفته ابن‌برهان، در سال 569 ه، یک صاع گندم به بهای یک دینار و یک صاع آن به سه ربع دینار رسید و خون و پوست و استخوان‌های چهارپایان نیز خورده شدند و بیشتر مردم [از گرسنگی و گرانی و قحطی] مردند و روز بیست و هشتم جمادی الآخر، خلیفه مستضی‌ء باللَّه، صدقه‌هایی برای اهالی مکه و ساکنین آن جا فرستاد و گشایشی برای آنها حاصل شد. او پس از ذکر بارانی که در آن سال در مکه بارید می‌گوید: در ماه رجب، آورندگان جیره غذایی و گندم فروشان، سه صاع و دو مدّ گندم را به یک دینار فروختند، و یک صاع که همان زبیدی باشد ربع چارک مکی یا یک صاع طائف و نزدیک به نیم مدّ مکی است (که البته بعید به نظر می‌رسد و مطمئناً همان صاع مکی نیست چون در این صورت، خیلی زیاد و قیمت آن خیلی ارزان است.)
در آغاز سال 600، گرانی شدید و بیماریِ وبا مکه را فرا گرفت. بنا به گفته شیخ ابوالعباس میورقی قاضی عثمان بن عبدالواحد عسقلانی مکی که در سال 597، متولد شده و می‌گوید: این تاریخ گرانی شدید در مصر است که نزدیک به دو سال، ادامه یافت

1- الکامل، ج 9، ص 631.

ص: 425
و در اثر آن، گرانی حجاز معروف به سال «حوطه» در حدود دو سال به درازا کشید پس از آن خداوند، باران نازل فرمود و سپس بیماری وبای «میله» به مدت دو سال در آغاز سال 600، فراگیر شد.
در سال 630 و سال بعد از آن نیز در مکه، گرانی بود که آن را گرانی ابن‌مجلی می‌گفتند، زیرا بیورقی در نوشته‌ای پس از ذکر فتنه‌ای که در سال 629 ه در مکه بود، می‌گوید: در پی آن، گرانی ابن‌مجلی آمد، میورقی راجع به «ابن مجلی» که از امرای مکه بود و از سوی ملک کامل گماشته شده بود، توضیحی نمی‌دهد.
بنا به گفته ابن‌محفوظ در سال 649 نیز گرانی سختی در مکه واقع شد و به مدت یک سال، ادامه یافت.
در دهه هفتم قرن هفتم نیز، در مکه گرانی شدیدی پدید آمد که میورقی درباره آن نوشته است: گرانی از آخر سال سوم [این دهه] در ایام موسم حج، بالا گرفت و تا سال ششصد و شصت و چهار، و شصت و پنج، پیامدهای این گرانی بی‌سابقه ادامه یافت.
شنیدم که علی بن حسین با ابن‌مسعود بن جمیل گفتگو کردند و می‌گفتند: سال گرانی بزرگ در حجاز که معروف به سال حوطه گردید، ادامه پیدا نکرد. و یادآور شد که بالاتر از آن گرانی سال میله در طائف و حجاز بود و گرانی شدید به سال حوطه پیوند خورد و خبر گرانی سال 664 را مرد سالخورده‌ای از مصر برایم بیان کرد و افزود که گرانی امروز حجاز، بسی بیش از آن گرانی است که در آغاز سال 600 در مصر بود و باعث هلاکت بسیاری از مصریان شد و ما از صبر و شکیبایی مردم حجاز، در شگفت بودیم. آنها در این دوران سخت، جوانمردی زیادی از خود نشان دادند و چه راست گفت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله که ایمان در اهل حجاز است.
و نیز به خط او آمده است: در اواخر جمادی‌الآخر سال 665 ه بیم قحطی، بر ساکنین بادیه، در طول سال بالا گرفت و قیمت‌ها در طائف گران شد و قیمت یک ربع و دو ثلث جو در مکه، به یک دینار بالغ شد و این در ماه رمضان بود.
در سال 666 ه گرانی در حجاز ادامه یافت و سال 667، چهارمین سال قحطی و
ص: 426
خشکسالی در حجاز بود.
وی همچنین آورده است: در پاسی از شب، اول ربیع الاول سال پنجم قحطی حجاز، در سال 668، زلزله‌ای آمد، و پس از آن در سال 669 ه و 670 ه، محموله غذایی رسید.
همچنین در سال 671، مرگ و میر زیادی در مکه پیش آمد. میورقی می‌گوید: از فقیه جمال الدین، محمد بن ابوبکر تونسی، امام بنی‌عوف شنیدم که می‌گفت: در آخر رجب سال 671 ه، زائران می‌گفتند: در یک روز از مکه معظمه، بیست و دو جنازه و در روز دیگری پنجاه جنازه، بیرون برده شد و مردم مکه، در فاصله دو عمره اول رجب تا بیست و هفتم رجب، نزدیک به هزار جنازه برشمردند.
طی سال 676 ه، گرانی در مکه ادامه داشت، زیرا با رسیدن بازرگانان از سواحل یمن و «عیذاب» و «سواکن»، میان حاکم مکه از یک سو و حاکم مدینه از سوی دیگر، درگیری پیدا شد. این مطلب را زید بن هاشم حسنی، وزیر مکه، در نامه‌ای به میورقی نوشته است.
همچنین بنا بر نوشته‌ای به خط ابن‌محفوظ، در سال 691 بهای یک ربع آرد گندم به یک دینار بود و ربع مورد نظر به احتمال قوی، ربع مدّ مکی است.
بنا به نوشته‌ای به خط ابن‌جزری دمشقی، در سال 695 ه خبر رسید که در مکه و حجاز، گرانی شده است و یک غراره گندم به بهای یک‌هزار و دویست درهم، فروخته شد. جزری، توضیحی راجع به این غراره [که پیمانه‌ای است]، نمی‌دهد و احتمال دارد که غراره شامی باشد که برابر دو و نیم غراره مکّی است و احتمال هم دارد، همان غراره مکی باشد، که احتمال اول، درست‌تر است.
بنا به گفته برزالی در تاریخ خود، در نیمه سال 707 ه گرانی شدیدی در مکه پدید آمد که یک غراره آرد گندم را به هزار و پانصد درهم و یک غراره ذرت را به بیش از نهصد درهم فروختند. علت گرانی این بود که ملک مؤید، حاکم یمن، به دلیل اختلافی
ص: 427
که با حمیضه (1) و رمیثه (2)، دو فرزند ابن ابونمی و حاکم مکه پیدا کرد، جیره غذایی مکه را قطع کرد و اوضاع گرانی بر همین منوال بود، تا این که کاروان رجبی رسید و قیمت‌ها پایین آمد و از یمن نیز کمک‌ها- که تا آن زمان قطع شده بود- رسید. کاروان رجبی، در ماه رمضان به مکه رسید. آنها هفدهم رجب از قاهره به راه افتاده بودند و در این کاروان، بیش از دوهزار شتر وجود داشت. در این سال، آب نیز بسیار کم بود و از «بطن مَرّ» و ابی‌عروه و جاهای دیگر، به مکه برده می‌شد. علت نیز کمبود باران و خشکسالی‌های متوالی در مکه بود. غراره یاد شده در این خبر احتمالًا، همان غراره شامی است.
بنا به نوشته برزالی، در سال 721 ه، گرانی در حجاز، یعنی مکه و اطراف آن، بالا گرفت و بهای گندم به دویست و چهل درهم به ازای یک اردب مصری رسید، و خرما به کلی نایاب و روغن کمیاب شد، به طوری که هر اوقیه آن، به پنج درهم بالغ گردید.
گوشت هم گران شد و یک من آن به پنج درهم رسید. اوقیه مذکور در این خبر، ظاهراً همان اوقیه مکی است که مقدار آن دو و نیم رطل و یا دو رطل و یک سوم رطل مصری است که امروزه به کار می‌رود و «مَنّ» نیز معادل 6 رطل و یک چهارم است. احتمال هم دارد که مراد از اوقیه، اوقیه شامی است، که عبارت از پنجاه درهم باشد که بعید به نظر می‌رسد. رطل مصری نیز برابر یکصد و چهل و چهار درهم است.
در سال 725 ه، یک اردب گندم در جده، ساحل مکه، به بهای هیجده یا هفده درهم کاملی و جو با بهای دوازده [درهم کاملی] فروخته شد. این مطلب را ابن‌جزری در تاریخ خود نقل کرده و یادآور شده که محدث شهاب‌الدین معروف به ابن‌قدسیه، این خبر را به هنگام بازگشت از اقامتش در مکه در این سال، برایش باز گفته است.
بنا به گفته برزالی در تاریخ خود به نقل از نامه عفیف الدین مصری، در سال 728 ه، مکه در اوج نعمت و امنیت و آسایش بود و بهای یک اردب گندم چهل درهم و آرد گندم، به هشت درهم و هر یک منّ گوشت، به بهای چهار درهم مسعود بود، و قیمت هر

1- در باره او نگاه کنید به: «الدرر الکامنة»، ج 2، صص 78- 81، رقم 1627.
2- در باره او نگاه کنید به: «الدرر الکامنة»، ج 2، صص 112- 111، رقم 1728.

ص: 428
یک منّ عسل، دو درهم و یک اوقیه روغن، به سه درهم و هر یک منّ پنیر به دو درهم [فروخته می‌شد] و در مکه، نعمت فراوان و جمعیت ساکنان آن بی‌سابقه بود. منّ مورد نظر در این خبر که واحد عسل و پنیر بود، برابر سه رطل مصری است.
بنا به گفته ابن‌محفوظ، در سال 747 ه گرانی شدید در ایام حج، گریبان مردم را گرفت و یک غراره ذرت به یکصد و چهل درهم و گندم به یکصد و هفتاد درهم و یک منّ خرما به سه درهم و یک سه بسته نمک به یک درهم کاملی، فروخته شد. سپس می‌گوید: این گرانی به مدت دو ماه پس از حج، ادامه یافت. «منّ» مورد اشاره در اینجا، برابر سه رطل مصری است. بنا به گفته ابن‌محفوظ، در سال 748 ه، در ایام مراسم حج، گرانی بود، ولی ابن‌محفوظ، میزان این گرانی را تعیین نکرده است.
در سال 749 در مکه، و سرزمین‌های دیگر، وبای بزرگ آمد و در مصر، وضعیت وحشتناکی به خود گرفت. (1) بنا به گفته ابن‌محفوظ در سال 759، مردم با گرانی انواع مواد غذایی، مواجه شدند، ابن محفوظ، میزان این گرانی را معین نکرده است؛ سپس می‌گوید: و همه خوارج در روز سوم به هنگام ظهر، منی را ترک گفتند.
بنا به گفته ابن‌محفوظ در سال 760 ه، گرانی از آغاز سال، مردم را همراهی کرد و مکه به شدت، خالی از سکنه شد و مردم به خاطر گرانی و ستم حکام، در سایر سرزمین‌ها، پراکنده شدند.
بنا به گفته یکی از فقهای مکی مورد اعتماد، در آخر این سال، و پس از رسیدن لشکریان مصر به مکه، یک غراره آرد گندم، در مکه به شصت درهم کامل فروخته شد.
و ابن‌محفوظ یادآور شده که پس از رسیدن نظامیان به مکه، عوارض دیگر مواد غذایی،

1- وبای بزرگ یا نابودی بزرگ تقریباً تمامی سرزمین‌های پیرامون دریای مدیترانه را در بر گرفت و کتاب‌های تاریخ، مفصلًا به اخبار آن پرداختند. در این باره نگاه کنید به: السلوک، ج 2، ق 3، ص 759 و پس از آن الدرر الکامنة، ج 1، ص 423، النجوم الزاهرة، 10، ص 199 و پس از آن، وبا در جهان، در فاصله سال‌های 742 تا 751 شیوع پیدا کرد و مسلمانان و فرنگیان را به یک اندازه، تحت تأثیر قرار داد.

ص: 429
برداشته شد ظلم و ستم از مکه، بر طرف گردید و عدل و امنیت، گسترش پیدا کرد. و اینها همه به علت اقدامات شایسته فرمانده این نظامیان یعنی امیر، جرکتمر ماردینی بود که در شرح حال محمد بن عطیفه حسنی که همراه این لشکر از مصر عازم مکه شد، تا ولایت آن را بر عهده بگیرد، ذکر آن رفت.
در سال 766 ه، در مکه گرانی فاحشی پدید آمد و مردم را سخت در تنگنا قرار داد به طوری که می‌گویند مردم به خوردن گوشت مردار رو آوردند، زیرا خر مرده‌ای دیده شد که بر روی بدنش، جای چاقو بود؛ چهار پایان نیز به جرب گرفتار شدند و این سال را به «ام‌الجرب» می‌شناسند. مردم، برای آمدن باران در مسجدالحرام، به دعا پرداختند، ولی بارانی نیامد. چهارپایان را برای سیراب شدن به مسجدالحرام آوردند و در کنار باب العمرة به سمت مقام مالکی، نگه داشته شدند. این گرفتاری سرانجام، به دست امیر یَلبُغا عُمری، معروف به خاصّکی، از کارگزاران دربار مصر برطرف شد، زیرا او گندم فرستاد که میان ساکنان مکه توزیع گردید چرا که یکی از نزدیکانش که برای عمارت مسجدالحرام، از سوی وی اعزام شده بود، او را از تنگنای مردم آگاه کرد. وقتی این خبر به او رسید بلافاصله دستور داد یک‌هزار اردَب گندم ممتاز، ارسال کنند. و این گندم‌ها از طریق زمین و قسمتی نیز از راه دریا فرستاده شد و میان مردم و نیازمندان، توزیع گردید و همگان بی‌هیچ مشقتی بدان دست یافتند.
در سال 793 ه گرانی شدیدی پیش آمد و طی آن، یک غراره آرد گندم در مکه، به پانصد و چهل درهم کاملی، فروخته شد و مردم به جای گندم، غلات دیگر را پختند و مصرف کردند و پس از آن، با رسیدن گندم‌های ارسالی که ملک ظاهر برقوق، بانی خیر آن شده بود، مردم آسوده شدند.
همچنین در همین سال، در مکه [بیماری] وبا شیوع پیدا کرد و قربانیان آن در برخی روزها به چهل تن نیز رسید.
در سال 796 ه، آن چنان فراوانی و ارزانی بود که یک غراره آرد گندم، به هفتاد درهم کاملی، در ایام حج، فروخته شد.
ص: 430
اما در اواخر سال 797، پس از حج در گرانی مکه پیش آمد، که البته به میزان گرانی سال 793 نرسید و بهای یک غراره آرد گندم به سیصد و سی درهم بالغ گردید.
طی سال 805 ه، یک غراره آرد گندم، به حدود پانصد درهم کاملی و ذرت به حدود سیصد و پنجاه درهم کاملی فروخته شد و این گرانی، تنها چندروزی بیش، دوام نیاورد. و پس از آن خداوند در کار مردم گشایش آورد و محموله مواد غذایی از «سواکن» رسید و یک منّ روغن در این سال به یکصد و پنجاه درهم کاملی رسید. این منّ، معادل دوازده اوقیه بود. این بالاترین قیمت روغن بود و ارزان‌ترین بهای روغن، یک منّ آن، حدود سی درهم کاملی برای یک من بود، و مقدار زیادی روغن از سوی مردم به این قیمت، ذخیره گردید و در برخی سال‌ها در موسم حج، قیمت روغن در منی، به پایین‌تر از آن هم رسید و یکی از اساتید گفته است که بهای روغن در مکه، هر منّ به دوازده درهم رسید که هر اوقیه آن، یک درهم می‌شود، و مردم هم به این قیمت خریدند و ذخیره کردند، ولی بهای گندم، هیچ‌گاه از یک غراره به هفتاد درهم کاملی (که در سال 796 به این قیمت رسید) ارزان‌تر نشد.
یکی از اساتید نقل کرده که گندم در مکه به چهل درهم کاملی فروخته شد و این به بهایی که ابن‌جزری از ابن‌قدسیه نقل کرده، نزدیک است. و در مورد ذرت، نیز هر غراره آن، در مکه به چهل درهم کاملی فروخته شد و حتی هر سه غراره آن به یکصد درهم نیز رسید که بعد از سال 790، پایین‌ترین قیمت ذرت در مکه به شمار می‌رود؛ این قیمت پس از آن به حدود شصت و هفتاد [درهم] رسید. در اوایل این قرن و بعد از آن، در اواخر سال 811 ه بهای آن بالاتر رفت و به یکصد و پنجاه درهم رسید و سپس، قیمت گندم و جو و آرد و دیگر مواد غذایی، در اواخر سال 815 بالا رفت و در سال 816 به بالاترین قیمتی که تا آن زمان سابقه نداشته، رسید و یک غراره آن به پیمانه مکه، به بیست افرنتی عمده فروش شد، و بیش از بیست [افرنتی] بهای خرده فروشی آن بود که بدان خواهیم پرداخت.
آغاز این گرانی، در اواخر ماه رمضان و در آستانه عید فطر سال 815 بودو بهای
ص: 431
یک «ربع» گندم در این تاریخ، به دروازه مسعودی رسید؛ حال آن که تا پیش از آن به هشت مسعودی یا همین حدود بود، و پس از آن، اندک‌اندک، قیمت آن بالا رفت و به هیجده مسعودی رسید و تا موسم حج سال 815، ادامه پیدا کرد و حتی در ذی‌القعده این سال، به بیست و نه مسعودی هم رسید و در ذی‌القعده این سال و همزمان با رسیدن کاروان‌ها از یمن به مکه یک «ربع» گندم به کمتر از هیجده مسعودی فروخته شد، ولی این کاهش قیمت، دوامی نداشت و چند روز بعد، به هیجده و بالاتر رسید. به علت آن که متولی کاروان یمانی، یعنی قاضی امین الدین، مفلح الترکی ناصری، فرمان داد تا مواد غذایی همراه خود را به فروش برسانند و به بهای نازلی هم فروخت و قسمتی را نیز صدقه داد و بخشید و بقیه را برای خود نگاه‌داشت. وقتی این کاهی قیمت پدید آمد، امام، قنوت در نماز را ترک گفت؛ حال آن که به مدت یک ماه یا در حدود این مدت، قنوت می‌کرد و آغاز قنوت، روز جمعه دهم شوال سال 815 بود و وقتی حجاج در این سال رسیدند، به طرف مواد غذایی یورش بردند بنا بر این قیمت‌ها بالا رفت و به میزان بی‌سابقه‌ای در موسم حج رسید، و ارزان‌ترین بهایی که پس از حضور اعراب از بجیله و جاهای دیگر که با خود مواد غذایی به مکه می‌آوردند، از این قرار بود که هر غراره به ده افرنتی رسید، که روز ششم ذی‌الحجه آن سال بود. پس از آن قیمت‌ها در عرفه و منی بالا رفت و هر ویبه مصری از آرد گندم به دو افرنتی و ده درهم یاد و افرنتی و بیست و درهم و هر «ویبه» جو به دو افرنتی و هر ربع مدّ گندم به بیست و هفت درهم مسعودی، فروخته شد، که به عبارت دیگر هر غراره، به بهای تقریبی نوزده افرنتی بوده است. زیرا هر افرنتی در زمان حج در منی، به پنجاه و هفت مسعودی فروخته می‌شد و غراره برابر با چهل ربع مکی است و قیمت یک افرنتی به حدود پنجاه مسعودی سقوط کرد.
وقتی حجاج، مکه را ترک گفتند، هر ربع مکی گندم، به بیست و هفت مسعودی فروخته شد و بهای افرنتی به پنجاه مسعودی رسید و یک مثقال طلای خالص به حدود شصت مسعودی بالغ شد و بهای یک غراره گندم، بیست و یک افرنتی و بیشتر و به هیجده مثقال بالغ می‌شود. و در پی سفر حجاج به بازار در مسعی، بهای هر غراره به
ص: 432
بیست افرنتی رسید و قیمت هر ربع گندم به بیست و هفت مسعودی رسید و قیمت طلا نیز تا محرم سال 816، به همان قیمت گفته شده باقی ماند و از آن پس، یک درهم و دو درهم کاهش پیدا کرده و در محرم و سفر نیز به همین اندازه کاهش یافت و سپس در فصل رسیدن خرما، در تابستان، کاهش بیشتری نسبت به سال 816 پیدا کرد و یک ربع گندم در این تاریخ، به بهای تقریبی بیست مسعودی کاهش یافت. زیرا بسیاری از مردم از خرما بهره‌مند شده بودند و سپس به شانزده مسعودی هم کاهش یافت و مردم قیمت آن را نسبت به موسم حج سال 815 و پس از آن، ارزان یافتند، ولی نسبت به قیمت آرد گندم و غیره که در سطح قیمت ماه رمضان سال 816، در حدود ده افرنتی باقی مانده بود، هنوز گران بود، زیرا قیمت برابری افرنتی در ماه رمضان سال 816 حدود شصت مسعودی بود که همان رقم برابری در ماه رمضان سال 816 بود.
گاورس نیز در پی موسم حج، هر ربع، به دوازده مسعودی و جو نیز به همین قیمت و ذرت وتوتون نیز نزدیک به قیمت آرد گندم در آغاز گرانی تا این تاریخ، رسید. خرما نیز در پی‌موسم حج، هر من‌به نه مسعودی و یا بیشتر از آن فروخته شد. برنج نیز هرویبه به چهار افرنتی و هرویبه مصری ازهسته خرما، برای غذای شتران، به یک افرنتی و ربع، فروخته شد.
گرانی در آن سال، میوه و تره‌بار را هم شامل شد و خربزه بزرگ نیز به یک افرنتی و بیشتر در عرفه و منی فروخته شد که سابقه نداشت. علت این گرانی، کمی باران در سال 815 در مکه نسبت به گذشته بود. همچنین مقدار ذرتی که همه ساله از سرزمین «سواکن» و یمن به مکه می‌رسید، به دلیل گرانی در آن جا، وارد نشد. علت گرانی در آن دیار و به ویژه سواکن نیز، آفت ملخ بود که باعث شد ذرتی از آن جا به مکه حمل نشود؛ لذا قیمت ذرت در سال 816 ه، هر غراره مکی به سی مثقال طلا رسید که، بی‌سابقه بود. علت گرانی ذرت در بلاد یمن نیز کاهش کشت آن به دلیل کاهش باران بود. مردم یمن و اهالی سواکن، ذرت را از روستایی که به آن «فَنونا» می‌گویند و نزدیک حَلی واقع است، می‌آورند و از آن جا وارد مکه می‌شد.
در سال 819 یک غراره آرد گندم نمک زده، به بهای پنج افرنتی و یک غراره آرد
ص: 433
گندم مابی- که نوعی آرد گندم پست‌تر است- به چهار افرنتی و یک ربع غراره و ذرت، به سه افرنتی بود که در وادی مرّ، به بهای دو افرنتی و شش دینار مسعودی فروخته شد. هر افرنتی نیز در این وادی برابر با پانزده دینار مسعودی بود. بهای هر اوقیه روغن نیز هفت مسعودی بود و هر منّ، معادل دو افرنتی و یک سوم افرنتی است هر منّ گوشت نیز شش مسعودی و هر منّ خرما به بهای دو درهم مسعودی بود.
قیمت برابر یک افرنتی در مکه، پنجاه و چهار مسعودی و یا اندکی بیشتر بود.
از جمله گرانی‌ها، گرانی پس از مراسم حج این سال بود که تا آغاز سال 820 ادامه یافت، و طی آن یک غراره ذرت، به سیزده افرنتی رسید. از جمله ارزانی‌ها، ارزانی ذرت در سال 821 بود که یک غراره از آن در مکه به بهای سه افرنتی و در جده به دو افرنتی و ربع یا دو و نیم افرنتی رسید و عسل نیز در این سال هر هفت من، به دو افرنتی رسید. که برای قیمت عسل، از دو سال پیش سابقه نداشت. در بقیه سال 821 ه و نیز در سال 822 ه، قیمت آن و نیز قیمت ذرت، بالا رفت و یک غراره ذرت به هفت افرنتی رسید و قیمت یک غراره توتون در مکه به بهای یک غراره گندم یعنی دوازده افرنتی [یازده افرنتی و سه چهارم افرنتی] رسید و سپس به ده افرنتی و کمتر سقوط کرد. قیمت ذرت و توتون تا جمادی الاول سال 822 ه از هشت افرنتی، پایین‌تر نیامد.
در سال 827 ه در مکه، وبای عظیم و همه‌گیری آمد که قربانیان صاحب نام آن، به بیش از دو هزار نفر رسید، که غالباً تعداد هفت جنازه یا بیشتر [از این قربانیان] پس از هر نماز صبح یا عصر، برای تشییع، جمع می‌شد و در بسیاری از روزها، تعداد مرده‌ها به بیست و چند نفر می‌رسید. به همین اندازه، در اخبار مربوط به گرانی و ارزانی و بیماری وبا در مکه معظمه، بسنده می‌کنیم. (1)

1- یکی از حضرموتی‌ها که ساکن حرمین شده، یعنی شیخ محمد حضرمی، از طاعون بزرگی که در سال 1230 ه آمد، سخن می‌گوید: سال 1230 ه در جده طاعونی پدید آمد که جز آن چه مورخان در سال 884 ذکر کرده‌اند، در سرزمین حرمین، سابقه نداشت در این سال طاعون بزرگی آمد و مردم در سال 1230 ه سراسیمه به مکه معظمه آمدند یا از آن خارج شدند. در این طاعون، تعداد بی‌شماری به هلاکت رسیدند که ظاهراً تعداد آن نزدیک به هشت هزار نفر زن و مرد و بنده و آزاد و کوچک و بزرگ بود و مشکلاتی را در میراث به جای گذاشت.

ص: 434
باب چهلم: بت‌های مکه‌و بازارهای مکه در جاهلیت و اسلام‌

بت‌های جاهلیت‌

ازرقی در روایتی که سند آن به خودش می‌رسد با عنوان «اولین کسی که بت‌ها را در کعبه قرار داد و درباره استسقاء با ازلام (1)» آورده است: جدم به نقل از سعید بن سالم قداح، از عثمان بن ساج، از محمد بن اسحاق گفت: چاه کعبه که در سمت راست کسی که وارد آن می‌شود، قرار دارد و عمق آن سه ذرع است و گفته می‌شود که آن را حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل علیهم السلام، حفر کردند تا آب برای هدیه به کعبه، از آن برداشت شود. این چاه تا زمان عمرو بن لحی، وجود داشت؛ او از «هیت» جایی در جزیرة العرب، بتی به نام هبل آورد؛ این بت از تمام بت‌های قریش در کعبه، بزرگ‌تر بود لذا آن را روی چاهی در وسط کعبه که اخف نام داشت و عرب به آن اخشف می‌گفت قرار داده و به مردم دستور داد آن را بپرستند. وقتی کسی از سفر باز می‌گشت پس از طواف کعبه و پیش از رفتن نزد خانواده خود، پیش بت می‌رفت و همان جا سر خود را می‌تراشید و این همان هبلی است که ابوسفیان در روز احُد به آن می‌گوید: «اعْلُ هُبَل»؛ یعنی ای هُبَل کیش خود را پدیدار کن و پیروز کن. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اللَّه اعْلی وَاجَلّ»؛ خداوند بالاتر و والاتر است.
محمد بن اسحاق می‌گوید: هبل در کعبه، دارای هفت قدح یا ظرف بود که در هر یک،


1- استسقا به معنای طلب آب و درخواست نزول باران است. ازلام، نشانه‌های کوچکی به نشانه آری یاخیر که در کیسه‌ای می‌نهادند و به نوعی با آنها قرعه می‌زدند.

ص: 435
نوشته‌ای وجود داشت. در قدحی «عقل» (1)
یعنی دیه نوشته شده بود و هنگامی که در مورد خون‌بها، اختلاف پیدا می‌کردند و نمی‌دانستند چه کسی باید آن را بپردازد، هفت قدح را بر خود می‌زدند و این قدح نشان می‌داد که خون‌بها بر عهده چه کسی افتاده است.
در قدح دیگری «آری» بود وقتی این قدح می‌آمد، کار مورد نظر را انجام می‌دادند و قدح دیگری «نه» به معنای عدم انجام کاری بود در قدح‌های دیگر «منکم» و در قدحی «ملصق» و در قدحی «من غیرکم» و در قدحی نیز «میاه» یعنی آب‌ها نوشته بود که وقتی می‌خواستند جایی را برای رسیدن به آب، حفر کنند، بدان قرعه می‌زدند. به هنگام ختنه کردن پسر بچه، یا ازدواج و یا به خاک سپردن مرده و یا وقتی در نسب کسی شک می‌کردند، در هر کدام از این حالت‌ها، نزد هبل می‌رفتند و یکصد درهم و یک بچه شتر می‌بردند و آنها را به صاحب قدح‌هایی که متصدی این کار بود، می‌دادند و سپس فردِ مورد نظرِ خود را نزدیک می‌کردند و می‌گفتند: ای پروردگار ما! ما چنین نیتی داریم، و می‌خواهیم این کار و آن کار کنیم، تو حقیقت را برایمان بنما. سپس به متصدی قدح‌ها می‌گفتند: قدح را برگردان، اگر «منکم» می‌آمد از میان خودشان بود و اگر «من غیرکم» هم پیمان ایشان است و اگر «ملصق» می‌آمد از نظر نسب، بی‌ریشه است و هم‌پیمانی ندارد و اگر جز این بود، طبق آن عمل می‌کردند و «آری» برای انجام دادن کاری و «نه» برای عدم انجام آن کار در آن سال بود. و یک بار دیگر او را بدان جا می‌آوردند و سرانجام آن چه را که قدح‌ها و طاس‌ها می‌گفتند، انجام می‌دادند. عبدالمطلب نیز زمانی که می‌خواست فرزندش را قربانی کند، چنین کرد. (2) محمد بن اسحاق می‌گوید: هبل از جنس سنگ عقیق و به صورت انسان بود و دست راستش شکسته بود، و وقتی قریش آن را صاحب شدند، برایش دستی از طلا ساختند و دارای خزانه‌ای برای قربانی بود و قربانی بر هبل، صد شتر بود و هفت قدح داشت که برای مرده و دختر باکره و ازدواج قرعه می‌زدند و [بهای] قربانی‌اش، یکصد

1- به معنای خون‌بها، دیه.
2- الأصنام، ص 28.

ص: 436
شتر بود و صاحب (1) [یا حاجب، یعنی پرده‌دار] داشت و وقتی برای هبل قربانی می‌آوردند، به قدح‌ها می‌زدند و این ابیات را می‌خواندند:
أنا اختلفنا فهب السّراحا ثلاثة یا هُبَل فصاحا
المیت والعُذْرَة والنّکاحا والبُرء فی المرضی والصّحاحا
إن لم تَقُلهُ فَمُرِ القداحا
نخستین بت‌های کعبه و چگونگی درهم شکسته شدن بت‌ها

ازرقی در روایتی که سند آن به خودش می‌رسد، آورده است: جدّم، از سعید بن سالم، از عثمان بن ساج از محمد بن اسحاق گفته است: وقتی جُرهمی‌ها در حرم [مکه] طغیان کردند مردی از ایشان، زنی را به کعبه برد و در آن جا او را بوسید و با او زنا کرد.
پس از آن، هر دو به صورت سنگ درآمدند، نام مرد اساف بن بغاء، و نام زن، نایله دختر ذئب بود، آن دو را از کعبه بیرون آوردند و یکی را بر [کوه] صفا و دیگری را بر مروه، نصب کردند تا دیگران آنها را ببینند و عبرت بگیرند و اوضاع، بر همین منوال بود. به تدریج بر آنها دست می‌کشیدند و کسانی که بر صفا یا مروه می‌ایستادند، آنها را لمس می‌کردند تا این که سرانجام تبدیل به دو بت شدند که آنها را می‌پرستیدند. عمرو بن لُحَی که آمد، دستور داد مردم آنها را بپرستند و بر آنها دست بکشند و به مردم گفت: پیشینیان شما، این بت‌ها را می‌پرستیدند و مورد پرستش قرار می‌دادند. تا زمان قصی بن کلاب که پرده‌داری کعبه و همچنین امارت مکه، به او رسید و آنها را از صفا و مروه جا به جا کرد و یکی چسبیده به کعبه و دیگری را در کنار چاه زمزم قرار داد و گفته شده که هر دو را کنار زمزم قرار داد و در کنار این بت‌ها بود که قربانی را سر می‌بریدند. (2) مردم زمان جاهلیت، از کنار [مجسمه] اساف و نایله می‌گذشتند و بر آنها دست


1- اخبار مکه، ج 1، صص 119- 117؛ در اخبار مکه به جای صاحب، حاجب آمده است.
2- این خبر با آن چه در باره عبادت خدا و بر دین حنیف بودن قصی گفته شده است، منافات دارد.

ص: 437
می‌کشیدند و هر طواف کننده کعبه، ابتدا با لمس اساف، طواف خود را شروع می‌کرد و با نایله به پایان می‌رساند و آن را لمس می‌کرد و تا روز فتح مکه، چنین بود و در روز فتح مکه، رسول خدا صلی الله علیه و آله همراه با دیگر بت‌ها، آنها را نیز درهم شکست. (1) در روایت دیگری از ازرقی آمده است که محمد بن یحیی، به نقل از عبدالعزیز ابن عمران، از محمد بن عبدالعزیز، از ابن‌شهاب الدین، از عبیداللَّه بن عبداللَّه بن عتبة ابن مسعود، از ابن‌عباس رضی الله عنه می‌گوید: رسول خدا صلی الله علیه و آله زمانی وارد مکه شد که در اطراف کعبه تعداد سیصد و شصت بت قرار داشت، که برخی را بر سُرب، محکم کرده بودند. (2) آن حضرت با مرکب خود طوافی کرد و فرمود: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» و به بت‌ها اشاره می‌کرد و هربار که به بتی اشاره می‌کرد بر پشت، به زمین می‌افتاد و اگر به پشت آن اشاره می‌کرد، بر صورت به زمین می‌افتاد و سرانجام، همگی افتادند. ابن‌اسحاق می‌گوید: وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روز فتح مکه، نماز ظهر به جای آوردند، دستور داد همه بت‌هایی که پیرامون کعبه قرار داشتند، یک‌جا جمع شوند؛ آنها را جمع کردند و آتش زدند و شکستند. فضالة بن عمیر بن ملوّح لیثی، در اشاره به روز فتح می‌گوید:
لو ما رأیت محمداً وجنودَه بالفتح یوم تُکسر الأصنام
لرأیت نور اللَّه أصبح بَیناً والشرک یغشی وجهه الإظلام
جدم به نقل از محمد بن ادریس از واقدی، از ابن‌ابی‌سبره، از حسین بن عبداللَّه بن عبیداللَّه بن عباس، از عکرمة از ابن عباس، گفت: به محض این که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با شاخه‌ای که در دست داشت، به بتی اشاره می‌کرد، [آن بت] بر صورت به زمین می‌افتاد.
پیامبر صلی الله علیه و آله دستور داد هبل را در حالی که ایستاده بود، بشکنند. زبیر بن عوام به ابوسفیان گفت: ای ابوسفیان بن حرب، هبل شکسته شد مگر این تو نبودی که در روز احد، این بت

1- اخبار مکه، ج 1، صص 120- 119؛ الاصنام، ص 29.
2- در اخبار مکه آمده است: «ابلیس آنها را با سرب محکم کرده و بسته بود».

ص: 438
را به رخ می‌کشیدی و مدعی بودی که به تو عنایت ویژه‌ای دارد؟ ابوسفیان گفت: دست بردار ابن‌عوام! به نظر من اگر محمد، همراه و یاور دیگری جز خدا داشت اتفاق دیگری می‌افتاد. (1) ازرقی، در روایتی به سند خودش می‌گوید: جدم به نقل از محمد بن ادریس از واقدی از اساتیدش مطالبی درباره اساف و نایله می‌گوید: او [یعنی نایله] دختر سهیل است و اساف، فرزند عمرو می‌باشد؛ سپس می‌گوید: وقتی بت‌ها کاملًا در هم شکسته شدند از یکی از آن بت‌ها، زن سپید مویی بیرون آمد که صورت خود را با ناخن می‌خراشید و لخت و موی‌افشان و سوزان ناله می‌کرد. موضوع را با رسول خدا صلی الله علیه و آله در میان گذاشتند، فرمود: این نایله است که از پرستیده شدن در سرزمین شما، نومید شده است. (2) واقدی نیز از اساتیدش نقل کرده و می‌گوید: روز فتح مکه، منادی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، ندا داد: هر کس به خدا و رسول ایمان آورده است نباید در خانه‌اش بتی گذارده باشد و باید آن را بشکند، و در پی آن، مسلمانان، بت‌ها را شکستند. می‌گوید: عکرمة بن ابی‌جهل که اسلام آورد، وقتی خبردار شد که در یکی از خانه‌های قریش، بتی وجود دارد به سوی آن جا حرکت کرد تا آن را بشکند. ابونحراة (3)، در زمان جاهلیت، بت می‌ساخت و می‌فروخت و در میان قریش، کسی نبود که در خانه، بتی نداشته باشد.
واقدی می‌گوید: ابن‌ابوسبره از سلیمان بن سحیم از جبیر بن مطعم گفته که روز فتح مکه، منادی رسول خدا صلی الله علیه و آله، ندا داد: هر کس به خدا و رسول او و روز واپسین، ایمان آورده است، اگر بتی در خانه دارد، بشکند یا بسوزاند و خرید و فروش آن و [پول] بهای آن، حرام است. جبیر می‌گوید: من پیش از آن دیده بودم که آن بت‌ها را در مکه می‌گرداندند و بادیه‌نشینان، آنها را می‌خریدند و آنها را به خانه‌های خویش می‌بردند و

1- اخبار مکه، ج 1، صص 122- 121.
2- همان، ص 122.
3- در اخبار مکه، ابوتجاره آمده است؛ ج 1، ص 123.

ص: 439
در میان قریش، کسی نبود که در خانه، بتی نداشته باشد و آنان هنگام ورود به خانه و خروج از خانه، به قصد تبرک، بر آن دست می‌کشید.
واقدی می‌گوید: عبدالرحمن بن ابوالزناد، از عبدالحمید بن سهیل به ما خبر داده می‌گوید: وقتی هند، دختر عتبه، اسلام آورد بتی را در خانه‌اش با شیشه می‌زد و پاره پاره می‌کرد و می‌گفت: ما به تو می‌بالیدیم.
و نیز به همان سند، ازرقی در مطلبی تحت عنوان «بت‌هایی که بر صفا و مروه قرار داشتند و این که چه کسی آنها را قرار داد» می‌گوید:
جدم، از سعید بن سالم قداح، از عثمان بن ساج، برایم نقل کرده و می‌گوید:
ابن‌اسحاق می‌گوید: عمرو بن لُحی بت «خلصه» را در پایین مکه، قرار داد و مردم به آن گردن‌بند می‌آویختند و جو و گندم، هدیه می‌دادند و روی آن شیر می‌ریختند و برایش، قربانی سر می‌بردند و تخم شتر مرغ از آن آویزان می‌کردند، و بر روی صفا، بتی قرار داشت که به آن «نهیک مجاور الرمح» (1)
می‌گفتند و بر مروه نیز بتی بود که به آن «مطعم الطیر» (2)
می‌گفتند.
لات و عُزّی و چگونگی پیدایش آن دو

جدم به نقل از سعید بن سالم، از عثمان بن ساج، از محمد بن سائب کلبی، از ابوصالح، از ابن‌عباس می‌گوید: مردی از گذشتگان، بر صخره‌ای متعلق به ثقیف می‌نشست و روغن حاجیان عابر را می‌خرید و آرد ایشان را نرم و الک می‌کرد و دارای گوسفندانی بود، آن صخره را به همین دلیل «لات» [به معنای نرم کننده] نامیدند. آن مرد از دنیا رفت و وقتی مردم او را از دست دادند، عمرو بن لُحی به ایشان گفت: خدای شما، «لات» بود و به درون این صخره شد. و عُزّی، عبارت از سه درخت «نخله» بود و نخستین کسی که مردم را به پرستش آن فراخواند، عمرو بن ربیعه و حارث بن کعب بود


1- نام این هر دو بت در کتاب «الاصنان» الکلبی، نیامده است.
2- اخبار مکه، ج 1، ص 124.

ص: 440
که به آنان گفت: پروردگار شما تابستان را به دلیل سرمای طائف با «لات» و زمستان را به دلیل گرمای تهامه، با عزّی سپری می‌کند و در هر یک، شیطانی بود که پرستش می‌شد و هنگامی که خداوند محمد صلی الله علیه و آله را مبعوث گرداند، آن حضرت، پس از فتح مکه، خالد بن ولید را به سراغ عزّی فرستاد تا آن را از ریشه برکند. [او پس از انجام مأموریت] نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد. پیامبر صلی الله علیه و آله به او فرمود: در آن جا چه دیدی؟ گفت: چیزی ندیدم. فرمود:
پس آنها را قطع نکرده‌ای، باز گرد و قطع کن. او نیز بازگشت و آن را قطع کرد و برانداخت و زیر آن زنی سپید مو دید که ایستاده، گویی بر آنها ناله و زاری می‌کند. او مجدداً نزد پیامبر صلی الله علیه و آله آمد و صحنه‌ای را که دیده بود به عرض پیامبر رساند، حضرت فرمود صلی الله علیه و آله:
آری، راست می‌گویی. (1) جدم، از سعید بن سالم، از عثمان بن ساج نقل کرده که ابن‌اسحاق به ما گفته که عمرو بن لحی، [بت] عزّی را در نخله، برای خود در نظر گرفت و چنان بود که وقتی از حج، فارغ می‌شدند و طواف کعبه به جای می‌آوردند پیش از درآمدن از احرام، نزد عزّی می‌رفتند و طوافش می‌کردند و آن جا از احرام، بیرون می‌آمدند و یک روز را در کنار آن می‌ماندند این بت، متعلق به خزاعه هم بود و قریش و بنی‌کنانه، همراه با خزاعه و همه مضری‌ها، [بت] عزّی را گرامی می‌داشتند و پرده‌داران این بت، فرزندان شیبان، از بنی‌سلیم هم‌پیمانان بنی‌هاشم بودند.
و عثمان می‌گوید: محمد بن سائب کلبی گوید: بنی‌نصر و جشم و سعد بن بکر که از طوایف هوازن بودند، [بت] عزّی را می‌پرستیدند.
کلبی گوید: درون هر کدام از لات و عزّی و منات، شیطانکی بود که با آنان سخن می‌گفت. پرده‌داران این شیطان‌ها را که ساخته و پرداخته ابلیس بودند، می‌دیدند. تاریخ ویران ساختن این بت‌ها، پنج شب مانده به پایان ماه رمضان سال هشت [هجری] بود. (2)

1- این حدیث نادرست و ساختگی می‌باشد.
2- اخبار مکه، ج 1، صص 7- 126.

ص: 441
بازارهای مکه در جاهلیت و اسلام‌

در تاریخ ازرقی، خبری در باره حج زمان جاهلیت و شعائر آن و نام ماه‌ها، با اسناد به کلبی آمده است که می‌گوید: زمان حج یعنی ماه ذی‌الحجه که می‌رسید، مردم به انجام شعائر حج می‌پرداختند و شب اول ذی‌قعده را در محل عکاظ به صبح می‌آوردند و مدت بیست شب در آن جا می‌ماندند و بازارهای خود را برپا می‌کردند؛ در این حال، مردم در چراگاه‌های گوسفندان خود بودند و پرچم‌ها بر سر در خانه‌ها قرار داشت و بزرگان و سران هر قبیله، افراد قبیله را کنترل می‌کردند و با همدیگر به خرید و فروش می‌پرداختند و همگی در وسط بازار، گرد هم می‌آمدند و وقتی بیست شب طی می‌شد به «مَجنّه» می‌رفتند و هشت شب در آن جا می‌ماندند و در این مدت، بازارها همچنان بر پا بود، پس از آن، رهسپار ذوالمجاز می‌شدند و تا روز ترویه در آن جا باقی می‌ماندند؛ سپس به عرفه می‌رفتند و از آب ذوالمجاز، سیراب می‌شدند و آب، بر می‌داشتند و روز ترویه نیز به همین دلیل به این نام، خوانده شد؛ آنها همدیگر را صدا می‌کنند تا آب بردارند و سیراب شوند، زیرا در عرفات یا مزدلفه، در آن زمان، آبی وجود نداشت، روز ترویه، آخرین روز بازار آنها نیز بود. در این مراسم، بازرگانان و کسانی که در پی تجارت بودند، در عکاظ و مجنه و ذوالمجاز جمع می‌شدند و کسانی که اهل خرید و فروش نبودند، هر زمان که می‌خواستند خارج می‌شدند و آنها که در شمار اهالی مکه بودند و تجارت نمی‌کردند روز ترویه از مکه خارج می‌شدند و آب بر می‌داشتند و حمسی‌ها از ابتدای روز عرفه، در اطراف مسجدالحرام اتراق می‌کردند و حلی‌ها در عرفه، منزل می‌گزیدند. پیامبر صلی الله علیه و آله در سال‌هایی که پیش از هجرت در مکه بود، با قریش یا حمسی‌ها در اطراف مکه، منزل نمی‌گزید؛ بلکه همراه مردم به عرفه می‌رفت. در روز عرفه، و نیز در ایام منی، مردم به خرید و فروش نمی‌پرداختند. ولی خداوند متعال، اسلام را نازل کرد این کار را برای ایشان حلال گرداند، خداوند عز وجل این آیه را نازل فرمود: ی لَیْسَ

ص: 442
عَلَیْکُمْ جُناحٌ أَنْ تَبْتَغُوا فَضْلًا مِنْ رَبِّکُمْ‌ی که در قرائت ابیّ بن کعب «فی مواسم الحج» هم آمده است که به معنای منی و عرفه و عکاظ و مَجَنّه و ذوالمجاز است. (1) کلبی پس از آن می‌گوید: این بازار در عکاظ و مَجَنه و ذوالمجاز، در زمان اسلام و تا مدتی قبل نیز بر پا بود و [بازار] عکاظ در سال شورش حروی در مکه، همراه با ابوحمزه، مختار بن عوف ازدی اباضی، در سال، 129 ه تعطیل شد و در آن سال مردم از ترس آشوب و چپاول آن جا را ترک گفتند و تا کنون، متروک مانده است.
پس از آن [بازارهای] مَجَنه و ذوالمجاز هم تعطیل شدند و به بازارهای مکه و منی و عرفه بسنده گردید.
ابوالولید ازرقی‌گوید: عکاظ «پشت» قرن المنازل در یک منزلی راه صنعاء از بخش‌های طائف وبه فاصله یک «پشت» از شهر [طائف] است و بازاری است متعلق به عیلان وثقیف که‌زمین آن‌متعلق به‌نصر است. مجنه نیزبازاری در پایین مکه به فاصله یک «منزلی» آن است و متعلق به کنانه و زمین آن جزو زمین‌های کنانه است و درباره آن بلال می‌گوید:
ألا لیت شعری هل أبتینّ لیلة بفخّ وحولی إذخر وجلیل
وهل أردنَ یوماً میاه مَجَنّه وهل تبدون لی شامة وطفیل
شامه و طفیل نیز نام دو کوه مشرف به مجنّه هستند و ذوالمجاز، بازاری است متعلق به هذیل و سمت راست محل توقف در عرفه در نزدیکی کبکب (2) در یک فرسخی عرفه است، «حُبّاشه» (3)
نیز بازار «ازدی‌ها» است که در اوصام (4) از کوه بارق (5) در

1- اخبار مکه، ج 1، صص 9- 188.
2- کبکب به فتح اول و تکرار دو حرف، نام کوهی پشت عرفات و مشرف بر آن است معجم البلدان، ج 4، ص 434.
3- حباشه، به ضم اول، یکی از بازارهای اعراب در جاهلیت در میان تهامه است معجم البلدان، ج 2، ص 11- 210.
4- روستایی است در یمن.
5- بارق، کوهی است در تهامه، «معجم البلدان، ج 1، ص 319».

ص: 443
بالای قَنَوْنا (1) و حلی در ناحیه‌ای از یمن قرار دارد و به فاصله شش شب از مکه است و آخرین بازار از بازارهای جاهلیت است که ویران گردید. والی مکه، مردی را مأمور آن جا کرده بود که چند نفر مسلح، همراهیش می‌کردند و مدت سه روز آغاز ماه رجب را در آن جا باقی می‌ماندند تا این که ازدی‌ها والی آن را که داود بن عیسی بن موسی، در سال 197 روانه آن جا کرده بود، کشتند. فقهای مکه نیز به داود بن عیسی توصیه کردند آن جا را خراب کند، او نیز آن را ویران کرد و تا به امروز، متروک مانده است.
و به این دلیل راجع به بازار حباشه، چیزی گفته نشده، چون این بازار مربوط به موسم حج نبود و در ماه‌های حج، برقرار نمی‌شد و تنها در رجب، فعال بود. (2) با آن چه ازرقی در باره مجنه و شامه و طفیل، بیان کرده از چند نظر مخالف شده است:
از جمله این که قاضی عیاض در مطلبی، محل بازار مجنه را محلی دیگر ذکر کرده است. وی می‌گوید: عبدالملک بن محمد بن زیاد بن عبداللَّه، به نقل از ابن‌اسحاق گفته که عکاظ و مجنه و ذوالمجاز، بازارهایی بودند که اعراب، همه ساله به هنگام موسم حج، برای تجارت در آن جا گرد می‌آمدند. اعراب به حج می‌رفتند و تا سپری شدن این موسم، در آن جا داد و ستد می‌کردند. مجنه، در مرّ الظهران، نزدیکی کوهی بود که به آن «الاصفر» می‌گفتند. عکاظ در فاصله میان نخله و طائف و نزدیک به شهری به نام عنق و ذوالمجاز از توابع عرفه و کنار آن قرار داشت. عبدالملک گوید: در سمت چپ، حال آن که وقتی به سمت عرفه ایستاده باشی، در سمت راست قرار دارد.
سخن ازرقی مستلزم آن است که مجنه در فاصله یک منزلی مکه باشد و قاضی عیاض در «المشارق» خلاف آن را آورده است، زیرا می‌گوید: طفیل و شامه، دو کوه به فاصله سی میل از مکه، هستند. و تعارض این سخن با گفته ازرقی در آن است که ازرقی

1- در اصل چنین است و در معجم البلدان به الف مقصوره آمده است و بر وزن فعوعل است.
2- اخبار مکه، ج 1، صص 191- 190.

ص: 444
می‌گوید شامه و طفیل دو کوه مشرف بر مجنه هستند و اگر چنین باشد و به فاصله سی میل از مکه- به گفته عیاض- باشند و به گفته ازرقی این دو کوه مشرف بر مکه هم باشند. فاصله مجنه تا مکه به مقداری است که قاضی ذکر کرده که حدود سی میل است که برابر دو منزل یا بیشتر می‌شود چرا که هر «منزل» [برید]، معادل دوازده میل است و واقعیت [جغرافیایی] نیز شاهدی بر گفته قاضی عیاض در مورد شامه و طفیل است؛ زیرا این دو کوه را مردم، خوب می‌شناسند، ولی برآنند که شامه و طفیل به همان فاصله‌ای از مکه قرار دارد که عیاض گفته است و اگر چنین باشد باید فاصله مجنه تا مکه، حدود دو منزل [برید] باشد، زیرا ازرقی معتقد است که شامه و طفیل مشرف بر مجنه هستند و چه بسا ازرقی می‌خواسته بنویسد که مجنّه در فاصله دو منزلی [دو برید معادل حدود بیست و چهار میل] از مکه است و به جای بریدین [صیغه ثنیه]، یاء و نون جا افتاده و برید [به معنای یک برید] شده است.
محب طبری نیز در باره فاصله میان مکه تا دو کوه شامه و طفیل، مطلبی مشابه با سخن قاضی عیاض آورده است که به سخن وی اشاره خواهیم کرد. دیگر این که، سخن ازرقی مستلزم آن است که شامه و طفیل، دو کوه باشند، اما خودش مطلبی مخالف این را بیان می‌کند. قاضی عیاض از وی نقل کرده و می‌گوید: ازرقی پس از مطالب بیان شده راجع به شامه و طفیل، به نقل از خطابی می‌گوید: فکر می‌کردم این دو، نام کوه هستند، ولی برایم مسلم شد که نام دو چشمه هستند.
محب طبری نیز مطلب خطابی را نقل کرده، ولی به وی نسبت نداده است و سخن ازرقی را درست‌تر دانسته و ترجیح داده است، زیرا می‌گوید: شامه و طفیل دو کوهند مشرف بر مجنه و دو چشمه در آن جا هستند که سخن نخست، مشهورتر است و اعراب امروزی نیز شامه و طفیل را به عنوان دو کوه می‌شناسند که به فاصله دو منزلی یا بیشتر از مکه در سمت یمن قرار دارند. و بعید نیست که دو کوه بودن این نام‌ها، ترجیح داشته باشد که اگر نام دو چشمه بودند، بلال [در شعر خود] آرزوی ورود به آن جا را داشت، همچنان که آرزو و حسرت ورود به آب‌های مجنه را ذکر کرده بود.
و دیگر این که ازرقی می‌گوید: شامه با میم است و در صحیحین و جاهای دیگر نیز
ص: 445
چنین است، ولی شابه هم گفته‌اند، ابن‌اثیر آورده و صاغانی آن را ترجیح داده است.
محب طبری گوید: به نقل از ابن‌اثیر برخی آن را شابه گفته‌اند که نام کوهی در حجاز است و این وجه [از املای کلمه را] استاد ما، رضی الدین صاغانی لغوی، تصحیح کرده است.
مجنه نیز به فتح میم و کسر آن است و الحیالی آن را به فتح میم قید کرده و به گفته محب طبری، به فتح درست‌تر است، زیرا می‌گوید: برخی میم آن را به کسر دانسته‌اند، ولی به فتح، صحیح‌تر است. وی در نسخه‌ای از کتاب «القری» از نظر مکان مجنه، از ازرقی چنین اشکال می‌گیرد: مجنه جایگاهی در بالای مکه، به فاصله چند میل است که اعراب در آن جا بازار به پا می‌کنند. وجه اشکال این سخن با آن چه ازرقی بیان کرده در آن است که طبق مطلبی در «القری»، مجنه در بالای مکه واقع است، اما ازرقی گفته است: و مجنه بازاری در پایین مکه است و ظاهراً آن چه در «القری» آمده، سهو قلمی از سوی مؤلف است. در حال حاضر، مجنه شناخته شده نیست، کسی را دیده‌ام که گمان می‌کرد همان جایگاه معروف در «الأطواء» (1)
در جاده یمن به سوی مکه است. زیرا اعراب آن جا را به خاطر شیرینی و گوارایی آب «الحنینه» می‌نامند. سخن ازرقی مبنی بر که شامه و طفیل دو کوه مشرف بر مجنه هستند، و نیز این دو کوه معروف، نزد مردم یعنی شامه و طفیل، مشرف بر جای معروف به اطواء نیستند و با آنها فاصله دارند، جای تأمل دارد.

1- الاطواء به فتح و سپس سکون روستایی در قرقری، از سرزمین یمامه است و دارای نخل و کشت‌بسیاری است معجم البلدان، ج 1، ص 219.

ص: 446
خاتمه مؤلف کتاب‌

مؤلف این کتاب محمد بن احمد بن علی حسنی فاسی مکّی مالکی گوید: من این کتاب را مختصرتر از آن چه در دسترس است، تألیف کردم و پس از آن، مطالب مفید بسیاری را به آن افزودم که نزدیک به مقدار اولیه آن بود و تعداد شانزده باب به باب‌های اولیه آن اضافه کردم، زیرا در آغاز، باب آخر، یعنی باب بیست و چهارم خیلی طولانی شده بود، لذا آن را هفده باب ساختم و بدین گونه، تعداد باب‌های آن به چهل رسید. به همه باب‌های آن، بخش‌های مفیدی اضافه شد و در بسیاری ازموارد، آنچه را که درستی‌اش بر من روشن شد، اصلاح کردم و در برخی از باب‌ها آن چه را در باب‌های دیگر یادآور شده بودم، تکرار کردم. پس از آن که تألیف مختصر نخست به دیار مصر و مغرب و یمن و هند رسیده بود، باب آخر آن را به هفده باب تقسیم کردم و از این رو، گنجاندن این هفده باب در آنها، برایم میسر نگردید. من در اواخر سال 811 ه، مختصر نخست راتألیف کردم و آن چه در دو سال 815 و 816 افزودم، خیلی بیش از افزوده‌های پیش از آن بود و در سال 816، باب‌های کتاب را به چهل رساندم و در محرم و صفر سال 817 در مکه، مطالب‌بسیاری به‌آن افزودم ودر شوال و ذی‌القعده همان سال نیز در جزیره کمران (1)


1- جزیره‌ای در جنوب شرقی دریای سرخ در برابر بندرهای تهامه.

ص: 447
و میان آن جا تا باب المندب (1) از بحر المالح در سرزمین یمن مطالب بسیار بدان افزودم و تا پایان آن سال و سال‌های 818 ه و 819 ه، نیز مطالب بسیاری بر آن افزودم و همچنان پیگیر آنم که مطالب و نکات تازه‌ای بدان بیافزایم. و از خداوند متعال مسئلت دارم که این کار را بر من، آسان گرداند و گمان دارم که افزوده‌های [بعدی] بسیار اندک باشد، زیرا بیشتر افزوده‌های من، بر گرفته از کتاب فاکهی است که تنها پس از آن تاریخ، بدان دسترسی یافتم و بخشی نیز از تاریخ خودم به نام «العقد الثمین فی تاریخ البلد الامین» است، زیرا در این کتاب اخبار والیان مکه و حوادثی که در باب مربوط به والیان مکه در اسلام آمده، ذکر شده است. دیگر این که، من از کتاب فاکهی و نیز کتاب فوق الذکر [العقد الثمین] آن چه را مناسب می‌نمود، بر گرفتم و به این کتاب، افزودم.
از خداوند متعال می‌خواهیم که ما را به مقصود خود نایل گرداند و توفیق پیمودن راه صواب عنایت کند.
وصلّی اللَّه علی سیدنا محمد سیّد الأنام، وعلی آله و حُماة الإسلام، وحسُبنا اللَّه ونعم الوکیل.

1- تنگه‌ای که دریای سرخ و اقیانوس هند را به هم متصل می‌کند.